جدول جو
جدول جو

معنی قندیل - جستجوی لغت در جدول جو

قندیل
مشعلی که از سقف آویزان می کنند، چراغ آویز
قندیل چرخ: کنایه از خورشید و ماه
تصویری از قندیل
تصویر قندیل
فرهنگ فارسی عمید
قندیل
(قَ دیلْ لو)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون، واقع در 34هزارگزی جنوب فهلیان و کنار شوسۀ کازرون به فهلیان. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 75 تن است. آب آن از چشمه و محصول عمده آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
قندیل
(قِ)
چراغ. چیزی است که در آن چراغ می افروزند و آن معرب کندیل است. (از آنندراج رسالۀ معربات). چراغ و چروند. (ناظم الاطباء). المصباح للسراج. ج، قنادیل. (اقرب الموارد). چراغدان و فانوس. (ناظم الاطباء) ، شمعدان، کیه دان. پیه سوز. (ناظم الاطباء) ، چیزی باشد میان تهی که تیرها در آن اندازند برای کمال محافظت تیر. (ناظم الاطباء) (آنندراج از غیاث).
- قندیل آب، نوعی از قندیل آبگینۀ بلوری که آن را به آب پرکرده و روغن بر آن انداخته فتیله میان آن روشن نمایند. (آنندراج از غیاث).
- قندیل ترسا.
- قندیل تیر.
- قندیل چرخ.
- قندیلچی، آنکه در مساجد قندیل چراغ افروزد. (آنندراج).
- قندیل دوسر.
- قندیل شب.
- قندیل عیسی.
- قندیل کش. رجوع به ذیل هر یک از این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
قندیل
چیزی است که در آن چراغ می افروزند
تصویری از قندیل
تصویر قندیل
فرهنگ لغت هوشیار
قندیل
((قِ یا قَ))
شمع و چراغ، جمع قنادیل
تصویری از قندیل
تصویر قندیل
فرهنگ فارسی معین
قندیل
چراغ، چراغدان، چلچراغ، شمعدان، مشعله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قندیل
دیدن قندیل افروخته، دلیل بر توفیق عبادت بود. اگر بیند که در خانه یا در دکان او قندیل آویخته یا افروخته بود، دلیل که زن صالحه بخواهد. اگر این خواب را زنی بیند، دلیل که طاعت بسیار کند. محمد بن سیرین
دیدن قندیل افروخته به خواب بر چهار وجه است. اول: زن خواستن. دوم: توفیق طاعت. سوم: عز و دولت. چهارم: گشایش کارها .
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مندیل
تصویر مندیل
دستار، دستمال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنادیل
تصویر قنادیل
قندیل ها، مشعلهایی که از سقف آویزان می کنند، چراغ آویز ها، جمع واژۀ قندیل
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
جمع واژۀ قندیل. (آنندراج). رجوع به قندیل شود.
- قنادیل چرخ، کنایه از ستارگان باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
قند. (فهرست مخزن الادویه) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اسپرک. (منتهی الارب) (آنندراج). الورس الجید. (اقرب الموارد) ، می انگوری یا شیرۀ انگور که در آن هرگونه بوی افزار اندازند و بپزند و حل نمایند. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). خمری است یا عصاره ای است که طبخ نموده و در آن افاویه طیبه داخل کرده مانند ورس و عنبر و کافور و مشک و بمعنی خلوق نیز آمده. (فهرست مخزن الادویه) ، عنبر، کافور، مشک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، خوشبوی است که بزعفران ترکیب دهند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، حال مرد نیک باشد یا بد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قندد. رجوع به قندد شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
ستور بزرگ سر و درازپا و یا درازسر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). بزرگ سر از شترو دیگر ستور. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قندل شود، کلان و بزرگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
درختی است در شام و به فارسی دار شیشعان است. شکوفۀ او را روغنی است غریب الافعال. (منتهی الارب). درختی است خاردار که آن را دار شیشعان نامند. یکی آن قندوله است. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به کسر اول به لغت رومی دارشیشعان است و آن درختی است خارناک. (برهان) (آنندراج). رجوع به دارشیشعان و فهرست مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ لی ی)
درختی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
سطبر دفزک یا شتر مادۀ کلان سر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). معرب است. (اقرب الموارد). معرب گنده فیل است. (منتهی الارب) (آنندراج) (المعرب جوالیقی ص 272)
لغت نامه دهخدا
(قُ صُ)
دهی است از حومه بخش اسکو شهرستان تبریز، واقع در 14هزارگزی جنوب اسکو و 15هزارگزی شوسۀ تبریز به اسکو. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 326 تن است. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
محمد بن حسین شیرویه عصار استرآبادی مکنی به ابوعبدالله. از راویان و مردان صالح بود، وی از عمادبن رجاء روایت کند و از او ابونصر بن ابوبکر اسماعیلی و غیره روایت دارند. (از لباب الانساب). در تاریخ علم حدیث، روات نقش محوری در حفظ و انتقال سنت پیامبر اسلام (ص) ایفا کرده اند. این افراد با جمع آوری و تحلیل دقیق روایت ها، کمک کرده اند تا مسلمانان از منابع صحیح دینی استفاده کنند. به همین دلیل، روات به عنوان نگهبانان علم حدیث شناخته می شوند که در مقابل هرگونه تحریف یا تغییر در احادیث ایستاده اند.
