جدول جو
جدول جو

معنی قنو - جستجوی لغت در جدول جو

قنو
(رُضْ)
ورزیدن و فراهم آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع کردن و کسب کردن و گرفتن آن را برای خود نه برای تجارت. (اقرب الموارد) ، گرفتن بز را برای دوشیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، آفریدن، لازم گرفتن حیا را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). پردگی و خانه نشین کردن دختر را. (منتهی الارب) و گویند قنیت الجاریه مجهولاً، به معنی بازداشته شدن از بازی ومستور شدن در خانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قنو
تاب مخصوصی که برای کودکان تعبیه شود، قنات، آبی که در چاله ای جمع شود، کانال آبی که به شالیزار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آنو
تصویر آنو
(دخترانه)
در دین بابلی، نام خدای آسمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غنو
تصویر غنو
غنودن، مقابل بیداری، خواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنو
تصویر دنو
نزدیک شدن، نزدیک بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنوت
تصویر قنوت
دعایی که در رکعت دوم نماز پس از حمد و سوره، با دست های رو به صورت خوانده می شود، خواندن دعا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قند
تصویر قند
ماده ای جامد، سفید و شیرین، که از چغندر قند یا نیشکر تهیه می شود، در پزشکی کنایه از مرض قند، کنایه از بوسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنب
تصویر قنب
کنف، نوعی الیاف محکم از جنس سلولز که برای ساختن طناب و ریسمان به کار می رود، گیاهی از خانوادۀ پنیرکیان که این الیاف از آن ساخته می شود و دانۀ آن به عنوان دارو مصرف می شود، کنب، ژوت
شهدانه، شهدانق، شهدانج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنو
تصویر بنو
خرمن، خرمن گندم یا جو، تودۀ چیزی، غله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صنو
تصویر صنو
هر یک از دو یا چند تنۀ درختی که از یک ریشه روییده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنو
تصویر شنو
شنیدن، پسوند متصل به واژه به معنای شنونده مثلاً پند شنو، نصیحت شنو
فرهنگ فارسی عمید
(رَطْءْ)
فرمانبرداری کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و از این معنی است قول خداوند تعالی: القانتین و القانتات. (منتهی الارب) ، خاموش بودن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سکوت کردن، بازماندن در سخن. (منتهی الارب). امساک در کلام. (از اقرب الموارد) ، ایستادن در نماز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و بهمین معنی است حدیث: افضل الصلوه طول القنوت. (منتهی الارب) ، دعا کردن، ذلیل و خوار شدن: قنت له، ذل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَنْ نو / قِنْ نو)
منتهی الارب آن را بکسر قاف و فتح نون ضبط کرده و گوید: شهری است. محمود بن سبکتگین آن را گشود. (از معجم البلدان) (آنندراج). در ناحیۀ فرخ آباد در 50میلی رود گنگ واقع است. (تلخیص از بریتانیکا) :
یکی گفت این شاه روم است و هند
ز قنوج تا پیش دریای سند.
فردوسی (مقدمۀ شاهنامه چ دبیرسیاقی).
چون قصد کنی فتوح قنوج
ملت ز تو شادمان ببینم.
خاقانی.
ز قنوج تا قلزم و قیروان
چو میغی روان بود تیغم روان.
نظامی.
به قنوج خواهم شدن سوی فور
خدا یار بادم در این راه دور.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رُ ضَنْ)
سخت سرخ شدن، کشتن کسی را یا برانگیختن کسی را بر قتل، دردباغ انداخته شدن پوست، مردن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، فاسد شدن. (از اقرب الموارد). تباه گردیدن پوست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خواب مقابل بیداری: چون یقینم که نگیردت همی خواب غنو من بی طاعت در طاعت تو چون غنوم. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
کرانه آسمان، گروه مردمان بندی گردیدن، فروتنی، خواری نمودن، آشکار کردن، دشوار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنو
تصویر فنو
ناشناس: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدو
تصویر قدو
خوشبوی، خوشمزگی خوراک، باز آمدن باز گشتن از راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرو
تصویر قرو
جوی بزرگ و دراز که در آن ستوران آب خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصو
تصویر قصو
دورشدن، چیره شدن: درنبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنو
تصویر حنو
کج، خمیده، خمدار، کوهه زین، کژی، هم آوای سرو، جانب، کژی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنو
تصویر شنو
شنونده و دریابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنو
تصویر تنو
قوت و توانائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنو
تصویر خنو
دشنامگویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انو
تصویر انو
پاسی از شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنو
تصویر رنو
شاد، یکسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنو
تصویر دنو
نزدیک شدن نزدیک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنو
تصویر بنو
غله درو کرده توده ساخته خرمن گندم و جو و کاه و مانند آن، غله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنوب
تصویر قنوب
جمع قنب، غنچه ها نیام های شکوفه خوررفت فرورفتن خور
فرهنگ لغت هوشیار
فرمانبرداری کردن، امساک در کلام، دعا بعد از قیام و قرائت در رکعت دوم نماز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنوج
تصویر قنوج
کنوج نام شهری است در هند
فرهنگ لغت هوشیار
پوست کندن برکندن پوست از مار از درخت، روی مالی ترکی پشت خار رنگ (گویش مهابادی) خرخره آهنی که اسپ رابدان خارند آلتی آهنی دارای دندانه چارپایان را بدان خارند تا کثافات پوست آنها پاک گردد: کشیدند گردان کوته نظر صفی چون قشو از پی یکدیگر. (شفیع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنوت
تصویر قنوت
((قُ))
تواضع، فرمان برداری، قیام در نماز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قند
تصویر قند
کند
فرهنگ واژه فارسی سره
خواندن قنوت در خواب، مردم مصلح را روا شدن حاجت باشد و گشایش کارهای دینی از بزرگان - جابر مغربی
اگر بیند که دعای قنون خواند، دلیل که حاجتش روا شود و مردم ثنای او گویند. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب