جدول جو
جدول جو

معنی قمقم - جستجوی لغت در جدول جو

قمقم(قِ قِ)
غورۀ خشک. (منتهی الارب). غورۀ خرمای خشک، پر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قمقم(قُ قُ)
سبو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، حلقوم. (اقرب الموارد). نای گلو. (منتهی الارب) ، ظرف و آوند عطار. (اقرب الموارد). کمکم. (منتهی الارب) ، ظرفی است مسین که آب را در آن گرم کنند و آن را محم نامند و مردم شام آن را غلایه خوانند. (اقرب الموارد از مصباح). اصمعی گوید این کلمه رومی معرب است، عرب آن را به کار برده ودر اشعار شیوا نیز آمده. (المعرب جوالیقی) ، در مثل گویند: علی هذا دار القمقم، ای الی هذاصار معنی الخیر و این مثل را درباره مردی زنند که به کارها خبیر باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قمقم
پارسی تازی گشته غمغمه: آوند مسین که درآن آب گرم کنند، گلابدان
تصویری از قمقم
تصویر قمقم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاقم
تصویر قاقم
جانوری گوشت خوار شبیه سمور و به اندازۀ گربه، با پاهای کوتاه، دم دراز و پوست نرم زرد یا قهوه ای که زیر گردن و شکمش مایل به سفید است و از پوست آن آستر لباس و دستکش درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قمقمه
تصویر قمقمه
نوعی ظرف آب کوچک دردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قمقام
تصویر قمقام
ویژگی شخص بزرگ و سخی، مهتر
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
ترۀ خشک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
حیوان کوچکی است نظیر سمور. در مقدمه الادب زمخشری قاقم را به فارسی آس ضبط کرده. (فرهنگ شاهنامه ص 209). حیوانی است از موش بزرگتر وسفید و دمش کوتاه و سر دم آن سیاه. پوستش بغایت سفید و ملایم باشد و از آن پوستین میسازند. (آنندراج).
هو دویبه فی قدر الفار لها شعر ابیض ناعم. و منه یتخذ الفراء. و هو ابرد مزاجاً و ارطب من السنجاب و لذلک کان لونه البیاض و هو اعز قیمه من السنجاب. (صبح الاعشی ج 2ص 49) :
همان نافۀ مشک و موی سمور
ز سنجاب و قاقم ز کیمال و بور.
فردوسی.
ز سنجاب و قاقم ز موی سمور
ز گستردنیها ز کیمال و بور.
فردوسی.
ز پویندگان هر که مویش نکوست
بکشت و از ایشان برآهیخت پوست
چو سنجاب و قاقم چو روباه نرم
چهارم سمور است کش موی گرم.
فردوسی.
در دل روشن ز بهر مدح تو دارم
نوک قلم تیره چون سر دم قاقم.
مختاری.
به هر موئی که تندی داشت چون شیر
هزاران موی قاقم داشت در زیر.
نظامی.
راست میخواهی به چشم خارپشت
خارپشتی بهتر است از قاقمی.
سعدی.
، پوستی باشد سفید و بغایت گرم میباشد و مردمان اکابر پوشند. (برهان) :
ترک بلغاری است قاقم عارض و قندزمژه
من که باشم تا کمان او کشد بازوی من.
خاقانی.
کجا قاقمی یا حریری است نرم
بلرزد بر اندام ایشان ز شرم.
نظامی.
صبااز زلف و رویش حله پوش است
گهی قاقم گهی قندزفروش است.
نظامی.
آب ز نرمی شده قاقم نمای
طرفه بود قاقم سنجاب سای.
نظامی.
چنان تنگش کشیدی شه در آغوش
که کردی قاقمش را پرنیان پوش.
نظامی.
تا رباید کله قاقم برف از سر کوه
یزک تابش خورشید به یغما برخاست.
سعدی.
