جدول جو
جدول جو

معنی قلد - جستجوی لغت در جدول جو

قلد
(رُ سُوو)
فراهم آوردن و جمع کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قلد الماء فی الحوض و اللبن فی السقاء والشراب فی البطن قلداً، جمعه فیه. (اقرب الموارد) ، پیچیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قلد الشی ٔ، لواه. (اقرب الموارد) ، تابیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قلد الحبل، فتله. (اقرب الموارد) ، تب گرفتن هر روز، آب دادن کشت، تنک کردن آهن وپیچیدن آن را بر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، حمایل کردن شمشیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قلد
(قَ)
تاب داده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : سوار قلد، ای مفتول. (اقرب الموارد). دست برنجن تاب داده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قلد
(قِ)
نوبت آب در چهار روز یکی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، قافلۀ مکه به سوی جده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، روز آمدن تب و تب ربع. (منتهی الارب). روز آمدن تب، و گفته اند تب ربع. (اقرب الموارد) ، گروه و جماعت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، نرۀ ستور. (آنندراج) ، باران هر هفته. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : سقتنا المساء قلداً. (اقرب الموارد) ، روز آبیاری، حظ و بهره از آب:استوفی قلده من الماء، ای شربه، شبه کاسه. (اقرب الموارد). قعب، یا کاسۀ قعب مانند. (منتهی الارب) ، اعطیته قلد امری، یعنی سپردم به وی امور خود را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قلد
النگوی تابیده، تار به هم تابیده، پیچاندن تاب دادن، پیچیدن، گردآمدن، آب دادن کشت را، تپ کردن پستا آب (پستا نوبت)، آمدن تپ درروز، کاسه بزرگ، سپردن کار را
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلی
تصویر قلی
(پسرانه)
غلام، بنده، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند حسینقلی، حسنقلی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قصد
تصویر قصد
آهنگ، عزم، منظور، مقصود، سوءنیت
قصد داشتن: عزم و آهنگ داشتن
قصد قربت: آهنگ کاری نیکو کردن با نیت تقرب به خدا
قصد کردن: آهنگ کردن، عزم کردن، برای مثال کجا گویم که با این درد جانسوز / طبیبم قصد جان ناتوان کرد (حافظ - ۲۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقلد
تصویر تقلد
قلاده به گردن انداختن، کاری به گردن گرفتن، امری را عهده دار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلت
تصویر قلت
کم شدن، کم بودن، کمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلد
تصویر جلد
لایۀ محکمی که روی کتاب، دفتر، مجله و امثال آن بکشند یا بچسبانند مثلاً جلد کتاب، جلد دفتر، واحد شمارش کتاب، دفتر، کتابچه و امثال آن،
نسخه، پوشش، جمع جلود،
در علم زیست شناسی پوست، پوست یک پارچۀ بدن حیوان مانند مشک و خیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلد
تصویر جلد
چابک، چالاک، ویژگی کبوتری که به مکانی تعلق پیدا کرده و در هر حالت به آن مکان بازمی گردد، مفرد واژۀ اجلاد
تازیانه زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلد
تصویر خلد
همیشگی، بهشت، جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، سبزباغ، باغ خلد، خلدستان، دارالنّعیم، فردوس، جنّت، دارالخلد، علّیین، سرای جاوید، دارالسّرور، دارالسّلام، دارالقرار، رضوان، باغ بهشت، مینو، قدس، دار قرار، باغ ارم، نعیم، فردوس اعلا، اعلا علّیین، گشتا
خلد برین: طبقۀ فوقانی بهشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلع
تصویر قلع
کندن، از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، بتر، اقلاع، اقتلاع، اجتثاث
فلزی نرم و نقره ای رنگ که قابل تورق و سخت تر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتی گراد ذوب می شود و خالص آن در طبیعت پیدا نمی شود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است، برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای مسی به کار می رود، با بسیاری از فلزات نیز ترکیب می شود و آلیاژ می دهد، رصاص، ارزیر، ارزیز
قلع و قمع: ریشه کن ساختن، برانداختن
قلع لحیم کاری: آلیاژی مرکب از ۵۰% قلع و ۵۰% سرب که بیشتر برای لحیم کردن قطعات فلز به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلدر
تصویر قلدر
مرد پرزور، گردن کلفت و خودسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلق
تصویر قلق
بی آرامی، اضطراب، ترس و لرز
فرهنگ فارسی عمید
(قِ دَ)
دردی مسکه که به گداختن فرونشیند. (منتهی الارب). قشده. (اقرب الموارد). رجوع به قشده شود، خرما. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پست. (منتهی الارب) (آنندراج). سویق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ دُ)
خشن و تنومند. گردن کلفت. زورمند. قلچماق. رجوع به قلچماق شود
لغت نامه دهخدا
(حِ لِ)
بدخوی گران روح. (از منتهی الارب). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَوْ وُ)
در گردن خویش کردن گردن بند. (تاج المصادر بیهقی) (از آنندراج). قلاده پوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در گردن خویش کردن کار. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). برگردن خود کاری گرفتن و پیروی و تعهد. (غیاث اللغات) (آنندراج). بعهده گرفتن کاری را و بر خود لازم کردن آنرا. (از اقرب الموارد) : چون پنج ماه از تقلد وزارت او بگذشت چند غلام از آن او بدو دست برآوردند و او را بکشتند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، شمشیر برداشتن و حمایل آنرا بر دوش افکندن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گردن دراز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : ناقه قلداء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلد
تصویر بلد
شهر، و به معنی راهنما و راهبر هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلد
تصویر خلد
دوام، بقا، همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الد
تصویر الد
ستیزه گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلد
تصویر جلد
نیرومند، چابک پوست بدن انسان و حیوان پوست بدن انسان و حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلد
تصویر تقلد
بر گردن خود کاری را گرفتن و پیروی و تعهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلدر
تصویر قلدر
خشن و تنومند، گردن کلفت، زورمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلده
تصویر قلده
دردماست کشک ک، خرما، کاسه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلد
تصویر تقلد
((تَ قَ لُّ))
گردن بند به گردن انداختن، پذیرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلدر
تصویر قلدر
((قُ دُ))
قوی، گردن کلفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلب
تصویر قلب
دل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قلم
تصویر قلم
خامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قله
تصویر قله
چکاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قصد
تصویر قصد
خواست، آهنگ، انگیزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جلد
تصویر جلد
پوشینه، پوست، پوشش
فرهنگ واژه فارسی سره
زورگو، مستبد 2، قلچماق
متضاد: دموکرات منش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی