جدول جو
جدول جو

معنی قوابی - جستجوی لغت در جدول جو

قوابی(قُ با)
قوباء و آن ادرفن و نوعی از خشکریشه است که در پوست آدمی پدید آید. (ناظم الاطباء). و علی القوابی (کافور) بشحم البط... (مفردات قانون ابوعلی، در کلمه کافور)،
{{صفت}} زن سترده موی. (ناظم الاطباء). رجوع به قوباء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوابی
تصویر خوابی
خابیه، خم، خمره، سبو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلابی
تصویر قلابی
تقلبی، ساختگی، بدل، ناسره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوافی
تصویر قوافی
جمع واژۀ قافیه، پشت گردن، پس گردن، آخر چیزی، در علوم ادبی یک مصوت یا رشته ای از چند صامت و مصوت که در آخرین کلمۀ ابیات یک قطعه شعر یا در آخرین کلمۀ مصراع های یک بیت تکرار شود، ولی این تکرار، تکرار یک کلمه با معنی واحد نباشد مانند «ﺴﺖ» و یا « ر»، پساوند، سرواده، در بیت اخیر کلمۀ «دارد» ردیف است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوابل
تصویر قوابل
جمع واژۀ قابله، زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را می گیرد، ماما، دایه، قابل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوادی
تصویر قوادی
عمل قوّاد
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
جمع واژۀ قافیه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پس آوندها و قافیه ها. (ناظم الاطباء). رجوع به قافیه و المعجم فی معاییر اشعار العجم چ دانشگاه ص 24 شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
محمد بن سنجر. از مردم گرگان است که در قطابه سکونت داشت و در بغداد حدیث نوشت. وی از محمد بن یوسف قربانی روایت کند و گروهی از او روایت دارند. او به سال 258 هجری قمری درگذشت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
مثل سنبوسه چیزی است که در روغن بریان نمایند، و در فارسی بودن این لفظ نظر است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُلْ لا)
مصنوع. مزوّر. قلب. ساختگی. بدل. عملی، پول قلب. (ناظم الاطباء). ناسره، مردم دغاباز. (ناظم الاطباء). مجازاً هر مکار و دغل را گویند. (آنندراج) :
مژه بر هم بهشت را دیدم
دور ازین زاهدان قلابی.
طالب آملی (از آنندراج).
، کسی که سکۀ ناروا زند. (آنندراج) :
به دست بوالهوس داغی که می بینی ز عشق او
زری باشد که قلابی به نام شاه میسازد.
شفیع اثر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قیقاءه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قیقاءه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قادیه، بمعنی گروه اندک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به قادیه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قاریه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی بن نیزه ودم شمشیر و جز آن. (آنندراج). رجوع به قاریه شود
لغت نامه دهخدا
(قَوْ وا)
جاکشی.
- امثال:
قوادی به از قاضی گری است، گویند مردی بود به نیشابور که وی را بوالقاسم رازی گفتندی و این بوالقاسم کنیزک بپروردی و نزدیک امیر نصر آوردی و با صله برگشتی و چند کنیزک آورده بود وقتی امیر نصر بوالقاسم را دستاری داد و در این باب عنایت نامه نبشت. نیشابوریان وی را تهنیت کردند و نامه بیاورده به مظالم برخواندند. از پدر شنودم که قاضی بوالهیثم پوشیده گفت و وی مردی فراخ مزاج بود: ای بوالقاسم یاد دار که قوادی به از قاضی گری است. (تاریخ بیهقی، از امثال و حکم دهخدا). رجوع به قواد شود
لغت نامه دهخدا
(قِ بی ی)
نسبت است به قباب. رجوع به قباب شود
لغت نامه دهخدا
(قَ بِ)
جمع واژۀ قابله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قابله شود.
- قوابل الامر، اوائل کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ بِ)
پس ماندگان. (منتهی الارب). خیل قوابع، اسبان ماندۀسپس اسب پیشی گیرنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(آ)
مؤنث اقوی. (ناظم الاطباء). قوی تر. نیرومندتر
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نسبت است به قطابه. رجوع به قطابه شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
منسوب به ثوابه که دروازه ای است به بغداد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
رودهای کوچک منشعب در حوالی زاب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ وْ وا)
نیک توبه کردن. توبه نیکو و پشیمانی از گناه:
به در بی نیاز نتوان رفت
جز بمستغفری و اوابی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خابیه. (منتهی الارب). رجوع به خابیه شود: و در مجلس گاه اوانی و خوابی یشم مرصع بلالی نهاده. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حابی. (ناظم الاطباء). رجوع به حابی شود
لغت نامه دهخدا
(بَوْ وا)
منسوب به بواب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ ءَ بی ی)
قوأب: اناء قوأبی. (منتهی الارب) (تاج العروس). رجوع به قوأب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوابی
تصویر بوابی
دربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوابل
تصویر قوابل
جمع قابله، مانافان ماماها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوادی
تصویر قوادی
جاکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوافی
تصویر قوافی
جمع قافیه، پساوند ها
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده فارسی گویان آن را از قلاب تازی برگرفته و ساخته اند نبهره ناسره، دغا خاتوله تقلبی: این اسکناس قلابی است: پس یقین آن سگ بی دین عملش قلابی است ایها الناس بگیرید که این هم بابی است، حقه باز مکار، پول قلب. یا سکه قلابی. سکه تقلبی. توضیح صحیح کلمه قلابی منسوب به قلاب است ولی درتداول بضم اول استعمال شود. مصنوعی، ساختگی
فرهنگ لغت هوشیار
درتازی نیامده شاید پارسی باشد غتابی سنبوسه از خوردنی ها چیزی است مانند سنبوسه و آن را در روغن پزند. توضیح این کلمه در عربی نیامده و مولف غیاث گوید: در فارسی بودن این لفظ نظر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوابی
تصویر سوابی
جمع سابیاء، زهپوسته ها یارک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلابی
تصویر قلابی
((قُ لّ))
تقلبی، مکار، حقه باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوافی
تصویر قوافی
((قَ))
جمع قافیه
فرهنگ فارسی معین