جدول جو
جدول جو

معنی قلمدوش - جستجوی لغت در جدول جو

قلمدوش
سوار کردن بر شانه (دوش) یا قلمدوش سواری. سواری بر دوش کسی: قلمدوش سواریهایش (بهرام) بر گردن رفقا هنگامی که اتوبوس خراب می شد، . . همیشه ورد زبان پدر بود
فرهنگ لغت هوشیار
قلمدوش
سوار کردن بر شانه، غلندوش
تصویری از قلمدوش
تصویر قلمدوش
فرهنگ فارسی معین
قلمدوش
سوار بر دوش
قلمدوش کردن: کنایه از کسی را بر روی شانۀ خود سوار کردن
تصویری از قلمدوش
تصویر قلمدوش
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلم دوش
تصویر قلم دوش
شانه سوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلمدوش کردن
تصویر قلمدوش کردن
کنایه از کسی را بر روی شانۀ خود سوار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلمدوش کردن
تصویر قلمدوش کردن
سوار کردن کسی را بر شانه (دوش) خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلمدان
تصویر قلمدان
قوطی کوچک درازی از جنس مقوا، چوب، پلاستیک یا فلز که در آن ابزار نوشتن را می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلمداد
تصویر قلمداد
به حساب آورده، به شمارآورده، برآورد
قلمداد کردن: کنایه از به حساب آوردن، به شمار آوردن، برآورد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلمدست
تصویر قلمدست
کسی که با قلم کار کند، نویسنده، نقاش
فرهنگ فارسی عمید
کتف دوش منکب. یا غلندوش گرفتن یا به غلندوش خود سوار کردن بچه را. او را بر یکی از دو دوش خود حمل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلمدست
تصویر قلمدست
نویسنده، نقاش
فرهنگ لغت هوشیار
خامکدان آلتی استوانه گونه مرکب از دو قطعه: قطعه داخلی به شکل ناوکی است که در قطعه آن حقه مرکب: قلمهای نیی قیچی و قلمتراش و قط زن را جای دهند. قطعه خارجی به منزله غلاف قطعه داخلی است. قلمدان را از مقوا یا کاغدهای بهم فشرده سازند و غالبا جوانب بیرونی آن را با نقوش زیبا منقش سازند: بعد که بر سر گرو اسباب رفتیم معلوم است کتاب است و قلمدان عبا و قرآن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلمداد
تصویر قلمداد
به حساب آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلندوش
تصویر غلندوش
((غَ لَ))
کتف، دوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلمداد
تصویر قلمداد
محسوب، به شمار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلندوش
تصویر غلندوش
قلمدوش، سوار بر دوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
گستره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
حوزۀ فرمانروایی، زمینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلماش
تصویر قلماش
یاوه، هرزه
یاوه گو، بیهوده گو، یاوه سرا، هرزه گو، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، هرزه لای، یافه درای، ژاژخا، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلماش
تصویر قلماش
ترکی هرزه، یاوه، یاوه گوی هرزه بیهوده یاوه نامعقول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
ملک و مملکت و ولایت متصرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلموش
تصویر گلموش
بید مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
((~. رُ))
مملکت، حوزه فرمانروایی، حوزه عمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلماش
تصویر قلماش
((قَ))
هرزه، بی معنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلمرو
تصویر قلمرو
Territory
دیکشنری فارسی به انگلیسی
территория
دیکشنری فارسی به روسی
क्षेत्र
دیکشنری فارسی به هندی