- قلمدست
- کسی که با قلم کار کند، نویسنده، نقاش
معنی قلمدست - جستجوی لغت در جدول جو
- قلمدست
- نویسنده، نقاش
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خامکدست: نویسنده نکارگر آنکه با قلم کار کند چون خطاط نقاش نویسنده: شقایق کش لوح جام و سبو قلم دست طراحی رنگ و بو
آنکه در کار خویش خام است مبتدی تازه کار
ترکی پارسی خاردست کسی که دست زبر و پینه بسته دارد
قوطی کوچک درازی از جنس مقوا، چوب، پلاستیک یا فلز که در آن ابزار نوشتن را می گذارند
به حساب آورده، به شمارآورده، برآورد
قلمداد کردن: کنایه از به حساب آوردن، به شمار آوردن، برآورد کردن
قلمداد کردن: کنایه از به حساب آوردن، به شمار آوردن، برآورد کردن
سوار کردن بر شانه (دوش) یا قلمدوش سواری. سواری بر دوش کسی: قلمدوش سواریهایش (بهرام) بر گردن رفقا هنگامی که اتوبوس خراب می شد، . . همیشه ورد زبان پدر بود
خامکدان آلتی استوانه گونه مرکب از دو قطعه: قطعه داخلی به شکل ناوکی است که در قطعه آن حقه مرکب: قلمهای نیی قیچی و قلمتراش و قط زن را جای دهند. قطعه خارجی به منزله غلاف قطعه داخلی است. قلمدان را از مقوا یا کاغدهای بهم فشرده سازند و غالبا جوانب بیرونی آن را با نقوش زیبا منقش سازند: بعد که بر سر گرو اسباب رفتیم معلوم است کتاب است و قلمدان عبا و قرآن
به حساب آورده
سوار کردن بر شانه، غلندوش
محسوب، به شمار
سوار بر دوش
قلمدوش کردن: کنایه از کسی را بر روی شانۀ خود سوار کردن
قلمدوش کردن: کنایه از کسی را بر روی شانۀ خود سوار کردن
دو تن که کاری را به کمک هم انجام بدهند، شریک، رفیق، همکار
یونانی تازی گشته زنبک زرد گونه ای زنبق که آن را زنبق زرد نیز گویند
شریک و رفیق
Coconspirator
co-conspirador
co conspirador
współspiskowiec
соучастник
співучасник
medeplichtige
Mitverschwörer
co-conspirateur
co-cospiratore
साझेदार
সঙ্গী ষড়যন্ত্রকারী
suç ortağı
mpenzi wa njama