جمع واژۀ قارعه، روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، یوم الجمع، روز شمار، روز درنگ، یوم الدین، روز وانفسا، فرجام گاه، روز پسین، یوم الحساب، یوم السبع، یوم التلاقی، رستخیز، روز امید و بیم، یوم القرار، رستاخیز، ستخیز، طامة الکبریٰ، یوم دین، روز بازپرس، روز رستاخیز، یوم الحشر، روز بازخوٰاست، یوم النشور، روز جزا، یوم التّناد، نشور
جمعِ واژۀ قارعه، روزِ قیامَت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، یومُ الجَمع، روزِ شُمار، روزِ دِرَنگ، یومُ الدین، روزِ وانَفسا، فَرجام گاه، روزِ پَسین، یومُ الحِساب، یومُ السَبع، یومُ التَلاقی، رَستَخیز، روزِ اُمید و بیم، یومُ القَرار، رَستاخیز، سَتخیز، طامة الکُبریٰ، یومُ دین، روزِ بازپُرس، روزِ رَستاخیز، یومُ الحَشر، روزِ بازخوٰاست، یومُ النُشور، روزِ جَزا، یومُ التَّناد، نُشور
جمع واژۀ قارعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : قوارع القرآن، آیت ها است که خوانندۀ آن از شر دیو و پری محفوظ باشد گویا شیطان را رد میکند. (منتهی الارب) ، قوارض: نعوذ باﷲ من قوارع فلان، ای قوارض لسانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ قارعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : قوارع القرآن، آیت ها است که خوانندۀ آن از شر دیو و پری محفوظ باشد گویا شیطان را رد میکند. (منتهی الارب) ، قوارض: نعوذ باﷲ من قوارع فلان، ای قوارض لسانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
پارچه ای که گرد بریده باشند. (فرهنگ فارسی معین). پارچه ای که خیاط از گریبان جامه و پیراهن و مانند آن برمی آورد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، چیزی که اطرافش بریده باشد. (فرهنگ فارسی معین) ، پارچه ای که از آن یک جامه توان کرد. (یادداشت مؤلف). واحد مقیاس برای بخش پارچه. (فرهنگ فارسی معین). بمقدار یک دست جامه: یک قواره فاستونی بمقدار یک دست کت و شلوار، قد و قامت. (یادداشت مؤلف). هیأت. شکل و ترکیب. (ناظم الاطباء). قد و بالا. اندام. هیکل: شیخ عبث جان مکن که حجلۀ مینو حور به این شکل و این قواره ندارد. یغمای جندقی. - بدقواره، بدترکیب. بدهیکل. - بی قواره، بی اندام. قناس. بی ریخت. - خوش قواره، خوش ترکیب. خوش اندام. - قد و قواره، قد و بالا. - ناقواره، بی قواره. ، پاره. - قواره قواره، پاره پاره. ، انگشتان دست. (برهان) (ناظم الاطباء). گویند به این معنی عربی است. (از برهان)
پارچه ای که گرد بریده باشند. (فرهنگ فارسی معین). پارچه ای که خیاط از گریبان جامه و پیراهن و مانند آن برمی آورد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، چیزی که اطرافش بریده باشد. (فرهنگ فارسی معین) ، پارچه ای که از آن یک جامه توان کرد. (یادداشت مؤلف). واحد مقیاس برای بخش پارچه. (فرهنگ فارسی معین). بمقدار یک دست جامه: یک قواره فاستونی بمقدار یک دست کت و شلوار، قد و قامت. (یادداشت مؤلف). هیأت. شکل و ترکیب. (ناظم الاطباء). قد و بالا. اندام. هیکل: شیخ عبث جان مکن که حجلۀ مینو حور به این شکل و این قواره ندارد. یغمای جندقی. - بدقواره، بدترکیب. بدهیکل. - بی قواره، بی اندام. قناس. بی ریخت. - خوش قواره، خوش ترکیب. خوش اندام. - قد و قواره، قد و بالا. - ناقواره، بی قواره. ، پاره. - قواره قواره، پاره پاره. ، انگشتان دست. (برهان) (ناظم الاطباء). گویند به این معنی عربی است. (از برهان)
