شلاغ. سوط. تازیانه. (غیاث اللغات) (آنندراج) : قمچی نیاز بند و جفا را بهانه کن با عاشقان سخن بسر تازیانه کن. سیفی (از آنندراج). و پوست بیرونی جوز هندی که آن را نارگیس گویند در حوض آب اندازند تا تمام نرم شود و آن را می کوبند و با آن لیف به هم آمیخته جهت لنگر کشتی و قمچی و انواع ریسمان ها تابند. (فلاحت نامۀ غازانی)
شلاغ. سوط. تازیانه. (غیاث اللغات) (آنندراج) : قمچی نیاز بند و جفا را بهانه کن با عاشقان سخن بسر تازیانه کن. سیفی (از آنندراج). و پوست بیرونی جوز هندی که آن را نارگیس گویند در حوض آب اندازند تا تمام نرم شود و آن را می کوبند و با آن لیف به هم آمیخته جهت لنگر کشتی و قمچی و انواع ریسمان ها تابند. (فلاحت نامۀ غازانی)
پهلوان بیک یکی از دلاوران خراسان است که طبع شعر نیز داشته، از اوست: در عین وصل مرده ام از بهر یک نگاه وز شرم عشق تیز برویت ندیده ام. کو رفیقی تا برم پیغام دلدار آورد مژده ز انفاس مسیحا سوی بیمار آورد. (مجمع الخواص ص 36)
پهلوان بیک یکی از دلاوران خراسان است که طبع شعر نیز داشته، از اوست: در عین وصل مرده ام از بهر یک نگاه وز شرم عشق تیز برویت ندیده ام. کو رفیقی تا برم پیغام دلدار آورد مژده ز انفاس مسیحا سوی بیمار آورد. (مجمع الخواص ص 36)
محمدتقی دربندی شیروانی. از شاعران ترک و از مردم دربند شیروانات روسیه است. وی در آغاز شبیه گردان بود و غزلیات و قصاید نیکو میسرود و به قمری تخلص میکرد. اشعار نغزی در مصایب کربلا سروده و به نام کنزالمصایب بچاپ رسیده است. سال وفاتش معلوم نیست، در اوایل قرن چهاردهم هجری زنده بوده است. (ریحانه الادب ج 3 ص 317) حسن بن نوح مکنی به ابومنصور. از اطباء نامی بود. او راست: کتاب غنی و منی. (عیون الانباء ج 1 ص 327)
محمدتقی دربندی شیروانی. از شاعران ترک و از مردم دربند شیروانات روسیه است. وی در آغاز شبیه گردان بود و غزلیات و قصاید نیکو میسرود و به قمری تخلص میکرد. اشعار نغزی در مصایب کربلا سروده و به نام کنزالمصایب بچاپ رسیده است. سال وفاتش معلوم نیست، در اوایل قرن چهاردهم هجری زنده بوده است. (ریحانه الادب ج 3 ص 317) حسن بن نوح مکنی به ابومنصور. از اطباء نامی بود. او راست: کتاب غنی و منی. (عیون الانباء ج 1 ص 327)
پرنده ای است، مادۀ آن را قمریه نامند و نر آن را ساق جر و جمع آن قماری، غیرمنصرف است و آن رابه هندی توترو نامند. مرغی است از فاخته کوچکتر و با طوق و بسیار مأنوس و خوش منظر و خوش آواز و گفته اندکه لفظ یا کریم کامل الحروف از صوت آن ظاهر میگردد و دو نوع میباشد، سفید و زرد و از غرایب آثار آن آنکه ابن اثیر در تاریخ خود نوشته که از جمله هدایا که بعض ملوک بقاع هند برای سلطان محمود سبکتکین فرستاده بودند قمری بود که چون طعام زهردار را میدید چشم های آن سرخ و از آن اشک جاری و متحجر میگشت و چون آن حجررا سوده بر جراحات دهن گشاده میپاشیدند بزودی چاق میشد. طبیعت آن در دوم گرم و خشک است افعال و خواص آن موافق مبرودین و مرطوبین و مولد خلط فاسد و اکثر آن محدث وسواس و جذام و مصلح آن ادهان و ادویۀ لطیفه است. رجوع به مخزن الادویه شود. در لغت نامه های عربی آن را جنسی از فاخته گفته اند و آنچه را که در زمان ماقمری میگویند مرغی است به اندازۀ بچۀ کبوتری ولی باریک اندام تر و پرهای سیاه دارد و آن را مانند طوطی الفاظی چند آموزند. (یادداشت مؤلف). مرغی است معروف خوش آواز نر آن را ورشان و ساق حر نیز گویند حشرات از آواز قمری میگریزند. قزوینی گوید از اختصاصات قمریان این است که هرگاه نر آنها مرد مادۀ آنها ازدواج نکند. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 73 شود: پیاده همی رفت (رستم) جویان شکار به پیش اندر آمد یکی مرغزار همه بیشه و آبهای روان به هرجای دراج و قمری نوان. فردوسی. اگر از خدمتت دورم به دل شرمندگی دارم چو قمری طوق بر گردن امیدبندگی دارم. الاتا بانگ دراج است و قمری الا تا نام سیمرغ است و طغرل. منوچهری. گردن هر قمریی معدن جیمی ز مشک دیدۀ هر کبککی مسکن میمی ز دم. منوچهری. الا تا درآیند طوطی و سارک الا تا سرایند قمری و ساری. زینتی. همچو قمری به باغ دولت تو هستم استاده و گشاده دهن. مسعودسعد. طاوس ملائک بنوا مدح تو خواند اندر فنن صدره چو قمری و چو دراج. سوزنی. قافله زن یاسمن و گل بهم قافیه گو قمری و بلبل بهم. نظامی. مسلسل گشته بر گلهای حمری نوای بلبل و آواز قمری. نظامی. ندانم نوحۀ قمری بطرف جویباران چیست مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی. حافظ
