جدول جو
جدول جو

معنی قنه - جستجوی لغت در جدول جو

قنه
(قِنْ نَ)
یک تاه ازتاههای رسن یا بخصوص تاه رسن از پوست خرما. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، قنن. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بیرزد که دارویی است مدرّ و مخرج ریاح و جهت واماندگی و کزاز وترنجیدگی و صرع و درد سر و سدر و درد دندان کرم خورده و درد گوش و اختناق زهدان نافع و تریاق است زهر تیر زهرآلود را و جمیع سموم را و دود آن هوام را دور نماید. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی از صمغ است، مانند مصطکی و آن را بارزد و بیرزد گویند. گرم است در دوم. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قنه
(قَ)
منزلی است از حومانهالدراج در راه مدینه به بصره و گویند کوهی است. نقاط دیگری نیز بدین نام موسومند. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
قنه
(قُنْ نَ)
کوه خرد، سر کوه، کوه دراز در هوا جداگانه سیاه یا کوه نرم خاک هموار گسترده بر زمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، الا کمه الملمه الرأس وهی القاره لاتنبت شیاء. (اقرب الموارد). ج، قنن، قنان، قنون، قنّات. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قنه
بارزد بیرزد گونه ای از دو (صمغ) آن قغ اسب مانند مصطکی بغداد. شکم. یا قلعه بی در. دختر دوشیزه: خویش را بهر چه وابسته دختر کردن ک نفس را بندی این قلعه بی در کردن ک یا قلعه کهرباگون. دنیا عالم سفلی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دنه
تصویر دنه
زمزمه، آواز، بانگ شادی و طرب، شادی و نشاط، برای مثال حاش للّه گر کند پیوند با طبع تو غم / طبع غم را از نشاط تو پدید آید دنه (کمال الدین اسماعیل - ۴۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنه
تصویر تنه
قسمت اصلی یک چیز مثلاً تنۀ هواپیما، بخش اصلی بدن انسان و جانوران، جسم درخت، از روی زمین تا جای روییدن شاخه ها
بافته شده، تنیده، تفته، تفنه، تنته، تنسته، تینه، برای مثال چند پری چون مگس از بهر قوت / در دهن این تنۀ عنکبوت (نظامی۱ - ۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنه
تصویر سنه
دعای بد، لعنت، نفرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آنه
تصویر آنه
سکۀ رایج هندوستان، معادل یک شانزدهم روپیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حقنه
تصویر حقنه
داروی مایعی که از طریق مقعد داخل روده ها می کنند، اماله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنه
تصویر شنه
آواز، بانگ، آواز قلم، بانگ نای
شیهۀ اسب
لعنت، نفرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنه
تصویر سنه
مجموع دوازده ماه، سال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنب
تصویر قنب
کنف، نوعی الیاف محکم از جنس سلولز که برای ساختن طناب و ریسمان به کار می رود، گیاهی از خانوادۀ پنیرکیان که این الیاف از آن ساخته می شود و دانۀ آن به عنوان دارو مصرف می شود، کنب، ژوت
شهدانه، شهدانق، شهدانج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبه
تصویر قبه
بنایی که سقف آن گرد و برآمده باشد
قبۀ خضرا: کنایه از آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنه
تصویر غنه
آوازی که از بیخ لهات و بینی برآید، در موسیقی تحریری از موسیقی که در هنگام غنا از خیشوم ادا شود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ قِنْ نَ)
جمع واژۀ قن ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، یرا گرفتن اندام و چین دار شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، فربه شدن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، برگردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، رفتن گیاه زمین. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، سست شدن و استرخاء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
قلعه ای است به اران. (منتهی الارب). نام قلعه ای است در ارّان از نواحی جنزه (گنجه). (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
خانه در کوه. (مهذب الاسماء). خانه سنگین. ج، اقن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(خُ قُ نَ)
جمع واژۀ خقان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
نوعی از درد شکم. ج، احقان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنه
تصویر تنه
تن و بدن انسان یا چیز دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنه
تصویر شنه
آواز، بانگ، شیهه اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنه
تصویر سنه
سال، حول، حجه، جمع سنوات لعنت و نفرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنه
تصویر حنه
زن همسر مرد، بانگ شتر ناله شتر دلنازکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنه
تصویر جنه
سپر
فرهنگ لغت هوشیار
صدا و ندا و زمزمه را گویند که از غایت خوشی و نشاط خاطر از آدمی سرزند، خوشحالی، شادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنه
تصویر بنه
بود خوش، بوی بد، بوی پشگل آهو بوی پشکل، بوی بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنه
تصویر آنه
زن ناله کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقنه
تصویر حقنه
اماله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقنه
تصویر حقنه
((حُ نِ))
اماله، وارد کردن داروی مایع از طریق مقعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنه
تصویر تنه
جثه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قله
تصویر قله
چکاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قصه
تصویر قصه
داستان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سنه
تصویر سنه
سال
فرهنگ واژه فارسی سره
اماله، تنقیه، تزریق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از روی تمسخر به آدم کوتاه قد گویند
فرهنگ گویش مازندرانی