جدول جو
جدول جو

معنی قلچاق - جستجوی لغت در جدول جو

قلچاق
قطعه ای از پولاد که لشکریان بر ساعد می بستند، ساعدبند
تصویری از قلچاق
تصویر قلچاق
فرهنگ فارسی عمید
قلچاق
(قَ)
دستانۀ آهنی که لشکریان دارند. (آنندراج) :
ز قلچاق چیزی دگر نیست به
که ساعد از او یافت دست زره
به معنی بود گرچه دست یلان
به صورت بود لیک چون ناودان.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج و بهار عجم).
زره چندین چشمۀ نظم سازی، قلچاق دستگاه مشعل نثرطرازی (ملاطغرا، از بهار عجم و آنندراج). در سنگلاخ آرد: قودجاق، سلاحی است که از فولاد ساخته در روز جنگ بر ساعد بندند
لغت نامه دهخدا
قلچاق
ترکی دستوانه دستانه آهنی دستکش و آرنج بند آهنی که در جنگ پوشند دستانه آهنی که لشرکیان در قدیم داشتند: ز قلچاق چیزی دگر نیست به که ساعد ازو یافت دست زره بمعنی بود گر چه دست یلان بصورت بود لیک چون ناودان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

خرید و فروش کالاهایی که معاملۀ آن ها در انحصار دولت یا ممنوع است، وارد کردن یا صادر کردن کالاهایی که ورود و صدور آن ها ممنوع است، ویژگی کالایی که معاملۀ آن ممنوع باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلچماق
تصویر قلچماق
مرد پرزور و قوی پنجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلتاق
تصویر قلتاق
آن قسمت از زین اسب که از چوب ساخته می شود، چوب بندی زین اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلپاق
تصویر قلپاق
قالپاق، صفحۀ فلزی گرد که در چرخ اتومبیل بر روی پیچ و مهره های چرخ نصب می کنند، کلاه پوستی
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان تورجان بخش بوکان شهرستان مهاباد، سکنۀ آن 211 تن، آب آن از چشمه و محصول آن غلات، توتون و حبوب، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام طایفه ای از تتار. (ناظم الاطباء) (مجمل التواریخ گلستانه ص 180). نام طایفه ای است از مغول که درسمت شمالی دشت قبچاق و خطا و ختن می نشینند. وجه تسمیه مأخوذ است از قالماقچی یعنی ماندنی. رجوع به سنگلاخ ذیل همین کلمه و ذیل قبچاق شود: و از ولایات ختای و چین و ماچین و قلماق و تبت و غیر ذلک صدهزار در اردو جمع آمده بودند. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 643)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قلپاق. رجوع به قلپاق شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
کلاه را گویند، در توران میدوزند به پارچۀ سپید چکن می نمایند یا بریشم رنگ رنگ دراز و نوکدار می شود. (آنندراج). قلپاق = قلپق، کلاهک یا شب کلاه استوانه ای شکل و یا نوک تیزی است که انواع و اقسامی دارد. (دزی ج 2 ص 392) :
مرا محبت قلپاق دوز ماهی هست
از این نمد من درویش را کلاهی هست
برای زیب فراویزدوز قلپاقش
سواد دیدۀ من اطلس سیاهی هست.
سیفی (از بهار عجم و آنندراج).
و رجوع به قالپاق شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
چوب بندی زین. (فرهنگ نظام). آن جزء از زین اسب که از چوب سازند و بر آن نشینند. (ناظم الاطباء). پوستی باشد که بر میان حنای زین بکشند. و حنای زین را هم گویند. (سنگلاخ: قالتاق) :
ای همچو تو مبهم پدر بینی تو
قلتاق پسر برادر دینی تو
صد فیل به زیر بار یک فرد کشند
دفتربندان کشور بینی تو.
حکیم شفائی (از آنندراج).
رجوع به قالتاق و غلتاق و غلطاق شود
لغت نامه دهخدا
(قُ چُ)
مرد شهوت پرست و اوباش. (آنندراج از سفرنامۀ شاه ایران). این کلمه مرکب از قل به معنی بازو و چماق است و به کسی گفته میشود که دارای بازوانی قوی و نیرومند باشد
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قارچ زین. غلتاق. رجوع به قلتاق شود، کهنه قلطاق، زنی پیر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه. در 24000گزی شمال باختری میاندوآب و 10000 گزی باختر راه ارابه رو میاندوآب به بناب واقع و موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل مالاریائی است. 150 تن سکنه دارد. آب آن از زرینه رود و محصولات آن غلات و پنبه و چغندر و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
