جدول جو
جدول جو

معنی قمر - جستجوی لغت در جدول جو

قمر
(دخترانه)
ماه، نام سوره ای در قرآن کریم
تصویری از قمر
تصویر قمر
فرهنگ نامهای ایرانی
قمر
اجرام سماوی که بر گرد سیارات می گردند، ماه، پنجاه و چهارمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۵ آیه، اقتربت، کنایه از زن زیبا
قمر مصنوعی: ماهواره
تصویری از قمر
تصویر قمر
فرهنگ فارسی عمید
قمر
(قَ مَ)
قمر بنی هاشم، لقبی است که روضه خوانها به عباس بن علی دهند
لغت نامه دهخدا
قمر
(رَ فَ)
مراهنه و قمار کردن. (اقرب الموارد). درباختن وغالب آمدن در باختن است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قمر
(قَ)
موضعی است بر پشت بلاد زنگ و از آنجا آرند ورق قماری که برگ درختی است تندبوی و خوشمزه. (منتهی الارب). جزیره ای است در میان دریای زنج که در این دریا جزیره ای بزرگتر از آن نیست. در این جزیره چند شهر است و بر هر یک شاهی حکومت میکند و هر یک با دیگری مخالفند. در سواحل این جزیره عنبر و برگ قماری که خوشبو است و آن را برگ تانبل خوانند و شمع یافت میشود. (از معجم البلدان). (جبال...) شمال این جبال در زیر خط استوا قرار دارد. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 619). رجوع به قمار شود
لغت نامه دهخدا
قمر
(رَ)
برکنده شدن پوستک برونی سقاء یا آن چیزی است که میرسد سقاء را از قمر مانند احتراق. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، محترق شدن کتان از ماه. (از اقرب الموارد) ، خیره شدن چشم از دیدن برف. (تاج المصادر بیهقی). خیره شدن چشم از برف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شدت یافتن سفیدی چیزی. (اقرب الموارد) ، بیخواب شدن در شب ماه، سیراب شدن شتران، بسیار شدن گیاه و آب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قمر
(قَ مَ)
لقب عبدمناف جد پیغمبر است. حبیب السیر آرد: حامل نور محمدی عبدمناف بود که موسوم به مغیره است و مکنی به عبدشمس و عبدمناف را از غایت حسن و جمال قمر نیز میگفتند. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 285)
لغت نامه دهخدا
قمر
(قَ مَ)
ماه از شب سوم تا آخر ماه و آن را قمر نامند برای سفیدی آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ماهتاب. (مهذب الاسماء). ج، اقمار. (اقرب الموارد). صبح الاعشی آرد: قمر یکی از سیارات هفتگانه از قمره که بمعنی سفیدی است گرفته شده و ماه را عرب برای سپیدیش بدین نام خواند. فلک آن نزدیکترین افلاک است به زمین از آن به آسمان دنیا تعبیر میشود و دور آن 1185 می__ل اس__ت و آن 139 زمین است. (صبح الاعشی ج 2 ص 149). قمر هر سیارۀ خرد که به گرد سیارۀ دیگر که مجذوب آفتابی است گردد. (یادداشت مؤلف). ج، اقمار. خانه قمر، سرطان است:
دو رخسار زیباش (فرنگیس) همچون قمر
دو چشمش ستاره به وقت سحر.
فردوسی.
فشاند از دیده باران سحابی
که طالع شد قمر در برج آبی.
نظامی.
شمس و قمر در زمین حشر نباشد
نور نتابد مگر جمال محمد.
سعدی.
ببند یک نفس ای آسمان دریچۀ صبح
بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم.
سعدی.
تو کاین روی داری به حسن قمر
چرا درجهانی بزشتی سمر.
سعدی.
- قمرالشتاء، برای تباه شدن بدان مثل زنند و گویند: اضیع من قمر الشتاء، چه کسی به زمستان در روشنائی ماه ننشیند. (از اقرب الموارد).
- قمرالمقنع، ماه نخشب. (منتهی الارب).
