موضعی است بر پشت بلاد زنگ و از آنجا آرند ورق قماری که برگ درختی است تندبوی و خوشمزه. (منتهی الارب). جزیره ای است در میان دریای زنج که در این دریا جزیره ای بزرگتر از آن نیست. در این جزیره چند شهر است و بر هر یک شاهی حکومت میکند و هر یک با دیگری مخالفند. در سواحل این جزیره عنبر و برگ قماری که خوشبو است و آن را برگ تانبل خوانند و شمع یافت میشود. (از معجم البلدان). (جبال...) شمال این جبال در زیر خط استوا قرار دارد. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 619). رجوع به قمار شود
موضعی است بر پشت بلاد زنگ و از آنجا آرند ورق قماری که برگ درختی است تندبوی و خوشمزه. (منتهی الارب). جزیره ای است در میان دریای زنج که در این دریا جزیره ای بزرگتر از آن نیست. در این جزیره چند شهر است و بر هر یک شاهی حکومت میکند و هر یک با دیگری مخالفند. در سواحل این جزیره عنبر و برگ قماری که خوشبو است و آن را برگ تانبل خوانند و شمع یافت میشود. (از معجم البلدان). (جبال...) شمال این جبال در زیر خط استوا قرار دارد. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 619). رجوع به قمار شود
برکنده شدن پوستک برونی سقاء یا آن چیزی است که میرسد سقاء را از قمر مانند احتراق. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، محترق شدن کتان از ماه. (از اقرب الموارد) ، خیره شدن چشم از دیدن برف. (تاج المصادر بیهقی). خیره شدن چشم از برف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شدت یافتن سفیدی چیزی. (اقرب الموارد) ، بیخواب شدن در شب ماه، سیراب شدن شتران، بسیار شدن گیاه و آب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
برکنده شدن پوستک برونی سقاء یا آن چیزی است که میرسد سقاء را از قمر مانند احتراق. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، محترق شدن کتان از ماه. (از اقرب الموارد) ، خیره شدن چشم از دیدن برف. (تاج المصادر بیهقی). خیره شدن چشم از برف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شدت یافتن سفیدی چیزی. (اقرب الموارد) ، بیخواب شدن در شب ماه، سیراب شدن شتران، بسیار شدن گیاه و آب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لقب عبدمناف جد پیغمبر است. حبیب السیر آرد: حامل نور محمدی عبدمناف بود که موسوم به مغیره است و مکنی به عبدشمس و عبدمناف را از غایت حسن و جمال قمر نیز میگفتند. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 285)
لقب عبدمناف جد پیغمبر است. حبیب السیر آرد: حامل نور محمدی عبدمناف بود که موسوم به مغیره است و مکنی به عبدشمس و عبدمناف را از غایت حسن و جمال قمر نیز میگفتند. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 285)
ماه از شب سوم تا آخر ماه و آن را قمر نامند برای سفیدی آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ماهتاب. (مهذب الاسماء). ج، اقمار. (اقرب الموارد). صبح الاعشی آرد: قمر یکی از سیارات هفتگانه از قمره که بمعنی سفیدی است گرفته شده و ماه را عرب برای سپیدیش بدین نام خواند. فلک آن نزدیکترین افلاک است به زمین از آن به آسمان دنیا تعبیر میشود و دور آن 1185 می__ل اس__ت و آن 139 زمین است. (صبح الاعشی ج 2 ص 149). قمر هر سیارۀ خرد که به گرد سیارۀ دیگر که مجذوب آفتابی است گردد. (یادداشت مؤلف). ج، اقمار. خانه قمر، سرطان است: دو رخسار زیباش (فرنگیس) همچون قمر دو چشمش ستاره به وقت سحر. فردوسی. فشاند از دیده باران سحابی که طالع شد قمر در برج آبی. نظامی. شمس و قمر در زمین حشر نباشد نور نتابد مگر جمال محمد. سعدی. ببند یک نفس ای آسمان دریچۀ صبح بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم. سعدی. تو کاین روی داری به حسن قمر چرا درجهانی بزشتی سمر. سعدی. - قمرالشتاء، برای تباه شدن بدان مثل زنند و گویند: اضیع من قمر الشتاء، چه کسی به زمستان در روشنائی ماه ننشیند. (از اقرب الموارد). - قمرالمقنع، ماه نخشب. (منتهی الارب). ، در اصطلاح کیمیاگران کنایه از سیم است. (مفاتیح). نقره. (غیاث اللغات)
ماه از شب سوم تا آخر ماه و آن را قمر نامند برای سفیدی آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ماهتاب. (مهذب الاسماء). ج، اقمار. (اقرب الموارد). صبح الاعشی آرد: قمر یکی از سیارات هفتگانه از قُمَره که بمعنی سفیدی است گرفته شده و ماه را عرب برای سپیدیش بدین نام خواند. فلک آن نزدیکترین افلاک است به زمین از آن به آسمان دنیا تعبیر میشود و دور آن 1185 می__ل اس__ت و آن 139 زمین است. (صبح الاعشی ج 2 ص 149). قمر هر سیارۀ خرد که به گرد سیارۀ دیگر که مجذوب آفتابی است گردد. (یادداشت مؤلف). ج، اقمار. خانه قمر، سرطان است: دو رخسار زیباش (فرنگیس) همچون قمر دو چشمش ستاره به وقت سحر. فردوسی. فشاند از دیده باران سحابی که طالع شد قمر در برج آبی. نظامی. شمس و قمر در زمین حشر نباشد نور نتابد مگر جمال محمد. سعدی. ببند یک نفس ای آسمان دریچۀ صبح بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم. سعدی. تو کاین روی داری به حسن قمر چرا درجهانی بزشتی سمر. سعدی. - قمرالشتاء، برای تباه شدن بدان مثل زنند و گویند: اضیع من قمر الشتاء، چه کسی به زمستان در روشنائی ماه ننشیند. (از اقرب الموارد). - قمرالمقنع، ماه نخشب. (منتهی الارب). ، در اصطلاح کیمیاگران کنایه از سیم است. (مفاتیح). نقره. (غیاث اللغات)
جمع واژۀ قمریّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قمریه شود، جمع واژۀ اقمر بمعنی سخت سفید و از این جهت است که قمری پرندۀ معروف را قمری گویند. (از معجم البلدان)
جَمعِ واژۀ قُمریّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قمریه شود، جَمعِ واژۀ اقمر بمعنی سخت سفید و از این جهت است که قمری پرندۀ معروف را قمری گویند. (از معجم البلدان)
حجاج بن سلیمان بن افلج مکنی به ابوالازهر. از راویان است. وی از مالک بن افس و لیث بن سعد و دیگران روایت کند و از او محمد بن سلمۀ مرادی روایت دارد. در حدیث وی منکرها و خطاهاست. وی به سال 197 هجری قمری در حالی که بر خر خود سوار بود به مرگ فجاه درگذشت. (از معجم البلدان). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب شود
حجاج بن سلیمان بن افلج مکنی به ابوالازهر. از راویان است. وی از مالک بن افس و لیث بن سعد و دیگران روایت کند و از او محمد بن سلمۀ مرادی روایت دارد. در حدیث وی منکرها و خطاهاست. وی به سال 197 هجری قمری در حالی که بر خر خود سوار بود به مرگ فجاه درگذشت. (از معجم البلدان). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب شود
نسبت است به قمر و آن لقب مسعود بن عمرو بن عدی بن محارب ازدی است که چون زیبا بود او را قمر لقب دادند و فرزندان وی را قمری گویند. (اللباب فی تهذیب الانساب). - سال قمری، سالی است که ماههای آن بر طبق حرکات قمر تنظیم شده و از محرم آغاز میشود بدین صورت: محرم، صفر، ربیع الاول، ربیعالاخر، جمادی الاولی، جمادی الاّخره، رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذی القعده، ذی الحجه. ماههای قمری شرعی عبارت است از هنگام رؤیت تا رؤیت هلال ماه دیگر و آن هرگز از سی روز تجاوز نکند و از بیست و نه روز کمتر نباشد و سال قمری معمولاً یازده روز از سال شمسی کمتر است. - حروف قمری، حروفی هستند که هرگاه الف و لام تعریف بر سرآنها درآید لام آن در آن حروف ادغام نشود وخود بتلفظ آید. حروف قمری چهارده حرفند از این قرار: ء ب ج ح خ ع غ ف ق ک م ه و ی