پرنده ای است، مادۀ آن را قمریه نامند و نر آن را ساق جر و جمع آن قماری، غیرمنصرف است و آن رابه هندی توترو نامند. مرغی است از فاخته کوچکتر و با طوق و بسیار مأنوس و خوش منظر و خوش آواز و گفته اندکه لفظ یا کریم کامل الحروف از صوت آن ظاهر میگردد و دو نوع میباشد، سفید و زرد و از غرایب آثار آن آنکه ابن اثیر در تاریخ خود نوشته که از جمله هدایا که بعض ملوک بقاع هند برای سلطان محمود سبکتکین فرستاده بودند قمری بود که چون طعام زهردار را میدید چشم های آن سرخ و از آن اشک جاری و متحجر میگشت و چون آن حجررا سوده بر جراحات دهن گشاده میپاشیدند بزودی چاق میشد. طبیعت آن در دوم گرم و خشک است افعال و خواص آن موافق مبرودین و مرطوبین و مولد خلط فاسد و اکثر آن محدث وسواس و جذام و مصلح آن ادهان و ادویۀ لطیفه است. رجوع به مخزن الادویه شود. در لغت نامه های عربی آن را جنسی از فاخته گفته اند و آنچه را که در زمان ماقمری میگویند مرغی است به اندازۀ بچۀ کبوتری ولی باریک اندام تر و پرهای سیاه دارد و آن را مانند طوطی الفاظی چند آموزند. (یادداشت مؤلف). مرغی است معروف خوش آواز نر آن را وَرَشان و ساق حُر نیز گویند حشرات از آواز قمری میگریزند. قزوینی گوید از اختصاصات قمریان این است که هرگاه نر آنها مرد مادۀ آنها ازدواج نکند. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 73 شود: پیاده همی رفت (رستم) جویان شکار به پیش اندر آمد یکی مرغزار همه بیشه و آبهای روان به هرجای دراج و قمری نوان. فردوسی. اگر از خدمتت دورم به دل شرمندگی دارم چو قمری طوق بر گردن امیدبندگی دارم. الاتا بانگ دراج است و قمری الا تا نام سیمرغ است و طغرل. منوچهری. گردن هر قمریی معدن جیمی ز مشک دیدۀ هر کبککی مسکن میمی ز دم. منوچهری. الا تا درآیند طوطی و سارک الا تا سرایند قمری و ساری. زینتی. همچو قمری به باغ دولت تو هستم استاده و گشاده دهن. مسعودسعد. طاوس ملائک بنوا مدح تو خواند اندر فنن صدره چو قمری و چو دراج. سوزنی. قافله زن یاسمن و گل بهم قافیه گو قمری و بلبل بهم. نظامی. مسلسل گشته بر گلهای حمری نوای بلبل و آواز قمری. نظامی. ندانم نوحۀ قمری بطرف جویباران چیست مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی. حافظ
نسبت است به قمر و آن لقب مسعود بن عمرو بن عدی بن محارب ازدی است که چون زیبا بود او را قمر لقب دادند و فرزندان وی را قمری گویند. (اللباب فی تهذیب الانساب). - سال قمری، سالی است که ماههای آن بر طبق حرکات قمر تنظیم شده و از محرم آغاز میشود بدین صورت: محرم، صفر، ربیع الاول، ربیعالاخر، جمادی الاولی، جمادی الاّخره، رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذی القعده، ذی الحجه. ماههای قمری شرعی عبارت است از هنگام رؤیت تا رؤیت هلال ماه دیگر و آن هرگز از سی روز تجاوز نکند و از بیست و نه روز کمتر نباشد و سال قمری معمولاً یازده روز از سال شمسی کمتر است. - حروف قمری، حروفی هستند که هرگاه الف و لام تعریف بر سرآنها درآید لام آن در آن حروف ادغام نشود وخود بتلفظ آید. حروف قمری چهارده حرفند از این قرار: ء ب ج ح خ ع غ ف ق ک م ه و ی
