جدول جو
جدول جو

معنی قهرمان

قهرمان((قَ رَ))
پهلوان، دلاور، رییس، سالار
تصویری از قهرمان
تصویر قهرمان
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با قهرمان

قهرمان

قهرمان
کسی که در ورزش، مبارزه یا جنگ، موفقیت به دست آورده است، در ورزش تیمی که در یک دوره از مسابقات به مقام اول رسیده است، پهلوان، شخصیت اصلی داستان، وکیل، امین دخل و خرج، نگه دارنده
قهرمان
فرهنگ فارسی عمید

قهرمان

قهرمان
وکیل یا امین دخل و خرج. جمع آن قهارمه است و این کلمه عربی نیست. (اقرب الموارد) ، پهلوان. دلاور. (ناظم الاطباء). پهلوان مظفر و غیرمغلوب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، قائم به کارها و خزانه دار و وکیل و نگهدارندۀ آنچه در تصرف او هست. معرب کهرمان. (آنندراج). کارفرما. (برهان) (ناظم الاطباء). ج، قهارمه. (دزی ج 2 ص 415) :
اگر اشتر و اسب و استر نباشد
کجا قهرمانی بود قهرمان را؟
ناصرخسرو.
، قوت و زور و قدرت. (ناظم الاطباء) ، حاکم و بمعنی حکومت نیز. (آنندراج) ، نام آهنگی در موسیقی. رجوع به آهنگ شود
لغت نامه دهخدا

قهرمان

قهرمان
دهی است از دهستان کناربروژ بخش صومای شهرستان ارومیه، سکنۀ آن 100 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

قهرمان

قهرمان
حسن بن ابی الحسن بن محمدورامینی. از محدثان است. (ریحانه الادب ج 3 ص 326). واژه محدث در علم حدیث به کسی اطلاق می شود که توانایی بررسی و نقد حدیث را داراست. این افراد با استفاده از دانش وسیع در زمینه راویان، طبقات مختلف آنان، و شواهد مختلف، صحت یا سقم یک روایت را تعیین می کنند. محدثان با برقراری استانداردهای دقیق علمی، به مسلمانان کمک کردند تا از احادیث صحیح بهره برداری کنند و از اشتباهات جلوگیری نمایند.
لغت نامه دهخدا

بهرمان

بهرمان
یاقوت سرخ، برای مِثال نور مه از خار کند سرخ گل / قرصِ خور از سنگ کند بهرمان (خاقانی - ۳۴۴)، پارچۀ ابریشمی رنگین
بهرمان
فرهنگ فارسی عمید