نسبت است به قمر و آن لقب مسعود بن عمرو بن عدی بن محارب ازدی است که چون زیبا بود او را قمر لقب دادند و فرزندان وی را قمری گویند. (اللباب فی تهذیب الانساب). - سال قمری، سالی است که ماههای آن بر طبق حرکات قمر تنظیم شده و از محرم آغاز میشود بدین صورت: محرم، صفر، ربیع الاول، ربیعالاخر، جمادی الاولی، جمادی الاَّخره، رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذی القعده، ذی الحجه. ماههای قمری شرعی عبارت است از هنگام رؤیت تا رؤیت هلال ماه دیگر و آن هرگز از سی روز تجاوز نکند و از بیست و نه روز کمتر نباشد و سال قمری معمولاً یازده روز از سال شمسی کمتر است. - حروف قمری، حروفی هستند که هرگاه الف و لام تعریف بر سرآنها درآید لام آن در آن حروف ادغام نشود وخود بتلفظ آید. حروف قمری چهارده حرفند از این قرار: ء ب ج ح خ ع غ ف ق ک م هَ و ی
پرنده ای است، مادۀ آن را قمریه نامند و نر آن را ساق جر و جمع آن قماری، غیرمنصرف است و آن رابه هندی توترو نامند. مرغی است از فاخته کوچکتر و با طوق و بسیار مأنوس و خوش منظر و خوش آواز و گفته اندکه لفظ یا کریم کامل الحروف از صوت آن ظاهر میگردد و دو نوع میباشد، سفید و زرد و از غرایب آثار آن آنکه ابن اثیر در تاریخ خود نوشته که از جمله هدایا که بعض ملوک بقاع هند برای سلطان محمود سبکتکین فرستاده بودند قمری بود که چون طعام زهردار را میدید چشم های آن سرخ و از آن اشک جاری و متحجر میگشت و چون آن حجررا سوده بر جراحات دهن گشاده میپاشیدند بزودی چاق میشد. طبیعت آن در دوم گرم و خشک است افعال و خواص آن موافق مبرودین و مرطوبین و مولد خلط فاسد و اکثر آن محدث وسواس و جذام و مصلح آن ادهان و ادویۀ لطیفه است. رجوع به مخزن الادویه شود. در لغت نامه های عربی آن را جنسی از فاخته گفته اند و آنچه را که در زمان ماقمری میگویند مرغی است به اندازۀ بچۀ کبوتری ولی باریک اندام تر و پرهای سیاه دارد و آن را مانند طوطی الفاظی چند آموزند. (یادداشت مؤلف). مرغی است معروف خوش آواز نر آن را ورشان و ساق حر نیز گویند حشرات از آواز قمری میگریزند. قزوینی گوید از اختصاصات قمریان این است که هرگاه نر آنها مرد مادۀ آنها ازدواج نکند. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 73 شود: پیاده همی رفت (رستم) جویان شکار به پیش اندر آمد یکی مرغزار همه بیشه و آبهای روان به هرجای دراج و قمری نوان. فردوسی. اگر از خدمتت دورم به دل شرمندگی دارم چو قمری طوق بر گردن امیدبندگی دارم. الاتا بانگ دراج است و قمری الا تا نام سیمرغ است و طغرل. منوچهری. گردن هر قمریی معدن جیمی ز مشک دیدۀ هر کبککی مسکن میمی ز دم. منوچهری. الا تا درآیند طوطی و سارک الا تا سرایند قمری و ساری. زینتی. همچو قمری به باغ دولت تو هستم استاده و گشاده دهن. مسعودسعد. طاوس ملائک بنوا مدح تو خواند اندر فنن صدره چو قمری و چو دراج. سوزنی. قافله زن یاسمن و گل بهم قافیه گو قمری و بلبل بهم. نظامی. مسلسل گشته بر گلهای حمری نوای بلبل و آواز قمری. نظامی. ندانم نوحۀ قمری بطرف جویباران چیست مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی. حافظ
پرنده ای است، مادۀ آن را قمریه نامند و نر آن را ساق جر و جمع آن قماری، غیرمنصرف است و آن رابه هندی توترو نامند. مرغی است از فاخته کوچکتر و با طوق و بسیار مأنوس و خوش منظر و خوش آواز و گفته اندکه لفظ یا کریم کامل الحروف از صوت آن ظاهر میگردد و دو نوع میباشد، سفید و زرد و از غرایب آثار آن آنکه ابن اثیر در تاریخ خود نوشته که از جمله هدایا که بعض ملوک بقاع هند برای سلطان محمود سبکتکین فرستاده بودند قمری بود که چون طعام زهردار را میدید چشم های آن سرخ و از آن اشک جاری و متحجر میگشت و چون آن حجررا سوده بر جراحات دهن گشاده میپاشیدند بزودی چاق میشد. طبیعت آن در دوم گرم و خشک است افعال و خواص آن موافق مبرودین و مرطوبین و مولد خلط فاسد و اکثر آن محدث وسواس و جذام و مصلح آن ادهان و ادویۀ لطیفه است. رجوع به مخزن الادویه شود. در لغت نامه های عربی آن را جنسی از فاخته گفته اند و آنچه را که در زمان ماقمری میگویند مرغی است به اندازۀ بچۀ کبوتری ولی باریک اندام تر و پرهای سیاه دارد و آن را مانند طوطی الفاظی چند آموزند. (یادداشت مؤلف). مرغی است معروف خوش آواز نر آن را وَرَشان و ساق حُر نیز گویند حشرات از آواز قمری میگریزند. قزوینی گوید از اختصاصات قمریان این است که هرگاه نر آنها مرد مادۀ آنها ازدواج نکند. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 73 شود: پیاده همی رفت (رستم) جویان شکار به پیش اندر آمد یکی مرغزار همه بیشه و آبهای روان به هرجای دراج و قمری نوان. فردوسی. اگر از خدمتت دورم به دل شرمندگی دارم چو قمری طوق بر گردن امیدبندگی دارم. الاتا بانگ دراج است و قمری الا تا نام سیمرغ است و طغرل. منوچهری. گردن هر قمریی معدن جیمی ز مشک دیدۀ هر کبککی مسکن میمی ز دم. منوچهری. الا تا درآیند طوطی و سارک الا تا سرایند قمری و ساری. زینتی. همچو قمری به باغ دولت تو هستم استاده و گشاده دهن. مسعودسعد. طاوس ملائک بنوا مدح تو خواند اندر فنن صدره چو قمری و چو دراج. سوزنی. قافله زن یاسمن و گل بهم قافیه گو قمری و بلبل بهم. نظامی. مسلسل گشته بر گلهای حمری نوای بلبل و آواز قمری. نظامی. ندانم نوحۀ قمری بطرف جویباران چیست مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی. حافظ
محمدتقی دربندی شیروانی. از شاعران ترک و از مردم دربند شیروانات روسیه است. وی در آغاز شبیه گردان بود و غزلیات و قصاید نیکو میسرود و به قمری تخلص میکرد. اشعار نغزی در مصایب کربلا سروده و به نام کنزالمصایب بچاپ رسیده است. سال وفاتش معلوم نیست، در اوایل قرن چهاردهم هجری زنده بوده است. (ریحانه الادب ج 3 ص 317) حسن بن نوح مکنی به ابومنصور. از اطباء نامی بود. او راست: کتاب غنی و منی. (عیون الانباء ج 1 ص 327)
محمدتقی دربندی شیروانی. از شاعران ترک و از مردم دربند شیروانات روسیه است. وی در آغاز شبیه گردان بود و غزلیات و قصاید نیکو میسرود و به قمری تخلص میکرد. اشعار نغزی در مصایب کربلا سروده و به نام کنزالمصایب بچاپ رسیده است. سال وفاتش معلوم نیست، در اوایل قرن چهاردهم هجری زنده بوده است. (ریحانه الادب ج 3 ص 317) حسن بن نوح مکنی به ابومنصور. از اطباء نامی بود. او راست: کتاب غنی و منی. (عیون الانباء ج 1 ص 327)
پهلوان بیک یکی از دلاوران خراسان است که طبع شعر نیز داشته، از اوست: در عین وصل مرده ام از بهر یک نگاه وز شرم عشق تیز برویت ندیده ام. کو رفیقی تا برم پیغام دلدار آورد مژده ز انفاس مسیحا سوی بیمار آورد. (مجمع الخواص ص 36)
پهلوان بیک یکی از دلاوران خراسان است که طبع شعر نیز داشته، از اوست: در عین وصل مرده ام از بهر یک نگاه وز شرم عشق تیز برویت ندیده ام. کو رفیقی تا برم پیغام دلدار آورد مژده ز انفاس مسیحا سوی بیمار آورد. (مجمع الخواص ص 36)