جدول جو
جدول جو

معنی قلاسی - جستجوی لغت در جدول جو

قلاسی
(قَ)
جمع واژۀ قلنسوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قلنسوه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاسی
تصویر قاسی
سخت دل، سنگدل، بی رحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیاسی
تصویر قیاسی
آنچه به حسب قیاس باشد، امری یا مطلبی که از روی قیاس استنباط شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاشی
تصویر قلاشی
رندی، حیله گری، عیاری، برای مثال گرچه قومی را صلاح و نیک نامی ظاهر است / ما به قلاشی و رندی در جهان افسانه ایم (سعدی۲ - ۱۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قساسی
تصویر قساسی
مربوط به قساس مثلاً شمشیر قساسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلابی
تصویر قلابی
تقلبی، ساختگی، بدل، ناسره
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به قیاس، برطبق قاعده، مقابل سماعی، حکم مطرد در همه افراد، و آن در مواردی است که ضابطه و قاعده کلی وجود داشته باشد و در افراد مشابه بحکم آن قاعده قیاس رود،
- تصحیح قیاسی، به حدس و قرائن، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ سی ی)
کلاهدوز. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قَ سی ی)
سمعانی گوید: گمان میکنم نسبت است به قلوس جمع قلس و آن طناب کشتی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قُلْ لا)
مصنوع. مزوّر. قلب. ساختگی. بدل. عملی، پول قلب. (ناظم الاطباء). ناسره، مردم دغاباز. (ناظم الاطباء). مجازاً هر مکار و دغل را گویند. (آنندراج) :
مژه بر هم بهشت را دیدم
دور ازین زاهدان قلابی.
طالب آملی (از آنندراج).
، کسی که سکۀ ناروا زند. (آنندراج) :
به دست بوالهوس داغی که می بینی ز عشق او
زری باشد که قلابی به نام شاه میسازد.
شفیع اثر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان منصوری بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع در 35 هزارگزی جنوب خاوری شاه آباد و 7 هزارگزی چشمه سنگی. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن سردسیری است و 70 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه راوند وچشمه است. محصول آن غلات، حبوب، چغندر، لبنیات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد، و از چشمه سنگی اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان گلیجان بخش شهرستان تنکابن که در8 هزارگزی جنوب باختری تنکابن واقع است. جلگه و معتدل و مرطوب است و 210 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه تبرم. محصولش برنج، مرکبات و چای. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(قَلْ لا)
حرفۀ قلاش. عمل قلاش:
با دل گفتم که ای همه قلاشی
چونی و چگونه ای کجامی باشی.
انوری.
بعون اللّه نه ای مشهور و معروف
چو عوانان به قلاشی و رندی.
سوزنی.
برخیز تا یکسو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوی نام را.
سعدی (کلیات چ فروغی، طیبات ص 523)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
فاخته را نامند، و یا طایری است مشابه آن. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ایل کرد پیشکوه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 64)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان گوغر بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 36 هزارگزی شمال باختری بافت سر راه مالرو گوغر به قلعه عسکر. این ده کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 550 تن می باشد. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات، حبوب. و راه آن مالرو است. مزارع گل آبدان، امرودین جزء این دهند و ساکنین آن از طایفۀ افشار هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
سیف قساسی، شمشیر منسوب به کان آهن قساس. (ناظم الاطباء). شمشیری است منسوب به قساس، و هو موضع للحدید بارمینیه. (مهذب الاسماء)
نسبت است به قساس. (ناظم الاطباء). رجوع به قساس شود
لغت نامه دهخدا
(خَ سی ی)
کودک که یکی از ابوین وی سپید و دیگری سیاه باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نوعی از انجیر سفید باشد و سر آن زرد میشود. (برهان) (آنندراج). نوعی از انجیر سفید که چون خشک شود سفیدی آن زیاده و براق گردد که گویا بر آن روغن مالیده اند، و بعضی آن را در ظرفی متصل به هم چیده بر آن دوشاب انگوری و یا عسل میریزند و میگذارند، تا دو سه سال فاسد نمی گردد. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به قلار شود
لغت نامه دهخدا
(پْلا/ پِ)
نام قصبه ای است در ایالت کلکتۀ هندوستان در 84 هزارگزی جنوبی مرشدآباد. عساکر انگلیس در سال 1757 میلادی نواب بنکاله را در این قصبه مغلوب ساختند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلاسی
تصویر کلاسی
آموزشی
فرهنگ لغت هوشیار
دستوری، سنجشی منسوب به قیاس آنچه از روی قیاس به دست آید مقابل استقرائی سماعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناسی
تصویر قناسی
کولگی کج و کولگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلانسی
تصویر قلانسی
دستادوز دستافروش منسوب به قلانس کلاهدوز کلاه فروش
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده فارسی گویان آن را از قلاب تازی برگرفته و ساخته اند نبهره ناسره، دغا خاتوله تقلبی: این اسکناس قلابی است: پس یقین آن سگ بی دین عملش قلابی است ایها الناس بگیرید که این هم بابی است، حقه باز مکار، پول قلب. یا سکه قلابی. سکه تقلبی. توضیح صحیح کلمه قلابی منسوب به قلاب است ولی درتداول بضم اول استعمال شود. مصنوعی، ساختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاجی
تصویر قلاجی
ترکی ک بربری پزی (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاری
تصویر قلاری
غلاری انجیرسپید
فرهنگ لغت هوشیار
میخوارگی باده پرستی، عیاری: دزدی و قلاشی و تن پروری پشت سر هم اندازی و هوچی گری. (بهار 150: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قساسی
تصویر قساسی
شمشیری راگویندکه آهن آن ازقساس باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلابی
تصویر قلابی
((قُ لّ))
تقلبی، مکار، حقه باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلاشی
تصویر قلاشی
((قَلّ))
میخوارگی، باده پرستی، عیاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلانسی
تصویر قلانسی
((قَ))
منسوب به قلانس، کلاه دوز، کلاه فروش
فرهنگ فارسی معین
بدل، بدلی، تقلبی، جعلی، ساختگی، قلب، مصنوعی، مصنوع، شهروا
متضاد: اصلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام قلعه ای قدیمی که ویرانه های آن بر یال کوهی در جنوب روستای.، نام قلعه ای قدیمی که ویرانه های آن در ناییج نور باقی است
فرهنگ گویش مازندرانی
استدلالی، حدس و گمان
دیکشنری اردو به فارسی