لغت نامه دهخدا
(قِ لی ی)
نسبت است به قندیل و صنعت آن. (از لباب الانساب). رجوع به قندیل شود
لغت نامه دهخدا
(قِ دَ)
گول. (منتهی الارب) (آنندراج). احمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
چیزی است حلقه دار که از ریسمان سازند چون حلقه اش در گلوی کسی بند کنند فوراً جانش برمی آید. (آنندراج). کمندی که بدان خفه می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ)
دستار که دست پاک کنند به وی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رومال. (غیاث) (آنندراج). پارچه ای که با آن عرق و جز آن را پاک کنند. ج، منادیل. (از اقرب الموارد). دستمال. روپاک. (یادداشت مرحوم دهخدا). ابوطاهر. ابوالنظیف. (المرصع) :
گر شیردل تر از تو شناسیم هیچ مرد
مندیل حیض سگ صفتان طیلسان ماست.
خاقانی.
، دستار که بر میان بندند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دستارچه که بر میان بندند. (غیاث) (آنندراج) ، دستار خوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سفره. دستار خوان. دستر خوان. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دستار. ج، منادیل. (مهذب الاسماء). دستار و عمامه. (ناظم الاطباء). دستار و عمامه. دول بند. سرپایان. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
گشته گریان ز بنده تا آزاد
مانده عریان ز موزه تا مندیل.
ابوالفرج رونی (دیوان چ پروفسور چایکین ص 74).
داری برکی خوب رها کن مندیل
در عیش خوش آویز نه در عمردراز.
نظام قاری (دیوان ص 123).
بر دستار نسوزد بر شمعت مندیل
این مثل خوانده ای کآفت پروانه پر است.
نظام قاری (دیوان ص 125).
آمد و بنشست با مندیل زفت
تیره رنگ و گنده همچون خیک نفت.
ملک الشعرای بهار (دیوان ج 2 ص 218).
، در دو شاهد زیر از مثنوی مولوی ظاهراً به معنی لنگ و فوطه آمده است که در گرمابه بدان ستر عورت کنند:
میر شد محتاج گرمابه سحر
بانگ زد سنقر هلا بردار سر
طاس و مندیل گل از التون بگیر
تا به گرمابه رویم ای ناگزیر
سنقر آمد طاس و مندیل نکو
برگرفت و رفت با او دو به دو.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 186).
، پارچۀ نادوخته. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِمْ)
تخم نباتی است ریگی زرد که سرخی بر او غالب باشد و گویند تخم سرخس است قابض است و قاتل اقسام کرم معده و امعاء و برآورندۀ آن و جهت کر و خارش و شیرینه نافع. (منتهی الارب). و در بلاد یمن افتد. (اقرب الموارد). چیزی است شبیه به ریگ مکه زرد مایل به سرخی و گویند شب نما است که در یمن بخاک مخلوط گشته به آن شکل می شود و نزد بعضی تخم نباتی است و جمعی گویند تخم سرخس است. در دوم گرم و خشک و نزد بعضی سرد و خشک و مسهل رطوبات و لزوجات و شرب او در اخراج اقسام کرم معده و امعاء قوی الاثر و مضر امعاء و مصلحش شیح و کتیرا و ذرورا و بغایت مجفف زخمها و رافع جرب و سعفه و قدر شربتش دو درهم و بدلش خشیزک است. (تحفۀ حکیم مؤمن) :
چشم درست بازنداند میان خون
خار و خس حصار ز قنبیل و از بقم.