نسبت است به قمر و آن لقب مسعود بن عمرو بن عدی بن محارب ازدی است که چون زیبا بود او را قمر لقب دادند و فرزندان وی را قمری گویند. (اللباب فی تهذیب الانساب). - سال قمری، سالی است که ماههای آن بر طبق حرکات قمر تنظیم شده و از محرم آغاز میشود بدین صورت: محرم، صفر، ربیع الاول، ربیعالاخر، جمادی الاولی، جمادی الاَّخره، رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذی القعده، ذی الحجه. ماههای قمری شرعی عبارت است از هنگام رؤیت تا رؤیت هلال ماه دیگر و آن هرگز از سی روز تجاوز نکند و از بیست و نه روز کمتر نباشد و سال قمری معمولاً یازده روز از سال شمسی کمتر است. - حروف قمری، حروفی هستند که هرگاه الف و لام تعریف بر سرآنها درآید لام آن در آن حروف ادغام نشود وخود بتلفظ آید. حروف قمری چهارده حرفند از این قرار: ء ب ج ح خ ع غ ف ق ک م هَ و ی
حجاج بن سلیمان بن افلج مکنی به ابوالازهر. از راویان است. وی از مالک بن افس و لیث بن سعد و دیگران روایت کند و از او محمد بن سلمۀ مرادی روایت دارد. در حدیث وی منکرها و خطاهاست. وی به سال 197 هجری قمری در حالی که بر خر خود سوار بود به مرگ فجاه درگذشت. (از معجم البلدان). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب شود
حجاج بن سلیمان بن افلج مکنی به ابوالازهر. از راویان است. وی از مالک بن افس و لیث بن سعد و دیگران روایت کند و از او محمد بن سلمۀ مرادی روایت دارد. در حدیث وی منکرها و خطاهاست. وی به سال 197 هجری قمری در حالی که بر خر خود سوار بود به مرگ فجاه درگذشت. (از معجم البلدان). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب شود
دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه، واقع در37هزارگزی جنوب خاوری کدکن و 6هزارگزی خاور شوسۀ مشهد به زاهدان. موقع آن دامنه و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 486 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، بنشن و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه، واقع در37هزارگزی جنوب خاوری کدکن و 6هزارگزی خاور شوسۀ مشهد به زاهدان. موقع آن دامنه و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 486 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، بنشن و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
یوسف بن عبدالاحد بن سفیان، مکنی به ابوالحسن. از محدثان است. وی از یونس بن عبدالاعلی و جز او روایت کند و از او محمد بن حسین ایری سجزی و ابوبکر بن مقری و جز ایشان روایت دارند. در رجب سال 1315 هجری قمری درگذشت. (معجم البلدان) (اللباب فی تهذیب الانساب). در تاریخ اسلام، محدثان نقش برجسته ای در حفظ و گسترش علم حدیث داشتند. آنان با استفاده از قدرت حافظه، پژوهش های میدانی و مصاحبه با راویان مختلف، احادیث صحیح را شناسایی و برای نسل های بعدی ثبت کردند. محدثان در دوران های مختلف با ایجاد قواعد علمی برای بررسی سند و متن حدیث، یکی از مهم ترین ارکان حفظ اصالت دین اسلام را تشکیل می دهند.
یوسف بن عبدالاحد بن سفیان، مکنی به ابوالحسن. از محدثان است. وی از یونس بن عبدالاعلی و جز او روایت کند و از او محمد بن حسین ایری سجزی و ابوبکر بن مقری و جز ایشان روایت دارند. در رجب سال 1315 هجری قمری درگذشت. (معجم البلدان) (اللباب فی تهذیب الانساب). در تاریخ اسلام، محدثان نقش برجسته ای در حفظ و گسترش علم حدیث داشتند. آنان با استفاده از قدرت حافظه، پژوهش های میدانی و مصاحبه با راویان مختلف، احادیث صحیح را شناسایی و برای نسل های بعدی ثبت کردند. محدثان در دوران های مختلف با ایجاد قواعد علمی برای بررسی سند و متن حدیث، یکی از مهم ترین ارکان حفظ اصالت دین اسلام را تشکیل می دهند.
دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان. در 57هزارگزی جنوب خاوری قصبۀ رزن و 9هزارگزی جنوب رود خانه قره چای. کوهستانی، سردسیر، با 206 تن سکنه. آب آن از قنات، محصولات آنجا غلات و حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان. در 57هزارگزی جنوب خاوری قصبۀ رزن و 9هزارگزی جنوب رود خانه قره چای. کوهستانی، سردسیر، با 206 تن سکنه. آب آن از قنات، محصولات آنجا غلات و حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)