جدول جو
جدول جو

معنی قمی - جستجوی لغت در جدول جو

قمی
(قُ)
محمد (آیت الله حاج میرزا محمد فیض). از علماء و مراجع بزرگ امامیۀ عصر اخیر. رجوع به فیض در همین لغت نامه و رجوع به انجم فروزان در تاریخ قم تألیف عباس فیض و رجال قم شود
محمد بن حسین مکنی به ابوجعفر نویسنده و شاعری است که در نیشابور اقامت گزید. اشعاری به عربی دارد. رجوع به نخبهالدهر ج 4 ص 293 شود
لغت نامه دهخدا
قمی
(قُ)
منسوب به قم. اهل قم، از مردم قم
لغت نامه دهخدا
قمی
(قُمْ می / می)
حسن رضوی. از علما بود. وی شرحی بر کفایه الاصول آخوند خراسانی بنام نهایت المأمول دارد. جلد دوم آن فقط شرح مبحث قطعو ظن در تهران به چاپ رسیده است. از نوشتن این کتاب به سال 1339 فراغت یافته است. (ریحانه الادب ج 3)
ابراهیم رضوی ملقب به صدرالدین بن سید محمدباقر. از علمائی بود که در اغلب علوم متداوله دست داشت. شرح المفاتیح و شرح الوافی از تألیفات اوست. سال وفات اومعلوم نیست. (روضات الجنات) (ریحانهالادب ج 1 ص 468)
اسماعیل بن محمد از علمای نحو و لغت است. او راست: 1-کتاب الهمز. 2- کتاب العلل. (الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
قمی
(قُمْ می /می)
محمد طاهر (ملا...) ابن محمد حسین، اصلاً شیرازی است و چون در قم اقامت کرد به قمی مشهور شد. وی از مشاهیر علمای امامیۀ دورۀ شاه سلیمان صفوی واز مشایخ اجازۀ شیخ حر عاملی و ملا محمدباقر مجلسی و فقیه و متکلم و محدث و واعظ و شیخ الاسلام قم بود. نماز جمعه بپا میداشت و با فلسفه و صوفیه دشمن بود. با ملا خلیل قزوینی که نماز جمعه را در غیبت امام حرام میدانست و با ملامحسن فیض که مشرب عرفانی داشت مکاتبات و معارضاتی دارد. از تألیفات اوست: 1- الاربعون حدیثاً و دلیلا فی امامه الائمه الطاهرین. 2- بهجه الدارین در حکمت. 3- تحفه الاخبار در شرح قصیدۀ رائیه. 4- حجه الاسلام فی شرح تهذیب الاحکام. 5- حکمهالعارفین فی رد شبه المخالفین من المتصوفین و المتفلسفین. 6- الفوائد الدینیه فی الرد علی الحکماء و الصوفیه. 7- موعظه النفس. 8- هدیۀ سلیمانی. وی به سال 1098 هجری قمری در قم در گذشت و در قبرستان معروف به شیخان پشت مرقد زکریا بن آدم دفن شد. (روضات الجنات و الذریعه) (ریحانه الادب). و رجوع به انجم فروزان عباس فیض شود
لغت نامه دهخدا
قمی
(قَ می ی)
خوار و حقیر. ج، قماء (ق / ق ) . (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قمی
اهل قم، از مردم قم
تصویری از قمی
تصویر قمی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قمیص
تصویر قمیص
پیراهن، جامۀ نازک و کوتاه که مردان زیر لباس بر تن می کنند، جامۀ نازک و بلند زنانه
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
سر کوهان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، تندی که بالای مهرۀ پشت است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
مؤنث قمین بمعنی سزاوار. (اقرب الموارد). ج، قمینات و قمائن. (اقرب الموارد). و رجوع به انجم فروزان عباس فیض شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قمینه بمعنی سزاوار. (اقرب الموارد). رجوع به قمینه و قمین شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ترۀ خشک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ لَ)
مصغر قمله بمعنی شپشه. رشک. شپش خرد. رجوع به قمل و قمله شود، به لغت اهل شام دوقس است و حشیشه البراغیث را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قُن ن)
دهی است از دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین، واقع در 46هزارگزی شمال غربی بوئین و 12هزارگزی راه عمومی. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 160 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، چغندر قند، انگور و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان گلیم و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین، واقع در 60هزارگزی شمال غرب بوئین و9 هزارگزی راه عمومی. این ده دارای 3 رشته قنات است و محصول آن غلات، چغندر، باغات. موقع جغرافیائی آن جلگه و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 668 تن است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان گلیم و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(عَ ما)
جمع واژۀ عقیم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نازایندگان و عقیمان:
وانچه گرفته است پیش ازین پسرانش
عقمی آیند و دخترانش سترون.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(عُ / عِ / عَ)
مرد بزرگ قدر به شرف آبائی و جوانمرد. (از منتهی الارب). مرد قدیم و اصیل در شرف و کرم. (از اقرب الموارد) ، سخن پوشیده و غریب و مشتبه. (منتهی الارب). سخن غریب و غامض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ قَ)
منسوب به فقیم که حیی است از کنانه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
منسوب به بقم. برنگ بقم. رنگ شده به بقم
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
تندی میان دو گوش ستور، طرف دم و آن از اسب جای انقطاع بن دم است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
چنین آمده درآنندراج و پارسی دانسته شده غمیز ک پیاله معین آن را ترکی دانسته ترکی ترشه شیر گونه ای نوشاک مستی آور که مغولان مینوشیده اند
فرهنگ لغت هوشیار
مصغر قمر ماهک شهری در هند که یلنجوج (عودهندی عودقماری) ازآنجاآورند
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تازی گشته از قمیز ترشه شیر از شیر مادیان دریا، چیره بخت، چیره درآببازی
فرهنگ لغت هوشیار
نی، نیستان ترکی نی مردابی از گیاهان پارسی است غمیش غر و غربیله، ناز خرکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمیش آمدن
تصویر قمیش آمدن
غمیش آمدن نازخرکی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمیص القلب
تصویر قمیص القلب
دلنیام برون شامه دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمیط
تصویر قمیط
پاوندشده (پاوند قنداق)، سال درست (تمام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمیطا
تصویر قمیطا
پارسی تازی گشته کبیتا گونه ای افروشه (حلوا) کبیتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمیم
تصویر قمیم
تره خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمیه
تصویر قمیه
منگیاگر گروباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقمی
تصویر عقمی
بلند تبار: مرد، پوشیده پیچیده چون سخن پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمیص
تصویر قمیص
پیراهن، بچه دان، گلاله پیراهن پنبه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمیطا
تصویر قمیطا
((قُ مَ))
قبیطا. قبیطی، نوعی حلوا که مردم بشرویه آن را حلوا مغزی گویند و از شیره انگور و گاهی از شکر تنها و یا با شیره انگور می سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قمیص
تصویر قمیص
((قَ مِ))
پیراهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قمیش
تصویر قمیش
((قَ))
ادا و اطوار، ناز و کرشمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قمیز
تصویر قمیز
((قَ))
نوعی شیر ترش که به جای مسکر می خورده اند، پیاله، ساغر، جام
فرهنگ فارسی معین