اغول بن قدان بن اوکدای از شاهزادگان مغول است. در اوائل ایام پادشاهی براق خان (حدود 663 ه. ق) میان او و شاهزاده قیدو دو نوبت مخالفت و جنگ اتفاق افتاد. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 83). در جنگ نخستین که میان براق خان و قیدوخان درگرفت براق ظفر یافت ولی در نوبت دوم کنار آب خجند میان آن دو شاهزاده جنگی خونین به وقوع پیوست. قیدوخان پیروز گردید و براق شکست خورد و بسوی سمرقند رفت و قصدداشت بار دیگر به جنگ با او بپردازد اما پیش از آنکه این اندیشه عملی گردد قبچاق اغول که در سلک نبایر اوکتای قاآن انتظام داشت از طرف قیدوخان به رسالت نزد وی آمد و با اندرزهای دلپسند آتش غضب و خشم او را فرونشاند و میان این دو صلح و سازش برقرار ساخت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 83 و 84 و قیدوخان شود
ابن بایدوخان از شاهزادگان مغول است. بایدوخان سه پسر داشت. قبچاق، علی، محمد، و از ایشان هیچ یک به سلطنت نرسید. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 145)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
دهی است جزء بخش شهریار شهرستان تهران. در 12هزارگزی باختر علیشاه عوض و 3هزارگزی راه شوسۀ علیشاه عوض به شهرآباد واقع و موقع جغرافیائی آن جلگه و معتدل است. 106 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و رود کرج و محصول آن غلات، بنشن، صیفی، چغندر قند و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. و از طریق یوسف آباد میتوان ماشین برد. زمستان طایفۀ عرب میش مست دو سه ماهی در آنجا سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
برده، ربوده، (فرهنگ نظام)، آنچه ورود آن به کشور و یا معاملۀ آن از طرف دولت ممنوع است،
- متاع قاچاق، متاع ممنوع الورود یا ممنوع المعامله
لغت نامه دهخدا
تصویری از قچاق
تصویر قچاق
با قدرت، توانا، چاق و فربه، زور دار
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی الش (گویش گیلکی) زورگو، زنباره، گردن کلفت گردن کلفتی زورگویی پرزور قوی نیرومند، زورگو
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که در ورود آن به کشور و یا معامله آن از طرف دولت ممنوع است، ممنوع المعامله، کار پنهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبچاق
تصویر قبچاق
ترکی نام دشتی است در ترکستان، بیباک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قالچاق
تصویر قالچاق
درگیری ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلتاق
تصویر قلتاق
ترکی چوب زین بخشی از زین اسب که از چوب سازند چوب زین
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی در ترکی به کلاهی گفته می شود که پشم آن باز نشده باشد: وستول (گویش گیلکی) خودک در خودرو قالپاق بنگرید به قالپاق کلاهی دراز و نوکدار که در ترکستان با پارچه سپید چکن دوزی می کردند و یا با ابریشم رنگارنگ می ساختند
فرهنگ لغت هوشیار
از مردم قفچا هر یک از افراد قوم قفچاق (قبچاق) قفچاقی: از تو بیدل دوستانت همچو قفچاقان ز خان. (سنائی. مصف. 315)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاچاق
تصویر قاچاق
خرید و فروش اجناس به طور غیرقانونی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلچماق
تصویر قلچماق
((قُ چُ))
نیرومند، قوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلتاق
تصویر قلتاق
((قَ))
بخشی از زین اسب که از چوب سازند، چوب زین
فرهنگ فارسی معین
غیرقانونی، غیرمجاز، کالای ممنوع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرزور، زورمند، قلدر، قوی، گردن کلفت، زورگو
متضاد: ضعیف، نحیف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چاق و فربه
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی واقع در منطقه ی کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
استخوان ران
فرهنگ گویش مازندرانی
قوی هیکل
فرهنگ گویش مازندرانی