جدول جو
جدول جو

معنی قنس - جستجوی لغت در جدول جو

قنس
(قِ)
اعلای سر. ج، قنوس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، اصل بزرگی. (منتهی الارب). نژاد. (ناظم الاطباء). رجوع به قنس شود
لغت نامه دهخدا
قنس
(قَ)
اصل بزرگی. (منتهی الارب). نژاد. (ناظم الاطباء). اصل: فلان شعبه من قنسک، ای اصلک. (اقرب الموارد). رجوع به قنس شود
لغت نامه دهخدا
قنس
(قَ نَ)
قی اندک. (منتهی الارب) (آنندراج). طلعاء که قی اندک است. (اقرب الموارد) ، گیاهی است خوشبوی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نافع جمیع آلام و درد بارده و مالیخولیا و درد پشت و درد مفاصل و مصفی خون و رنگ و مفرح و مقوی دل و مقوی معده و لعوق آن با انگبین بغایت نافع است جهت سرفه و دمه و دافع خشم و دوردارنده از آفات. (منتهی الارب) (آنندراج). راسن که زنجبیل شامی است. (ناظم الاطباء). نباتی است خوشبو که به فارسی راسن نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
قنس
هراشک (قی اندک)، راسن از گیاهان بزرگ نژادی
تصویری از قنس
تصویر قنس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قند
تصویر قند
ماده ای جامد، سفید و شیرین، که از چغندر قند یا نیشکر تهیه می شود، در پزشکی کنایه از مرض قند، کنایه از بوسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبس
تصویر قبس
شعله و پارۀ آتش، پارۀ آتشی که از آتش بزرگ گرفته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاس
تصویر قاس
سخت
ابرو، ابر
در زیست شناسی قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است، بزغ، غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، مگل، ضفدع، کلا، کلائو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدس
تصویر قدس
پاک شدن، پاک و منزه بودن، پاکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنب
تصویر قنب
کنف، نوعی الیاف محکم از جنس سلولز که برای ساختن طناب و ریسمان به کار می رود، گیاهی از خانوادۀ پنیرکیان که این الیاف از آن ساخته می شود و دانۀ آن به عنوان دارو مصرف می شود، کنب، ژوت
شهدانه، شهدانق، شهدانج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انس
تصویر انس
کسی که به او انس گرفته شود، گروه بسیار، مردم و قبیله که در یک جا مقیم باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنس
تصویر جنس
مفرد واژۀ اجناس، کالا، متاع، ماهیت یا کیفیت بنیادی، گروهی با ویژگی های مشترک، در علم زیست شناسی از واحدهای رده بندی جانوران و گیاهان، شامل چند گونه و بخشی از یک تیره، جمع اجناس، در علم منطق هر کلی ای که شامل انواع متعدد باشد، مثل جنس حیوان که شامل انسان و سایر جانداران است، نژاد، نسل، نوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدس
تصویر قدس
پاکی
بهشت، جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، دارالقرار، علّیین، فردوس، سرای جاوید، سبزباغ، اعلا علّیین، فردوس اعلا، دار قرار، دارالسّرور، باغ خلد، باغ ارم، دارالخلد، مینو، دارالنّعیم، نعیم، دارالسّلام، گشتا، خلدستان، خلد، باغ بهشت، رضوان، جنّت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قندس
تصویر قندس
سگ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جند بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، ویدستر، هزد، سمور آبی، بیدست، سگ لاب، بادستر، بیدستر، سقلاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فنس
تصویر فنس
سازه ای برای ایجاد حصار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انس
تصویر انس
خو گرفتن به همنشینی با کسی، خوگرفتگی، همخویی، همدمی
فرهنگ فارسی عمید
(قَ نُ)
مرغی است به غایت خوشرنگ و خوش آواز. گویند منقار او سیصدوشصت سوراخ دارد و در کوه بلندی مقابل باد نشیند و صداهای عجیب و غریب از منقار او برآید و به سبب آن مرغان بسیار جمع آیند، از آنها چندی را گرفته طعمه خود سازد. گویند هزار سال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنانکه آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید. و او را جفت نمیباشد، و موسیقی را از آواز او دریافته اند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَ نُ)