فرخی.
و رجوع به بحر الجواهر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مندیل
تصویر مندیل
مندیل در فارسی: دستمال دستار چه شکوب دستمال، دستار عمامه: (آمد و بنشست با مندیل زفت تیره رنگ و گنده همچون خیک نفت) (بهار 218: 2)، جمع منادیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندیل
تصویر کندیل
کمندی که بدان خفه میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنادیل
تصویر قنادیل
جمع قندیل
فرهنگ لغت هوشیار
هندی تازی گشته از کامپیلاسرخ خاکه از گیاهان گیاهی است از تیره فرفیون که گونه های مختلفش بشکل درختچه می باشد ولی گاهی نمو جالبی کرده و بشکل درخت در می آید و یا ارتفاع 10 متر نیز می رسد این گیاه بومی گرم زمین خصوصا عربستان حبشه هندوسراندیب می باشد، برگهایش کامل و دارای گوشوارک و بیضوی و خشن و بی کرک است. گلهایش دوپایه و پوشیده از کرکهای نازک و دارای نهنج محدب است. گل نرش دارای تعداد زیادی پرچم و گل ماده شامل 3 برچه است. میوه اش به بزرگی نخود و پوشید از غبار قرمز رنگ (تارهای غده یی کوچک میکروسکوپی) است. قسمت مورد استفاده این درخت بشره کپسولهای میوه آن است که شامل تارهای غده یی کرک مانند است و بدین جهت برای به دست آوردن آن میوه رسیده گیاه را به صورت قطعاتی در آورده خشک می کنند و سپس آنها را در سبدی قرار داده برروی یکدیگر مالش می دهند. بر اثر این عمل غباری از اصطکاک میوه ها بر یکدیگر حاصل می گردد که از سوراخهای سبد بر روی پارچه ای که در زیر آن قرار دارد جمع آوری می شود. این گرد حاصل برنگ قرمز یا آجری یا قرمز تیره است. این گرد خاصیت اشتغال شدید دارد و اگر در آب ریخته شود بر سطح آن قرار می گیرد و بر اثر حرارت بوی معطر از آن استشمام می شود. گرد حاصل شامل مقادیر زیادی صمغ (80 درصد) و ماده ای به نام روتلرین یا کامالین یا مالوکسین است. این گرد بهترین داروی نافع کرم کدو و مخصوصا بوتریوسفال است. مقدار زیاد آن دارای اثر مسهل شدید است ولی با تهوع و قی همراه می باشد، پس از مصرف این گرد به منظور رفع کرم کدو خوردن مسهل ضروری نیست. مصرف این گرد بمقدار 6 تا 2 گرم برای اشخاص بالغ و نیم تا 2 گرم برای اطفال 5 تا 10 ساله است قنبلیله ورس کمله کامالا ملوتوس کنبیلا کنبیله قنبیله. توضیح در طب قدیم چون منحصرا گرد این گیاه که زرد رنگ است و گرد و خاک را دارد در تداوی مصرف می شده عامه مردم خیال می کرده اند که نوعی خاک است، گرد (پودر) گیاه قنبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قندلی
تصویر قندلی
بلوت اسپی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قندول
تصویر قندول
لاتینی تازی گشته کاندوله از گیاهان شیشعان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندیل
تصویر سندیل
ماهی زهره از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنادیل
تصویر قنادیل
((قَ))
جمع قندیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مندیل
تصویر مندیل
((مَ یا مِ))
دستار و عمامه، جمع منادیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بندیل
تصویر بندیل
((بَ))
وسیله و بار سفر، واحد شمارش ورق فلزی
فرهنگ فارسی معین
دستار، سربند، عصابه، عمامه، دستمال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کیسه ای پارچه ای برای نگهداری قند که سر آن با بند بسته می
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی انگور
فرهنگ گویش مازندرانی