جدول جو
جدول جو

معنی قمقمان - جستجوی لغت در جدول جو

قمقمان
(قُ قُ)
دریا و گویند معظم آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قمقام شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

گیاهی با برگ های ریز و دانه هایی شبیه ماش که بیشتر در گندم زار می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قهرمان
تصویر قهرمان
کسی که در ورزش، مبارزه یا جنگ، موفقیت به دست آورده است، در ورزش تیمی که در یک دوره از مسابقات به مقام اول رسیده است، پهلوان، شخصیت اصلی داستان، وکیل، امین دخل و خرج، نگه دارنده
فرهنگ فارسی عمید
(قُ قُ)
قلقل یا گیاه دیگری است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قلقل شود
لغت نامه دهخدا
(قُ طُ)
هرطمان است، یا جلبان که هردو دانه معروف است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
یکی از امیران خاندان معنی لبنان و پدر فخرالدین دوم است. وی به سال 1585 میلادی وفات یافت. (ذیل المنجد)
لغت نامه دهخدا
جایی است. (معجم البلدان). شهری است کنار فرات و خابور در نزدیکی رقه، و آن قرقیسیا است. (لباب الانساب). رجوع به قرقیسیا شود
لغت نامه دهخدا
(قُ عُ)
کرکس نر بزرگ جثه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). کرکس نر. (مهذب الاسماء). رجوع به قشعام شود
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
کرکس نر بزرگ جثه. (اقرب الموارد). رجوع به قشعام شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مِ)
دهی است از دهستان چایپاره بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی، واقع در 7500گزی شمال باختری قره ضیاءالدین و یکهزارگزی باختر شوسۀ قره ضیاءالدین به سیه چشمه. موقع جغرافیایی آن دره و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 150 تن است. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ خَ)
بزرگ و معظم قوم که بر رأی وی تکیه کنند. (منتهی الارب). فیخمان (بفاء). (از اقرب الموارد). رجوع به فیخمان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ چِ)
دهی است از دهستان سمیرم پائین بخش حومه شهرستان شهرضا، واقع در 25هزارگزی شمال باختر شهرضا متصل به راه شهرضا به قمبوان. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 2360 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت است. راه ماشین رو و دبستان و پاسگاه ژاندارمری و در حدود 25باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
یکی قمقام. رجوع به قمقام شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی سعد است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَوْ)
گل همیشه بهار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
وکیل یا امین دخل و خرج. جمع آن قهارمه است و این کلمه عربی نیست. (اقرب الموارد) ، پهلوان. دلاور. (ناظم الاطباء). پهلوان مظفر و غیرمغلوب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، قائم به کارها و خزانه دار و وکیل و نگهدارندۀ آنچه در تصرف او هست. معرب کهرمان. (آنندراج). کارفرما. (برهان) (ناظم الاطباء). ج، قهارمه. (دزی ج 2 ص 415) :
اگر اشتر و اسب و استر نباشد
کجا قهرمانی بود قهرمان را؟
ناصرخسرو.
، قوت و زور و قدرت. (ناظم الاطباء) ، حاکم و بمعنی حکومت نیز. (آنندراج) ، نام آهنگی در موسیقی. رجوع به آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
دهی است از دهستان کناربروژ بخش صومای شهرستان ارومیه، سکنۀ آن 100 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ابن نوره. نخستین کس از حکمرانان خاندان قرامانیان است که حوالی سال 654 ه. ق. به حکومت رسید و به سال 678 وفات یافت. (معجم الانساب زامباور ج 2 ص 236). رجوع به قرامانیان شود
لغت نامه دهخدا
چوبی است که بدان کشتی را برند. اداری ٔ صدرها بالقیقلان. (بلوغ الارب ج 3 ص 366)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
زین، چوب که از آن زین سازند. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قیقب شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
تثنیه، دو کوهند به یمامه دیار قشیر. (معجم البلدان در کلمه جمل)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
نام قلعه ای است در کوه جحاف در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تثنیۀ امام. رجوع به امام شود.
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
چوبی را گویند که در میان مقل میباشد و در سنونات به کار برند که گوشت بن دندان را سخت کند و دندان را سفید سازد. (آنندراج) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
حسن بن ابی الحسن بن محمدورامینی. از محدثان است. (ریحانه الادب ج 3 ص 326). واژه محدث در علم حدیث به کسی اطلاق می شود که توانایی بررسی و نقد حدیث را داراست. این افراد با استفاده از دانش وسیع در زمینه راویان، طبقات مختلف آنان، و شواهد مختلف، صحت یا سقم یک روایت را تعیین می کنند. محدثان با برقراری استانداردهای دقیق علمی، به مسلمانان کمک کردند تا از احادیث صحیح بهره برداری کنند و از اشتباهات جلوگیری نمایند.
لغت نامه دهخدا
پارسی است غرغمان چوبی را گویند که درمیان کور (مقل مکی) است چوبی را گویند که در میان مقل مکی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهرمان
تصویر قهرمان
پهلوان و دلاور، قوت و زور و قدرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوقحان
تصویر قوقحان
گل داودی همیشه بهار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
اناردشتی از گیاهان گیاهی است از تیره پروانه واران که بالغ بر 200 گونه دارد و همه متعلق به نواحی حاره زمینند قلقل قلاقل قلاقلا انار دانه دشتی رمان البری انار صحرایی. توضیح دانه این گیاه راحب البلسان و بشام نامند که در تداوی مورد استعمال دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرطمان
تصویر قرطمان
دوسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقذان
تصویر قرقذان
سنجاب ازجانوران سنجاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارمان
تصویر قارمان
گارمون بنگرید به گارمون گارمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهرمان
تصویر قهرمان
((قَ رَ))
پهلوان، دلاور، رییس، سالار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قمقمام
تصویر قمقمام
((قَ قَ))
بزرگ و مهتر قوم، امر عظیم، عدد بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همزمان
تصویر همزمان
مقارن
فرهنگ واژه فارسی سره