پرندۀ بزرگ که چهل سوراخ بر نوک دارد و همه الحان مطربه از آن برآیدو بر سر کوهی شود و هیمه گرد کند و چهل روز بر فرازآن نشیند و با اصوات خوش بر خود نوحه سراید و سپس بالها برهم زند و از آن آتش در هیمه افتد و وی را بسوزد و از خاکستر وی مرغی چون وی متکون شود. (یادداشت مؤلف). نام این پرنده در مآخذ دیگر ققنس است به دو قاف، اما چون ریشه این نام در یونانی فونیکس است باید این صورت صحیح تر باشد. رجوع به ققنس و فرهنگ فارسی معین (ذیل ققنس) شود
لغت نامه دهخدا
(قَ سَ)
پیر کلان سال یا دیرینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(قِنْ نَ)
پیر سالخورده یا دیرینه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به قنسر و قنسری ّ شود
لغت نامه دهخدا
(قُ سُ)
رجوع به قنصل و قنسول و کنسول شود
لغت نامه دهخدا
وریشک گونه ای شاهین که پای کلفت دارد، ماده شتر نیرومند، خم دادن چوب، جمع عانس، دختران ترشیده پیاپی نگریستن در آیینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنس
تصویر فنس
نیاز کشنده انگلیسی دیواره پر چین
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که شامل انواع متعدده باشد مثل جنس حیوان که شامل انسان و سایر جانداران است و شامل انواع باشد و نوع شامل اصناف و صنف شامل افراد، بمعنی کالا و متاع هم میگویند منجمد شدن آب منجمد شدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنس
تصویر رنس
سوسن ژاپنی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنس
تصویر دنس
نا کس و بی غیرت و بیقدر و حقیر و فرومایه پلیدی، ریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنس
تصویر آنس
خو گرفته، خو گیرنده، مانوس خو گرفته، خو گیرنده، مانوس
فرهنگ لغت هوشیار
ققنوس یونانی تازی گشته آتش افروز آتشزن مرغی است زاده پندار خوشرنگ وخوش آواز که خنیا را آدمی ازآواز اودریافته (نوشته اند) مرغی است بغایت خوش رنگ و خوش آواز. گویند منقار او 360 سوراخ دارد و در کوه بلندی مقابل باد نشیند و صداهای عجیب و غریب از منقار او بر آید و بسبب آن مرغان بسیار جمع آیند. از آنها چندی را گرفته طعمه خود سازد. گویند هزار سال بگذرد و عمرش باخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنانکه آتشی از بال او بجهد و در هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید و او را جفت نباشد و گویند موسیقی را بشر از آواز او دریافته آتش زن. توضیح هر چند ققنس معرب کوکنوس یونانی است ولی تعریفی که برای آن در کتب اسلامی آمده با آن تطبیق می کند و ازاین رو بعضی ققنس را محرف فنیکس دانسته اند. در انگلیسی مثل این گونه ایست: هر آتشی ممکن است فنیکسی (ققنسی) در برداشته باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنسر
تصویر قنسر
سخت، کارآزموده آزمون اندوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقنس
تصویر سقنس
نوعی خزنده از تیره سوسماران، رنگ پوست آن در قسمت پشت غالباً صورتی و گاهی زرد با نوارهای تیره است، پوست شکمش سفید می باشد. قد سقنقور حداکثر ممکن است تا 25 سانتیمتر برسد، اسقنقور، ریگ ماهی، سقنقر، نهنگ دشتی، ورل ماهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انس
تصویر انس
خو گیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قفس
تصویر قفس
زندان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قند
تصویر قند
کند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جنس
تصویر جنس
کالا، ژاد، گینه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آنس
تصویر آنس
خوگیر، خوگیرنده تر، سربه راه
فرهنگ واژه فارسی سره
آتشخوار، سمندر، ققنوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد