جدول جو
جدول جو

معنی قما - جستجوی لغت در جدول جو

قما(قُمْ ما)
زن غیرمحترمه مانند متعه وامثال آن که مرد بر سر عقدی یا محترمۀ خود گیرد. کنیزک. (غیاث اللغات). قوما. زن مملوکه: این دو نوباوۀ خاندان سعادت اگرچه از قمااند... (ابوالفضل ناکری در شرح حال خود). سلطان بغداد خاتون را... از امیر شیخ حسن بازستانده قمای خود ساخته بود. (ذیل حافظ ابرو رشیدی). اوکتای قاآن را خاتون بسیار بوده اند و شصت قما داشته. (جامعالتواریخ بلوشه ص 3) ، نام دوایی که برای فزونی قوه باه بکار آید و به هر دو معنی ترکی است. (غیاث اللغات بنقل از لطایف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قماط
تصویر قماط
قنداق، قسمت ته تفنگ که از چوب ساخته می شود، پارچه ای که کودک شیرخوار را در آن می بندند، قنداقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قماش
تصویر قماش
پارچۀ نخی، کنایه از نوع، جنس، رخت، متاع و اسباب خانه، خرده ریزه هایی که از روی زمین جمع می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قمار
تصویر قمار
هر نوع بازی ای که در آن شرط کنند شخص برنده از کسی که بازی را باخته پول یا چیز دیگر بگیرد، منگ، منگیا،
کنایه از کار خطرناک، ریسک
فرهنگ فارسی عمید
(قِ)
ابل قماح، شتری که از شرب آب سر باززند. (لسان العرب) ، شهرا قماح و قماح، دو ماه کانون است که بجهت سردی هوا شتران از خوردن آب سر باززنند. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(قَمْ ما)
غوطه خور. (منتهی الارب). غواص. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِمْ ما)
قمار. بازی قمار:
می و قمّار و لواطه بطریق سه امام
مر ترا هر سه حلال است هلا سر بفراز.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(قُ / قِ / قَ)
نام شهری است در منتهای هندوستان قریب دریای شور به طرف جنوب که عود خوب در آنجا پیدا میشود. (آنندراج از برهان و سراج) و در بحر الجواهر و منتخب کشف اللطایف آمده که قمار به فتح اول نام موضعی است ازبلاد هند که عود بهتر در آنجا باشد و در سراج آمده که چون قاف در هندی نیست ظاهراً قمار معرب کمار باشدو آن نام جایی است در هند. (آنندراج). قمار (ق یاق ) موضعی است در هند و عامه گویند عود بدانجا منسوب است ولی آنچه دانشمندان در این مورد گویند این است که عود به قامرون منسوب است. و آن موضعی است در هند. (از معجم البلدان). شهری بزرگ است (به هندوستان) و ملوک قمار عادلترین ملکانند اندر هندوستان و اندر همه هندوستان زنا مباح است مگر اندر قمار که حرام دارند. و صلت ملوک قمار دندان پیل است و عود قماری. (حدود العالم). جزیره ای است در دریای هند و در آن شهرهای بسیاری است. پارسایان و دانشمندان چین و هند در آن سکنی کنند و در آن بت های بسیاری است که بنحوی عجیب قلمکاری شده. عود قماری بدان منسوب است و مرکز معدن طلاست و آبنوس و طاوس. (نخبه الدهر دمشقی ص 65).
ابن الندیم گوید: ابودلف سیاح ینبوعی مرا حکایت کرد که در قمار بتکده ای است دیوارهای آن از زر و سقف آن از عود هندی و هر عود بطول پنجاه ذراع و بیشتر بت ها و محاریب و قبله های آن مرصع به مرواریدهای گرانبها و یاقوت های درشت است. رجوع به الفهرست شود:
مهتر بود خزانۀ زرّ تو از خزر
بهتر بود قمطرۀ عود تو از قمار.
منوچهری.
