جدول جو
جدول جو

معنی قمر

قمر((قَ مَ))
ماه، جمع اقمار
قمر در عقرب بودن: کنایه از بد یا آشفته بودن وضع
تصویری از قمر
تصویر قمر
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با قمر

قمر

قمر
اجرام سماوی که بر گرد سیارات می گردند، ماه، پنجاه و چهارمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۵ آیه، اقتربت، کنایه از زن زیبا
قمر مصنوعی: ماهواره
قمر
فرهنگ فارسی عمید

قمر

قمر
لبن خیل است که به ترکی کمتر نامند چون ترش شود متغیر و بدطعم گردد و سکر آورد. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قِمِزّ شود
لغت نامه دهخدا

قمر

قمر
جَمعِ واژۀ قُمریّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قمریه شود، جَمعِ واژۀ اقمر بمعنی سخت سفید و از این جهت است که قمری پرندۀ معروف را قمری گویند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

قمر

قمر
سورۀ پنجاه وچهارمین از قرآن، مکی است وپنجاه و پنج آیت است، پس از نجم و پیش از الرحمن
لغت نامه دهخدا

قمر

قمر
ماه از شب سوم تا آخر ماه و آن را قمر نامند برای سفیدی آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ماهتاب. (مهذب الاسماء). ج، اقمار. (اقرب الموارد). صبح الاعشی آرد: قمر یکی از سیارات هفتگانه از قُمَره که بمعنی سفیدی است گرفته شده و ماه را عرب برای سپیدیش بدین نام خواند. فلک آن نزدیکترین افلاک است به زمین از آن به آسمان دنیا تعبیر میشود و دور آن 1185 می__ل اس__ت و آن 139 زمین است. (صبح الاعشی ج 2 ص 149). قمر هر سیارۀ خرد که به گرد سیارۀ دیگر که مجذوب آفتابی است گردد. (یادداشت مؤلف). ج، اقمار. خانه قمر، سرطان است:
دو رخسار زیباش (فرنگیس) همچون قمر
دو چشمش ستاره به وقت سحر.
فردوسی.
فشاند از دیده باران سحابی
که طالع شد قمر در برج آبی.
نظامی.
شمس و قمر در زمین حشر نباشد
نور نتابد مگر جمال محمد.
سعدی.
ببند یک نفس ای آسمان دریچۀ صبح
بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم.
سعدی.
تو کاین روی داری به حسن قمر
چرا درجهانی بزشتی سمر.
سعدی.
- قمرالشتاء، برای تباه شدن بدان مثل زنند و گویند: اضیع من قمر الشتاء، چه کسی به زمستان در روشنائی ماه ننشیند. (از اقرب الموارد).
- قمرالمقنع، ماه نخشب. (منتهی الارب).
، در اصطلاح کیمیاگران کنایه از سیم است. (مفاتیح). نقره. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا

قمر

قمر
لقب عبدمناف جد پیغمبر است. حبیب السیر آرد: حامل نور محمدی عبدمناف بود که موسوم به مغیره است و مکنی به عبدشمس و عبدمناف را از غایت حسن و جمال قمر نیز میگفتند. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 285)
لغت نامه دهخدا