کمتر، کمترین مقدار و میزان، دست کم، مینیمم، حدّاقلّ برای مثال به جان او که گرم دسترس به جان بودی / کمینه پیشکش بندگانش آن بودی (حافظ - ۸۸۲)، کم ارزش، فرومایه، بعضی به غلط پنداشته اند که «های بیان حرکت» در این کلمه علامت تانیث است و به همین جهت آن را دربارۀ زنان به کار می برند
کمتر، کمترین مقدار و میزان، دَستِ کَم، مینیمُم، حَدِّاَقَلّ برای مِثال به جان او که گَرَم دسترس به جان بودی / کمینه پیشکش بندگانش آن بودی (حافظ - ۸۸۲)، کم ارزش، فرومایه، بعضی به غلط پنداشته اند که «های بیان حرکت» در این کلمه علامت تانیث است و به همین جهت آن را دربارۀ زنان به کار می برند
از اعلام زنان است. رجوع به فهرست اعلام تاریخ طبری چ بیروت و اعلام النساء ج 1 شود، ’أن ّ’ لغتی است در ’لعل’ مانند ’ایت السوق انک تشتری لحماً’، یعنی ’لعلک’، و گویند از آنست این آیه در قرائت بعضی: ’و مایشعرکم انها اذا جائت لایؤمنون’. (قرآن 109/6). (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، گاهی کاف تشبیه به ’أن ّ’ افزوده شود مانند: کأنه شمس، و گاهی با کاف مخفف می شود و عمل نمی کند مانند: ’و وجه مشرق اللون کان ثدیاه حقان’و یروی ثدییه (علی الاعمال) و الرفع اجود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). - برهان اًن ّ، برهان انی، عبارت است از برهان و طریقۀ استدلال از راه معلول جهت کشف علت و این نوع برهان، برهان اکتشافی است. (از دستورالعلماء ج 1 ص 236 از فرهنگ علوم عقلی سجادی). و آن عکس برهان لمّ (برهان لمی) است چه در برهان لمی از علت به معلول میرسند. (از دستورالعلماء ج 1 ص 236). و رجوع به برهان انی و لمی (ذیل برهان) و دستورالعلماء شود. برای آگاهی از آیات و امثال مصدر به ’ان’ که در ادب فارسی بکار رفته، رجوع به امثال و حکم مؤلف ج 1 ص 286 ببعد شود
از اعلام زنان است. رجوع به فهرست اعلام تاریخ طبری چ بیروت و اعلام النساء ج 1 شود، ’أن َّ’ لغتی است در ’لعل’ مانند ’ایت السوق انک تشتری لحماً’، یعنی ’لعلک’، و گویند از آنست این آیه در قرائت بعضی: ’و مایشعرکم انها اذا جائت لایؤمنون’. (قرآن 109/6). (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، گاهی کاف تشبیه به ’أن َّ’ افزوده شود مانند: کأنه شمس، و گاهی با کاف مخفف می شود و عمل نمی کند مانند: ’و وجه مشرق اللون کان ثدیاه حقان’و یروی ثدییه (علی الاعمال) و الرفع اجود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). - برهان اًن َّ، برهان انی، عبارت است از برهان و طریقۀ استدلال از راه معلول جهت کشف علت و این نوع برهان، برهان اکتشافی است. (از دستورالعلماء ج 1 ص 236 از فرهنگ علوم عقلی سجادی). و آن عکس برهان لِمَّ (برهان لمی) است چه در برهان لمی از علت به معلول میرسند. (از دستورالعلماء ج 1 ص 236). و رجوع به برهان انی و لمی (ذیل برهان) و دستورالعلماء شود. برای آگاهی از آیات و امثال مصدر به ’ان’ که در ادب فارسی بکار رفته، رجوع به امثال و حکم مؤلف ج 1 ص 286 ببعد شود
سطح هر چیز. (فرهنگ فارسی معین) ، متن چیزی از قبیل پردۀ نقاشی و غیره. (فرهنگ فارسی معین). سطح چیزی غیر از اشکال و صور آن. بوم. متن. مقابل گل. مقابل گل و بته. مقابل حاشیه: قالی زمینه سرمه ای. شال زمینه لاکی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یکطرف زمینۀ آن (مجسمه) از دانه های برجسته شبیه تخم کرم ابریشم بود. (سایه روشن صادق هدایت ص 18) ، طرح. نقشه. (فرهنگ فارسی معین). طرح. پیکره. گرده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، پشتوانه. مایۀ اعتبار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، موضوع. (یادداشت ایضاً) : در این زمینه کتابها نوشته اند. (یادداشت ایضاً). رجوع به ترکیب های این کلمه شود. - زمینه دار، در تداول، صاحب اعتبار. دارندۀ پایه و اساسی استوار: وکالت فلان در کرمان زمینه دار بود. - زمینه داشتن، در تداول، مورد قبول بودن کسی یا چیزی، چنانکه گویند: فلان در فلان سازمان زمینه ای دارد یاتجارت آهن در تهران زمینۀ خوب دارد. - زمینه ساختن، فراهم کردن مقدمات و آماده ساختن. رجوع به ترکیب بعد شود. - زمینه سازی، مقدمه چینی. آماده ساختن استعداد. اعداد زمینه. تهیۀ مقدمات برای منظوری