سوخت شب مشک رنگ زآتش خورشید و برد
نکهت باد سحر قیمت عود قمار.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(قَمْ ما)
قمارباز: و گویند خلفاء و ائمه و شهیدان و غازیان اسلام و علماء و زهاد که نه رافضی باشند همه را در دوزخ اندازند و موالیان خود را از غالیان و رافضیان ببهشت فرستند اگر چه قمّار وخمّار و بی نماز بوده باشند. (نقض الفضائح ص 293)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
درشت اندام سطبر. (منتهی الارب). رجوع به قمد شود
لغت نامه دهخدا
(قَمْ ما)
گندم فروش. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
کثرت آب در چاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
کماچ و آن نوعی است از نان و ظاهراً لفظ ترکی است. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
امیر قماج، والی بلخ در زمان سلطان سنجر بود که به وسیله حشم غزان (طایفه ای از ترکمانان) به قتل رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 510، 511، 513 شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قمی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قمی شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
ج قمی ٔ (قمی ّ). (اقرب الموارد). رجوع به قمی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ شَ)
فربه شدن ستور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قموء شود
لغت نامه دهخدا
(قَمْ ما)
عباس بن احمد بن سعید بن مقاتل، مکنی به ابوالفضل. از محدثان است. وی از محمد بن زبان و جز او روایت کند و از او ابوذکریا یحیی بن علی طحان روایت دارد. او در شعبان سال 363 هجری قمری در گذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب). عنوان محدث تنها به کسی داده می شد که هم علم و هم تقوای لازم برای نقل حدیث را دارا بود. این افراد با حفظ سنت نبوی، در برابر تحریف ها ایستادند و با نوشتن کتاب های حدیثی معتبر، دین اسلام را به شکل صحیح به نسل های آینده منتقل کردند. آنان نه تنها ناقلان حدیث، بلکه نگهبانان فرهنگ اسلامی بودند که با جدیت در انتقال صحیح معارف اسلامی کوشیدند.
لغت نامه دهخدا
(رُ)
برجستن اسب و جز آن و برداشتن هر دو دست راباهم و بنهادن هر دو را باهم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و گویند قماص در جائی گفته شود که این عمل عادت برای آن حیوان گردیده باشد. (اقرب الموارد). برسکیزیدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به قمص شود
لغت نامه دهخدا
(قَمْ ما)
کسی که امتعه را می خرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قمش. (اقرب الموارد). رجوع به قمش شود. متاع از هر جنس و از هر جای. (منتهی الارب) (آنندراج). کالای خانه. (مهذب الاسماء). کالا. (تفلیسی). خردۀ خانه. (مهذب الاسماء).
- قماش البیت، متاع بیت. (اقرب الموارد) ، رخت خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ردی و هیچکاره از هر چیزی. (منتهی الارب) ، مردم فرومایۀ ناکس. (منتهی الارب) (آنندراج). ما علی وجه الارض من فتات الاشیاء حتی یقال لرذاله الناس قماش. (اقرب الموارد). ج، اقمشه. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، جوهر و صفت. (غیاث اللغات از منتخب و کشف و صراح و مؤید و لطایف)
لغت نامه دهخدا
(قَمْ ما)
پیراهن فروش. (از اللباب)
لغت نامه دهخدا
(قَمْ ما)
دزد، سازندۀ قنداق برای کودکان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُمْ ما)
دزدان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
رسن که قوائم گوسفند به وی بندند. (منتهی الارب). رسن که دست و پای گوسفند را بدان بندند برای سر بریدن. (اقرب الموارد)، دست بند. (منتهی الارب). الحبل یشد به الاسیر. (اقرب الموارد)، پای بند کودک گهوارگی. (منتهی الارب). قنداق. قنداقه. خرقه عریضه تلف علی الصغیر اذ اشد فی المهد. ج، قمط. (اقرب الموارد)، رشته ای که بدان خص ّ (قصب) قصب را استوار بندند و گفته اند آن چوبی است که برون قصب است یا درون آن است و قصب را بدان استوار کنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خوار شدن و حقیر گردیدن. (منتهی الارب). رجوع به قماءه و قماءه شود
برکندن. (منتهی الارب). قمع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پاوند (قنداق)، ریسمان که باآن دست وپای گوسبندرابندند دزد، پاوند ساز پاوند دوز ریسمانی که بدان دست و پای گوسفند را بندند، پارچه ای که بدان دست و پای کودک را بندند، پارچه عریضی که کودک را بدان پیچند: پس در حال دایه بیامد و او را (کودک را) در قماط پیچید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمام
تصویر قمام
مورد اسپرم (آس بری) از گیاهان، جمع قمامه، آخال ها گروه ها مورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمار
تصویر قمار
بگرو چیزی باختن، نبرد کردن با هم بگرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قماس
تصویر قماس
غوته خور پاغوش خور پرآبی چاه و کاریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قماش
تصویر قماش
رخت و متاع خانه، پارچه نخی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قماص
تصویر قماص
پریشانی ناآرامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمار
تصویر قمار
((قُ))
هر نوع بازی که در آن پولی برده یا باخته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قماش
تصویر قماش
((قُ))
خرده ریز از هر چیزی، رخت، کالا، اسباب خانه، در فارسی، پارچه، پارچه نخی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قماط
تصویر قماط
((قِ))
ریسمانی که با آن دست و پای گوسفند را بندند، پارچه عریضی که کودک را بدان پیچند
فرهنگ فارسی معین