جدول جو
جدول جو

معنی قلقلک - جستجوی لغت در جدول جو

قلقلک
غلغلک، عمل تحریک ماهیچه های بدن به وسیلۀ انگشت یا وسیلۀ دیگر به طوری که موجب خنده شود، پخپخو، پخلوچه، پخلیچه، غلغج، غلمچ، غلغلیچ
قلقلک دادن: قلقلک
تصویری از قلقلک
تصویر قلقلک
فرهنگ فارسی عمید
قلقلک
(قُ قُ لَ)
کوزۀ خرد سفالین. (یادداشت مؤلف). کوزۀ سفالین کوچک برای آب
لغت نامه دهخدا
قلقلک
نادرست نویسی غلغلک گیج گیجی (گویش گیلکی) نادرست نویسی غلغلک گونه ای تنگ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قُ قُ لَ)
دهی است از دهستان کوه پنج بخش مرکزی شهرستان سیرجان، واقع در95هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد و 3هزارگزی شمال راه خانه سرخ به گوداحمر، موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 73 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ لَ)
حروف قلقله، پنج حرف است و آن عبارت است از قاف و طاء و باء و جیم و دال که در کلمه قطب جد یا قد طبج گرد آمده است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). یکی از تقسیمات حروف هجاست و حروف قلقله عبارت است از قاف و دال مهمله و طاء مهمله و باء و جیم. مبرد گوید: قاف از آنها نیست بلکه کاف جزو آنهاست. (کشاف اصطلاحات الفنون چ اقدام 1317 هجری قمری ص 355). رجوع به حروف قلقله شود
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ لَ دَ حُ)
دهی است از دهستان تورجان بخش بوکان شهرستان مهاباد، واقع در 30هزارگزی جنوب باختری بوکان و 22500گزی باختری شوسۀ بوکان به سقز. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل سالم است. سکنۀ آن 375 تن است. آب آن ازسیمین رود و محصول آن غلات، توتون، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قِ قِ)
مدور و خرد.
- کوفته قلقلی، کوفتۀ خرد چند گردکانی که بیشتر از گوشت ونخودچی یا برنج کوفته کنند، و گاه نیز از گوشت تنها
لغت نامه دهخدا
خارش دادن بعض اعضای بدن به طوری که صاحب آن اعضا سخت به خنده درآید
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی غلغل پارسی است جوشیدن آوای جوشیدن، آوای می که از گلوی تنگ برآید چست فرز: مرد، بازیگر اسپ اناردشتی، چشم خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلقلی
تصویر قلقلی
کوفته قلقلی، مدور و خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلقلی
تصویر قلقلی
((قِ قِ))
گرد، مدور (به زبان کودکان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلقل
تصویر قلقل
((قُ قُ یا قِ قِ))
مرد چست سبکروح و ظریف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلقلکی
تصویر قلقلکی
دغدغةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از قلقلکی
تصویر قلقلکی
Ticklishness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قلقلکی
تصویر قلقلکی
chatouillement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دره ای در منطقه هزارجریب واقع در منطقه ی بهشهر، قلقلک
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از قلقلکی
تصویر قلقلکی
kieteligheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از قلقلکی
تصویر قلقلکی
cócegas
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قلقلکی
تصویر قلقلکی
Kitzligkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قلقلکی
تصویر قلقلکی
łaskotliwość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از قلقلکی
تصویر قلقلکی
щекотливость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از قلقلکی
تصویر قلقلکی
лоскотливість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از قلقلکی
تصویر قلقلکی
cosquilleo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از قلقلکی
تصویر قلقلکی
گدگدی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از قلقلکی
تصویر قلقلکی
गुदगुदाहट
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از قلقلکی
تصویر قلقلکی
গুদগুদে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از قلقلکی
تصویر قلقلکی
ความจั๊กจี้
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از قلقلکی
تصویر قلقلکی
ucheshi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از قلقلکی
تصویر قلقلکی
gıdıklanma
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از قلقلکی
تصویر قلقلکی
くすぐったさ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از قلقلکی
تصویر قلقلکی
solletico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از قلقلکی
تصویر قلقلکی
דְגדוּגִיוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از قلقلکی
تصویر قلقلکی
간지러움
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از قلقلکی
تصویر قلقلکی
kegelitikan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از قلقلکی
تصویر قلقلکی
发痒
دیکشنری فارسی به چینی