جدول جو
جدول جو

معنی قلاپه - جستجوی لغت در جدول جو

قلاپه
موجی که به خشکی رسد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلاده
تصویر قلاده
گردن بند و گلوبند سگ و برخی جانوران دیگر، واحد شمارش برخی جانوران مثلاً دو قلاده یوزپلنگ
فرهنگ فارسی عمید
(قُ عَ)
سنگ بزرگ در دشت نرم خاک افتاده، هر کلوخ یا سنگ برکنده که آن را به دست یا به فلاخن اندازند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پاره ای از گل تراشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گویند: رمی بقلاعه، ای بحجه تسکته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ عَ)
بادبان کشتی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ ءَ)
جای تابه و پتیله ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کار خانه تابه سازی. (ناظم الاطباء). در اقرب الموارد به تشدید لام ضبط شده است: القلاّءه، الموضع تتخذ فیه المقالی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَلْ لا بَ / بِ)
خار آهنی خمدار که بدان شکار ماهی کنند. مأخوذ از قلب به معنی برگردانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به قلاب شود، زنجیر، حلقۀ زنجیر. (ناظم الاطباء) ، گلی از زر یا سیم یا فلزی دیگر مرصع به جواهر یا ساده که دو سوی روبند زنان را از پشت به هم می پیوست. (یادداشت مؤلف) ، قبضه و دسته، قلاب نر و ماده (ناظم الاطباء) ، و آن نوعی است از تکمه، سرخواره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ تَ رَ کَ)
دهی از دهستان خزل شهرستان نهاوند واقع در 40 هزارگزی شمال باختری نهاوند و یک هزارگزی شمال راه مالرو آران به کنگاور کهنه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری مالاریایی است. سکنۀ آن 74 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوب، گاودانه، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. تابستان ایل یارمطاقلو برای تعلیف احشام به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
زمخشری گوید: کوهی است از کوههای قبلیه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ دَ)
شش ستاره که قوس نامیده میشوند. (اقرب الموارد). در منتهی الارب در مادۀ ’ب ل د’ آرد: بلده، یکی از منازل قمر میان نعائم و معد ذابح و گاهی از آن عدول کرده به قلاده میرود
لغت نامه دهخدا
(قِ دَ)
گردن بند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حمیل. (ناظم الاطباء). ج، قلائد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :
شیر هم شیر بود گرچه به زنجیر بود
نبرد بند قلاده شرف شیر ژیان.
فرخی.
و با لفظ بستن و کشیدن و گسستن مستعمل. (آنندراج) :
دست سگ بانت چون قلاده کشد
شیر گردون سگ معلّم باد.
انوری (از آنندراج).
صد دل به شکنج طره دربست
بر شیر ز مو قلاده بربست.
شیخ ابوالفیض فیاضی (از آنندراج).
شیر سیه برهنه ز هر زرّ و زیوری
سگ را قلاده در گلو و طوق در دم است.
خاقانی.
- امثال:
زن سلیطه سگ بی قلاده است. (جامع التمثیل).
قلاده به از سگ است. (امثال و حکم دهخدا از نفایس الفنون). نظیر: الساجور خیر من الکلب. (امثال و حکم دهخدا) :
قلاده نیم گسل گشت و شیر خشم آلود
من ار ز خویش بگفتم کنون تو میدانی.
اخسیکتی (از امثال و حکم)
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ)
مرد سبک عقل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ شَ)
کوتاهی و کوچکی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ)
پوست درخت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ فَ)
برهم دوزی تخته های کشتی و قیراندودگی درزهای آن. (منتهی الارب) (آنندراج). و برهم دوزی سوراخهای کشتی به لیف و قیراندود کردن درزهای آن. (اقرب الموارد) و قلافه اسم مصدر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ لَ)
قله: قلاله الجبل، قله الجبل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
تراشه و چیدۀ ناخن و جز آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- قلامۀ ناخن، آنچه از سر ناخن چیده شود و بیفتد، و این مثل است درباره خسیس و پست. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ابن کامل، ملقب به عادل. پس از پدر به سال 635 هجری قمری سلطان مصر شد. سپس از سلطنت برکنار شد و برادرش صالح ایوب نجم الدین به جای او نشست. (تاریخ الخلفاء ص 307)
لغت نامه دهخدا
(قَلْ لا یَ)
مسکن اسقف، و این کلمه دخیل است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاپه
تصویر لاپه
قطعه بریده از چوب و الوار
فرهنگ لغت هوشیار
تخته بندی، درزگیری درکشتی سازی پوسته که گرد آوری و دور ریخته شود پوست درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلامه
تصویر قلامه
تراشیده تراشه، چیده ناخن
فرهنگ لغت هوشیار
نشپیل آهنی خمدارکه بدان ماهی شکارکنند برگرفته از (قلب) به آرش برگردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
قلاده ک در فارسی: گردنبند آنچه بگردن آویزند گردن بند گلو بند، جمع قلائد (قالاید) : و از آن عقدی ترتیب افتاد که قلاده جید دولت نظام الملکی... تواند بود. گردنبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاعه
تصویر قلاعه
بادبان کشتی کلوخ، پاره گل تراشه، سنگ کنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاده
تصویر قلاده
((قَ دَ یا دِ))
گردن بند، زنجیری که بر گردن حیوانات یا مجرمین می بندند، واحدی برای شمارش گربه سانان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاپه
تصویر لاپه
((پِ یا پَ))
قطعه بریده از چوب و الوار
فرهنگ فارسی معین
طوق، گردن بند، یوغ، تا، عدد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تپه ای باستانی در شمال روستای مهترکلاته ی کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی
ضعیف لاغر و باریک
فرهنگ گویش مازندرانی
موج آب، سوراخ تنه ی درخت پوسیده یا بین حفره ی میان دو صخره
فرهنگ گویش مازندرانی