، و کنایه از روز هم هست که به عربی یوم میگویند چنانکه شب را قندز، چه هرگاه گویند قاقم آورد و قندز آورد مراد آن باشد که روز آورد و شب آورد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
گشاده گلو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ قِ)
جمع واژۀ قمقام. بزرگ بسیارعطا. (اقرب الموارد) : و بمظاهرت قماقم قوم... از قم اقامه رسم معارضت کرد. (درۀ نادره چ شهیدی ص 714) ، روزهایی است از آخر ایلول به اندازۀ ماه های سال که چنانکه گویند از آنها بحالت هوای هر ماهی از ماههای سال آینده استدلال کنند. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ قمقم و آن آوندی است. (آنندراج). رجوع به قمقم شود
لغت نامه دهخدا
(قَ بُ)
دهی است از دهستان کلیائی بخش کلیائی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 16هزارگزی شمال سنقر و 15 هزارگزی راه فرعی سنقر به گردگانه. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 340 تن است. آب آن از چشمه و گاورود و محصول آن غلات، حبوبات، توتون، قلمستان و شغل اهالی زراعت و قالیچه و جاجیم و پلاس بافی است. و در تابستان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
دریا و گویند معظم آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قمقام شود
لغت نامه دهخدا
(قِ قَم م)
آنکه از حلق فروبرد هر چیز را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُقِ)
دریا یا معظم آن. (اقرب الموارد) ، عدد بسیار یا معظم آن. (منتهی الارب) ، گویند سید قماقم، برای کثرت خیر او. (اقرب الموارد). سید قماقم، مهتر باخیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در آب درآمدن و فرورفتن در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در آب فرورفتن و غرق شدن. (از اقرب الموارد) ، برشدن گشن بر ناقۀ فروخفته جهت گشنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برآمدن بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ مَ)
ظرفی است رویین که مسافر در آن آب ریخته و بر کمر بندد آشامیدن را. نام ظرفی است کوچک که به فارسی آن را کوزه گویند. (آنندراج). فلاسک. و آن ظرفی است از شیشه و جیوه که مایع گرم یا سرد را تا مدتی بحال خود نگه می دارد، ظرف فلزین یا چرمین که مسافر بر کمر بندد یا بر ستور آویزد آب را. (یادداشت مؤلف) ، ظرفی برای آب حلاقان دورگرد را.
- خاله قمقمه، کنایه از زنی کوتاه و فربه. بمزاح به دختری گویند که بار اول چادر چاقچور پوشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قِ مَ)
جمع واژۀ قمّه بمعنی میان سر و سر هر چیز. (بحر الجواهر) (غیاث) ، مجازاً بمعنی بلندیها. (غیاث) ، جمع واژۀ قمّه بمعنی قامت. (اقرب الموارد). رجوع به قمّه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ قَم م)
مرد خورنده هر چه بر خوان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مردی که هر چه در پیش وی گذارند بخورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ قِ)
حشفه. (اقرب الموارد). سر نره تا جای ختنه. (منتهی الارب). حشفه الذکر. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قمام
تصویر قمام
مورد اسپرم (آس بری) از گیاهان، جمع قمامه، آخال ها گروه ها مورد
فرهنگ لغت هوشیار
چاربامک از بیماری ها، کنه ریز سرور مهتر، دریا دل بخشنده، دریا، کار بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمیم
تصویر قمیم
تره خشک
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کاکم دله آس از جانوران از آن روی که کاکم سپید است روز را نیز (قاقم) گفته اند. پستانداریست گوشتخوار از تیره راسو که در اروپا و آسیای غربی از جمله ایران می زید. قدش از نوک پوزه تا انتهای دم در حدود 35 سانتیمتر است. رنگ موهای پشتش خرمایی روشن و زیر شکمش زرد روشن است ولی در زمستان غالبا رنگ موهایش بسفیدی می گراید. حیوانی است بسیار شجاع و درنده به پرندگان و نیز بخرگوش و موش حمله می کند و خون آنها را می مکد و همچنین از ماهی ها تغذیه می کند و از مارها و خرچنگها نیز نمی گذرد. اگر چه این حیوان از لحاظ آنکه آفت پرندگان مفید و خرگوش و ماهیهاست مضر است ولی از آن جهت که باقسام موشهای خانگی یا صحرایی و مارها حمله می کند و آنها را از بین می برد جانور مفیدی است. قاقم را جهت استفاده از پوستش شکار می کنند و پوستش دارای ارزش قابل توجهی است. در تمام دوران زندگی سر تا سر دمش همیشه سیاه باقی می ماند در حالی که رنگ موهای دیگر قسمتهای بدنش تغییر رنگ می دهد. این جانور را برای آنکه پوستش صدمه نبیند غالبا باتله یا طعمه سمی شکار می کنند، پوست قاقم که سفید و بغایت گرم است و بزرگان پوشند. یا قاقم انگشت نما. قاقمی که موی دراز بقدرانگشت دست دارد، پوست قاقمی که به همراه دم - که بصورت انگشت است - باشد و دم داشتن دلیل اصالت آن است، قاقم از جنس منتخب، بهترین پوست قاقم (چه هر چیز بهتر را با انگشت نمایند، روز یوم مقابل قندز شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمقمه
تصویر قمقمه
از ریشه پارسی غمغمک غمغمه پارسی است غرغر کردن، سفره را روفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمقمه
تصویر قمقمه
((قُ قُ مِ))
ظرف آب مسافرتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قمقمام
تصویر قمقمام
((قَ قَ))
بزرگ و مهتر قوم، امر عظیم، عدد بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاقم
تصویر قاقم
((قُ))
حیوانی است شبیه سنجاب دارای پوستی نرم و سفید که گران بهاست
فرهنگ فارسی معین
راسو
فرهنگ واژه مترادف متضاد