سطح هر چیز. (فرهنگ فارسی معین) ، متن چیزی از قبیل پردۀ نقاشی و غیره. (فرهنگ فارسی معین). سطح چیزی غیر از اشکال و صور آن. بوم. متن. مقابل گل. مقابل گل و بته. مقابل حاشیه: قالی زمینه سرمه ای. شال زمینه لاکی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یکطرف زمینۀ آن (مجسمه) از دانه های برجسته شبیه تخم کرم ابریشم بود. (سایه روشن صادق هدایت ص 18) ، طرح. نقشه. (فرهنگ فارسی معین). طرح. پیکره. گَردَه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، پشتوانه. مایۀ اعتبار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، موضوع. (یادداشت ایضاً) : در این زمینه کتابها نوشته اند. (یادداشت ایضاً). رجوع به ترکیب های این کلمه شود. - زمینه دار، در تداول، صاحب اعتبار. دارندۀ پایه و اساسی استوار: وکالت فلان در کرمان زمینه دار بود. - زمینه داشتن، در تداول، مورد قبول بودن کسی یا چیزی، چنانکه گویند: فلان در فلان سازمان زمینه ای دارد یاتجارت آهن در تهران زمینۀ خوب دارد. - زمینه ساختن، فراهم کردن مقدمات و آماده ساختن. رجوع به ترکیب بعد شود. - زمینه سازی، مقدمه چینی. آماده ساختن استعداد. اعداد زمینه. تهیۀ مقدمات برای منظوری
گوسپند از قفا ذبح کرده و از آن نهی شده است. گفته اند نون آن زاید است و قفیّه است. (منتهی الارب). نون جزء کلمه است و زائد نیست، خلافاً للجوهری. (اقرب الموارد)
گوسپند از قفا ذبح کرده و از آن نهی شده است. گفته اند نون آن زاید است و قَفیّه است. (منتهی الارب). نون جزء کلمه است و زائد نیست، خلافاً للجوهری. (اقرب الموارد)
قنینه. آوندی که شراب در آن پر کنند، مثل شیشه و صراحی و غیره. (از آنندراج) : صبح چو کام قنینه خنده برآورد کام قنینه چو صبح لعل تر آورد. خاقانی. دست پیاله بگیر قد قنینه بپیچ گوش چغانه بمال سینۀ بربط بخار. خاقانی
قِنینه. آوندی که شراب در آن پر کنند، مثل شیشه و صراحی و غیره. (از آنندراج) : صبح چو کام قنینه خنده برآورد کام قنینه چو صبح لعل تر آورد. خاقانی. دست پیاله بگیر قد قنینه بپیچ گوش چغانه بمال سینۀ بربط بخار. خاقانی
نفس، زن شوی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آنچه محاذی یکدیگر باشد در بنا و عمارت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فارسیان به معنی مثل و مانند استعمال کنند. (آنندراج) : ما تیره شبیم و در جهان نیست امروز کسی قرینۀ ما. باقر کاشی (از آنندراج). ، مناسبت ظاهری میان دو چیز، مناسبت معنوی میان دو امر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح عروض) دو لفظ قافیه دار واقع در وسط دو مصراع بیتی. (ناظم الاطباء). آنچه در بعضی بحور در وسط هر دو مصرع بیت دو لفظ قافیه دار واقع شود. (آنندراج) ، در اصطلاح اهل عربیت، آنچه دلالت کند بر چیزی نه به وضع. مؤلف فوائدالضیائیه در بحث فاعل چنین تعریف کرده است: عصام الدین گوید: اگر مراد از ’نه به وضع’ این باشد که لفظ برای آن معنی وضع نشده این تعریف شامل معنی مجازی نیز میشود درحالی که بدان اطلاق نگردد، و اگر مراد این باشد که لفظ برای آن معنی و لوازم وضع نشده لازم آید که قرینه نه به تضمن و نه به التزام دلالت بر چیزی نکند و بطلان این روشن است، پس بهترآن است که گوئیم: قرینه امری است که دلالت بر چیزی کند بدون آنکه در آن چیز استعمال گردد، و آن بر دو قسم است: حالیه و مقالیه. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در اصطلاح منطقیان، قرینه در قیاس عبارت از کلام مؤلف است. در اساس الاقتباس آرد: در قیاس چون گوئیم: هر انسانی حیوان است و هر حیوانی جسم، این قول مشتمل بر دو قول جازم است و از وضع این قول، بالذات برسبیل اضطرار لازم آید که هر انسانی جسم است، پس قول اول را که مشتمل بر این دو قول است به این اعتبار قیاس خوانندو هر یک از این دو قول که قیاس بر آن مشتمل است مقدمه خوانند و قول لازم را نتیجه و هر تألیف که به صدد استلزام قولی بود، اگر مستلزم بود و اگر نبود، آن رااقران خوانند و آن مؤلف را قرینه خوانند. (اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 186)
نفس، زن شوی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آنچه محاذی یکدیگر باشد در بنا و عمارت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فارسیان به معنی مثل و مانند استعمال کنند. (آنندراج) : ما تیره شبیم و در جهان نیست امروز کسی قرینۀ ما. باقر کاشی (از آنندراج). ، مناسبت ظاهری میان دو چیز، مناسبت معنوی میان دو امر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح عروض) دو لفظ قافیه دار واقع در وسط دو مصراع بیتی. (ناظم الاطباء). آنچه در بعضی بحور در وسط هر دو مصرع بیت دو لفظ قافیه دار واقع شود. (آنندراج) ، در اصطلاح اهل عربیت، آنچه دلالت کند بر چیزی نه به وضع. مؤلف فوائدالضیائیه در بحث فاعل چنین تعریف کرده است: عصام الدین گوید: اگر مراد از ’نه به وضع’ این باشد که لفظ برای آن معنی وضع نشده این تعریف شامل معنی مجازی نیز میشود درحالی که بدان اطلاق نگردد، و اگر مراد این باشد که لفظ برای آن معنی و لوازم وضع نشده لازم آید که قرینه نه به تضمن و نه به التزام دلالت بر چیزی نکند و بطلان این روشن است، پس بهترآن است که گوئیم: قرینه امری است که دلالت بر چیزی کند بدون آنکه در آن چیز استعمال گردد، و آن بر دو قسم است: حالیه و مقالیه. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در اصطلاح منطقیان، قرینه در قیاس عبارت از کلام مؤلف است. در اساس الاقتباس آرد: در قیاس چون گوئیم: هر انسانی حیوان است و هر حیوانی جسم، این قول مشتمل بر دو قول جازم است و از وضع این قول، بالذات برسبیل اضطرار لازم آید که هر انسانی جسم است، پس قول اول را که مشتمل بر این دو قول است به این اعتبار قیاس خوانندو هر یک از این دو قول که قیاس بر آن مشتمل است مقدمه خوانند و قول لازم را نتیجه و هر تألیف که به صدد استلزام قولی بود، اگر مستلزم بود و اگر نبود، آن رااقران خوانند و آن مؤلف را قرینه خوانند. (اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 186)
کمتر کمترین: بجان او که گرم دسترس بجان بودی کمینه پیشکش بندگانش آن بودی. (حافظ)، شخص کم اهمیت و اعتبار فرومایه حقیر، نویسنده و شاعر و گوینده بتواضع از خود چنین تعبیر آورد: اگر مرحمت پادشاهانه این کمینه را مهلت بخشد تا بعد از تسکین غلوای خوف و هراس چون سلطان مار دین و دیگر حکام مواضع بدرگاه گردون اشتباه شتابد. توضیح بعضی بخطا کمینه را بسیاق عربی مونث پنداشته اند، حداقل دست کم مقابل مهینه بیشینه. حداکثر: کرد زندانیم برنج و وبال این سخن را کمینه رفت دو سال. (هفت پیکر) کمینه طهر پانزده روز است و مهینه آنچ بود که آنرا حدی نیست
کمتر کمترین: بجان او که گرم دسترس بجان بودی کمینه پیشکش بندگانش آن بودی. (حافظ)، شخص کم اهمیت و اعتبار فرومایه حقیر، نویسنده و شاعر و گوینده بتواضع از خود چنین تعبیر آورد: اگر مرحمت پادشاهانه این کمینه را مهلت بخشد تا بعد از تسکین غلوای خوف و هراس چون سلطان مار دین و دیگر حکام مواضع بدرگاه گردون اشتباه شتابد. توضیح بعضی بخطا کمینه را بسیاق عربی مونث پنداشته اند، حداقل دست کم مقابل مهینه بیشینه. حداکثر: کرد زندانیم برنج و وبال این سخن را کمینه رفت دو سال. (هفت پیکر) کمینه طهر پانزده روز است و مهینه آنچ بود که آنرا حدی نیست