- قنه
- بارزد بیرزد گونه ای از دو (صمغ) آن قغ اسب مانند مصطکی بغداد. شکم. یا قلعه بی در. دختر دوشیزه: خویش را بهر چه وابسته دختر کردن ک نفس را بندی این قلعه بی در کردن ک یا قلعه کهرباگون. دنیا عالم سفلی
معنی قنه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اماله
داروی مایعی که از طریق مقعد داخل روده ها می کنند، اماله
آشیانه نشیم
داستان
نیرو، توان
چکاد
زن ناله کننده
بود خوش، بوی بد، بوی پشگل آهو بوی پشکل، بوی بد
صدا و ندا و زمزمه را گویند که از غایت خوشی و نشاط خاطر از آدمی سرزند، خوشحالی، شادی
سپر
استخوان زنخ فک اسفل ذقن. دانه ای که مرغ از زمین برچیند و بخورد، هر طبقه از دیوار گلی، دیوار گلی، قسمتی از ساختمان پوسته جامد کره زمین که دارای ساختمان مشابه از لحاظ مواد ترکیبی است و آثار و بقایای فسیل شناسی آن مربوط بیک زمانست طبقه زمین
زن همسر مرد، بانگ شتر ناله شتر دلنازکی
تن و بدن انسان یا چیز دیگر
پناه
سال، حول، حجه، جمع سنوات لعنت و نفرین
آواز، بانگ، شیهه اسب
دعای بد، لعنت، نفرین
مجموع دوازده ماه، سال
کنیز، خنیاگر، آرایشگر
مال کسب شده و به دست آمده
ماده ای جامد، سفید و شیرین، که از چغندر قند یا نیشکر تهیه می شود، در پزشکی کنایه از مرض قند، کنایه از بوسه
دانه ای که مرغ از زمین برچیند
پناه، حامی، پشتیبان، امان، زنهار
کنف، نوعی الیاف محکم از جنس سلولز که برای ساختن طناب و ریسمان به کار می رود، گیاهی از خانوادۀ پنیرکیان که این الیاف از آن ساخته می شود و دانۀ آن به عنوان دارو مصرف می شود، کنب، ژوت
شهدانه، شهدانق، شهدانج
شهدانه، شهدانق، شهدانج
بنایی که سقف آن گرد و برآمده باشد
قبۀ خضرا: کنایه از آسمان
قبۀ خضرا: کنایه از آسمان
آوازی که از بیخ لهات و بینی برآید، در موسیقی تحریری از موسیقی که در هنگام غنا از خیشوم ادا شود
قسمت اصلی یک چیز مثلاً تنۀ هواپیما، بخش اصلی بدن انسان و جانوران، جسم درخت، از روی زمین تا جای روییدن شاخه ها
بافته شده، تنیده، تفته، تفنه، تنته، تنسته، تینه،برای مثال چند پری چون مگس از بهر قوت / در دهن این تنۀ عنکبوت (نظامی۱ - ۵۶)
بافته شده، تنیده، تفته، تفنه، تنته، تنسته، تینه،
آواز، بانگ، آواز قلم، بانگ نای
شیهۀ اسب
لعنت، نفرین
شیهۀ اسب
لعنت، نفرین
سکۀ رایج هندوستان، معادل یک شانزدهم روپیه
زمزمه، آواز، بانگ شادی و طرب، شادی و نشاط، برای مثال حاش للّه گر کند پیوند با طبع تو غم / طبع غم را از نشاط تو پدید آید دنه (کمال الدین اسماعیل - ۴۷۴)