جدول جو
جدول جو

معنی قواطم - جستجوی لغت در جدول جو

قواطم
(قَ طِ)
یکی از اقلیم های بیست وشش گانه اندلس است. (الحلل السندسیه ج 1 ص 40) وشهرهای فنت و شنت ماریه منسوب به ابن رزین از این اقلیم است. (الحلل السندسیه ص 77). و رجوع به همان کتاب ص 104 و 105 شود. در حواشی الحلل السندسیه بر روی این کلمه بحثی است مبنی بر اینکه شاید این کلمه تحریفی از فواطم جمع فاطمه بوده باشد. رجوع به الحلل السندسیه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قوام
تصویر قوام
قائم ها، ایستاده ها، پابرجاها، استوارها، ثابت و برقرارها، پایدارها، جمع واژۀ قائم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوادم
تصویر قوادم
جمع واژۀ قادمه، قادم، پیشرو، پر دراز از بال مرغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوایم
تصویر قوایم
قائمه ها، قائم ها، ستون ها، قبضه ها، دسته ها، جمع واژۀ قائمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوام
تصویر قوام
غلظت، استواری، محکمی، استحکام، محکم کاری، استقامت، ثبات، اطمینان
پایداری، استحکام، صلابت، تأثّل، ثقابت، رصانت، اتقان، اشتداد، رستی، جزالت، ثبوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوام
تصویر قوام
آنکه یا آنچه چیزی به آن قایم باشد، پایه، ستون، نظام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قواطع
تصویر قواطع
قاطعه، کنایه از راهزنان
فرهنگ فارسی عمید
(قَوْ وا)
شبان رمۀ گوسفند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). چوپان و شبان رمۀ گوسفندان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَوْ وا)
نیکوقامت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : رجل قوام، مرد نیکوقامت. (منتهی الارب). الحسن القامه و القوی علی القیام بالامر، امیر. ج، قوامون. (از اقرب الموارد)، سرپایی. (یادداشت مؤلف) : و اکثر مایعرض (الدوالی) یعرض للفیوج و المشاه و الحمالین و القوامین بین ایدی الملوک. (قانون ابوعلی سینا)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بیماریی است در پای گوسفند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُوْ وا)
جمع واژۀ قائم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قائم شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دِ)
جمع واژۀ قادم. رجوع به قادم شود، جمع واژۀ قادمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی پر دراز مرغ. (آنندراج). رجوع به قادمه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ)
جمع واژۀ قاطعه. رجوع به قاطعه شود، مرغان که از بلاد سردسیر به گرمسیر روند یابرعکس آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ)
جمع واژۀ قوطل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ یِ)
قوائم. (منتهی الارب). رجوع به قوائم شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
چند کوه است مر هذیل را. (منتهی الارب). از ابی بکر بن کلاب است و از آنجمله است کوه قرن النعم. ابوقلابۀ هذلی درباره آن اشعاری دارد. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قائمه. (منتهی الارب). بمعنی یکی از چهار دست و پای ستور و دست و پای آدمی و پایهای آن چیز که قیام آن بدان است. (آنندراج). رجوع به قائمه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان آبادان. آب آن از رود بهمن شیر. محصول آن خرما، سبزیجات. شغل اهالی زراعت و ماهی گیری و کارگری شرکت نفت است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ محیسن می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قوام
تصویر قوام
راستی، عدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواط
تصویر قواط
شبان گوسبنان، سبدساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوادم
تصویر قوادم
جمع قادم، سرها سرها آدمیان، جمع قادمه، پرها دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواضم
تصویر قواضم
به گونه رمن جوندگان جانوران جونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواطع
تصویر قواطع
پرندگان فرا پرواز، پرندگان مهاجر، جمع قاطع قاطعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوائم
تصویر قوائم
قوایم در فارسی، جمع قائمه، دست ها و پاها ستون ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوام
تصویر قوام
((قِ))
آن چه که کاری یا چیزی به آن قائم باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوام
تصویر قوام
((قَ))
مایه زیست، اصل چیزی، اعتدال، عدل، استواری، استحکام، راستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوام
تصویر قوام
پایداری
فرهنگ واژه فارسی سره
صلابت، غلظت، اصل، مایه
فرهنگ واژه مترادف متضاد