جمع واژۀ شارع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (دهار). شاهراه ها. راههای بزرگ و راههای راست. (غیاث اللغات) : یک روز از ایام این محنت چهارصد کس مرده از شوارع شهر به دارالمرض نقل کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 330). شوارع و بازارهای نیشابور در ایام قدیم پوشیده نبود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 439). و رجوع به شارع شود
جَمعِ واژۀ شارع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (دهار). شاهراه ها. راههای بزرگ و راههای راست. (غیاث اللغات) : یک روز از ایام این محنت چهارصد کس مرده از شوارع شهر به دارالمرض نقل کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 330). شوارع و بازارهای نیشابور در ایام قدیم پوشیده نبود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 439). و رجوع به شارع شود
موضعی است میان بصره و مدینه. (منتهی الارب). دارای چشمه ها و نخلستانهای بسیاری است و از عیسی بن جعفر است. و بین راجیه و بطن الرمه و نزدیک متالع قرار دارد. گفته اند قواره آبی است از بین یربوع. رجوع به معجم البلدان شود
موضعی است میان بصره و مدینه. (منتهی الارب). دارای چشمه ها و نخلستانهای بسیاری است و از عیسی بن جعفر است. و بین راجیه و بطن الرمه و نزدیک متالع قرار دارد. گفته اند قواره آبی است از بین یربوع. رجوع به معجم البلدان شود
جمع واژۀ قامعه. هرچه که انسان را از خواهشهای طبع و نفس و هوی ̍ برکند و بازدارد و آن عبارت از امتدادات اسمائی و تأییدات الهی است برای اهل عنایت در سیر الی اﷲ. (از تعریفات)
جَمعِ واژۀ قامعه. هرچه که انسان را از خواهشهای طبع و نفس و هوی ̍ برکند و بازدارد و آن عبارت از امتدادات اسمائی و تأییدات الهی است برای اهل عنایت در سیر الی اﷲ. (از تعریفات)
نعت فاعلی از قرع. کوبنده. کوبندۀ در، فال زننده به قرعه. قرعه کشنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کسی که موی سر او به علتی ریخته باشد، قبول کننده مشورت، کسی که بازایستد از آنچه فرمایند. (آنندراج) ، مقابل مقروع، اصطلاح موسیقی است که در باب اسباب اهتزاز از آن یاد میشود. مؤلف مجمع الادوار گوید اسباب اهتزاز هرگونه مصادمه است بین قارع ومقروع. چون دو جسم مصادمه کنند هر دو به صدا درآیندو اگر در هر دو موجبات اهتزاز موجود باشد هر دو در مایۀ خود نغمه ایجاد کنند و نغمۀ هر دو به گوش رسداما آنجا که اهتزاز یک جسم مستهلک باشد نغمۀ مقروع شنیده شود از این رو ابونصر مطلقا نغمه را به مزحوم (مقروع) نسبت داده است. (مجمع الادوار هدایت ص 24)
نعت فاعلی از قرع. کوبنده. کوبندۀ در، فال زننده به قرعه. قرعه کشنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کسی که موی سر او به علتی ریخته باشد، قبول کننده مشورت، کسی که بازایستد از آنچه فرمایند. (آنندراج) ، مقابل مقروع، اصطلاح موسیقی است که در باب اسباب اهتزاز از آن یاد میشود. مؤلف مجمع الادوار گوید اسباب اهتزاز هرگونه مصادمه است بین قارع ومقروع. چون دو جسم مصادمه کنند هر دو به صدا درآیندو اگر در هر دو موجبات اهتزاز موجود باشد هر دو در مایۀ خود نغمه ایجاد کنند و نغمۀ هر دو به گوش رسداما آنجا که اهتزاز یک جسم مستهلک باشد نغمۀ مقروع شنیده شود از این رو ابونصر مطلقا نغمه را به مزحوم (مقروع) نسبت داده است. (مجمع الادوار هدایت ص 24)