، در اصطلاح کیمیاگران کنایه از سیم است. (مفاتیح). نقره. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
قمر
(قَمَ)
سورۀ پنجاه وچهارمین از قرآن، مکی است وپنجاه و پنج آیت است، پس از نجم و پیش از الرحمن
لغت نامه دهخدا
قمر
(قُ)
جمع واژۀ قمریّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قمریه شود، جمع واژۀ اقمر بمعنی سخت سفید و از این جهت است که قمری پرندۀ معروف را قمری گویند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قمر
(قِ مِ)
لبن خیل است که به ترکی کمتر نامند چون ترش شود متغیر و بدطعم گردد و سکر آورد. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قمزّ شود
لغت نامه دهخدا
قمر
ماه
تصویری از قمر
تصویر قمر
فرهنگ لغت هوشیار
قمر
((قَ مَ))
ماه، جمع اقمار
قمر در عقرب بودن: کنایه از بد یا آشفته بودن وضع
تصویری از قمر
تصویر قمر
فرهنگ فارسی معین
قمر
ماه
تصویری از قمر
تصویر قمر
فرهنگ واژه فارسی سره
قمر
ماه، ماهواره
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قمری
تصویر قمری
(دخترانه)
نام پرنده ای کوچکتر از کبوتر، یاکریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قمری
تصویر قمری
پرنده ای خاکی رنگ و کوچک تر از کبوتر با سر کوچک، گردن کشیده و نوک باریک، یاکریم، موسی کوتقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قمره
تصویر قمره
قمارخانه، محلی که در آن قمار بازی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قمرا
تصویر قمرا
دارای مهتاب، مهتابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قمری
تصویر قمری
محاسبه شده براساس گردش انتقالی ماه مثلاً سال قمری
فرهنگ فارسی عمید
(قَ رَ)
قمارخانه:
دستخون است در این قمرۀ خاکی که منم
آه اگر ششدرۀ دور قمر بگشائید.
خاقانی.
، قمار. (غیاث اللغات) ، نام هریک از اطاقهای کشتی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ مِ رَ)
شب که در آن قمر باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
رنگی است مایل بسبزی یا سپیدی یا اندک تیرگی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ماه در شب سوم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
حجاج بن سلیمان بن افلج مکنی به ابوالازهر. از راویان است. وی از مالک بن افس و لیث بن سعد و دیگران روایت کند و از او محمد بن سلمۀ مرادی روایت دارد. در حدیث وی منکرها و خطاهاست. وی به سال 197 هجری قمری در حالی که بر خر خود سوار بود به مرگ فجاه درگذشت. (از معجم البلدان). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
نسبت است به قمر و آن لقب مسعود بن عمرو بن عدی بن محارب ازدی است که چون زیبا بود او را قمر لقب دادند و فرزندان وی را قمری گویند. (اللباب فی تهذیب الانساب).
- سال قمری، سالی است که ماههای آن بر طبق حرکات قمر تنظیم شده و از محرم آغاز میشود بدین صورت: محرم، صفر، ربیع الاول، ربیعالاخر، جمادی الاولی، جمادی الاّخره، رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذی القعده، ذی الحجه. ماههای قمری شرعی عبارت است از هنگام رؤیت تا رؤیت هلال ماه دیگر و آن هرگز از سی روز تجاوز نکند و از بیست و نه روز کمتر نباشد و سال قمری معمولاً یازده روز از سال شمسی کمتر است.
- حروف قمری، حروفی هستند که هرگاه الف و لام تعریف بر سرآنها درآید لام آن در آن حروف ادغام نشود وخود بتلفظ آید. حروف قمری چهارده حرفند از این قرار: ء ب ج ح خ ع غ ف ق ک م ه و ی
لغت نامه دهخدا
(قُ)
پرنده ای است، مادۀ آن را قمریه نامند و نر آن را ساق جر و جمع آن قماری، غیرمنصرف است و آن رابه هندی توترو نامند. مرغی است از فاخته کوچکتر و با طوق و بسیار مأنوس و خوش منظر و خوش آواز و گفته اندکه لفظ یا کریم کامل الحروف از صوت آن ظاهر میگردد و دو نوع میباشد، سفید و زرد و از غرایب آثار آن آنکه ابن اثیر در تاریخ خود نوشته که از جمله هدایا که بعض ملوک بقاع هند برای سلطان محمود سبکتکین فرستاده بودند قمری بود که چون طعام زهردار را میدید چشم های آن سرخ و از آن اشک جاری و متحجر میگشت و چون آن حجررا سوده بر جراحات دهن گشاده میپاشیدند بزودی چاق میشد. طبیعت آن در دوم گرم و خشک است افعال و خواص آن موافق مبرودین و مرطوبین و مولد خلط فاسد و اکثر آن محدث وسواس و جذام و مصلح آن ادهان و ادویۀ لطیفه است. رجوع به مخزن الادویه شود. در لغت نامه های عربی آن را جنسی از فاخته گفته اند و آنچه را که در زمان ماقمری میگویند مرغی است به اندازۀ بچۀ کبوتری ولی باریک اندام تر و پرهای سیاه دارد و آن را مانند طوطی الفاظی چند آموزند. (یادداشت مؤلف). مرغی است معروف خوش آواز نر آن را ورشان و ساق حر نیز گویند حشرات از آواز قمری میگریزند. قزوینی گوید از اختصاصات قمریان این است که هرگاه نر آنها مرد مادۀ آنها ازدواج نکند. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 73 شود:
پیاده همی رفت (رستم) جویان شکار
به پیش اندر آمد یکی مرغزار
همه بیشه و آبهای روان
به هرجای دراج و قمری نوان.
فردوسی.
اگر از خدمتت دورم به دل شرمندگی دارم
چو قمری طوق بر گردن امیدبندگی دارم.
الاتا بانگ دراج است و قمری
الا تا نام سیمرغ است و طغرل.
منوچهری.
گردن هر قمریی معدن جیمی ز مشک
دیدۀ هر کبککی مسکن میمی ز دم.
منوچهری.
الا تا درآیند طوطی و سارک
الا تا سرایند قمری و ساری.
زینتی.
همچو قمری به باغ دولت تو
هستم استاده و گشاده دهن.
مسعودسعد.
طاوس ملائک بنوا مدح تو خواند
اندر فنن صدره چو قمری و چو دراج.
سوزنی.
قافله زن یاسمن و گل بهم
قافیه گو قمری و بلبل بهم.
نظامی.
مسلسل گشته بر گلهای حمری
نوای بلبل و آواز قمری.
نظامی.
ندانم نوحۀ قمری بطرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(قُ)
محمدتقی دربندی شیروانی. از شاعران ترک و از مردم دربند شیروانات روسیه است. وی در آغاز شبیه گردان بود و غزلیات و قصاید نیکو میسرود و به قمری تخلص میکرد. اشعار نغزی در مصایب کربلا سروده و به نام کنزالمصایب بچاپ رسیده است. سال وفاتش معلوم نیست، در اوایل قرن چهاردهم هجری زنده بوده است. (ریحانه الادب ج 3 ص 317)
حسن بن نوح مکنی به ابومنصور. از اطباء نامی بود. او راست: کتاب غنی و منی. (عیون الانباء ج 1 ص 327)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نسبت است به قمر شهری در مصر. (از معجم البلدان). رجوع به قمر شود
لغت نامه دهخدا
پهلوان بیک یکی از دلاوران خراسان است که طبع شعر نیز داشته، از اوست:
در عین وصل مرده ام از بهر یک نگاه
وز شرم عشق تیز برویت ندیده ام.
کو رفیقی تا برم پیغام دلدار آورد
مژده ز انفاس مسیحا سوی بیمار آورد.
(مجمع الخواص ص 36)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ رِ / قُمْ مَ رِ)
کوچک گوش. (اقرب الموارد). خردگوش. (منتهی الارب) ، کوتاه بالا. (منتهی الارب). قصیر. (اقرب الموارد). رجل قمرز، مردی خرد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قمری
تصویر قمری
ماهی نازو تلخوم (گویش گیلکی از پرندگان) گرد غلنبه کلم گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمره
تصویر قمره
سبز روشن از رنگ ها مونث قمر شب مهتابی، شترسیراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمری
تصویر قمری
((قُ))
فاخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قمری
تصویر قمری
((قَ مَ))
منسوب به قمر، ماهی
سال قمری: سالی که طبق دوازده ماه قمری (گردش انتقالی ماه) حساب شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قمره
تصویر قمره
((قَ رَ یا رِ))
قمارخانه، آخرین بازی نرد است که کسی بر سر خود یا یکی از اعضای خویش بسته باشد، دست خون
فرهنگ فارسی معین