- قفاص
- بزکوهی ازجانوران
معنی قفاص - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کسی که در محافل قصه گویی می کند، داستان سرا، قصه گو
قفرها، بیابانهای بی آب و علف که در آن حیوان وجود نداشته باشد، جمع واژۀ قفر
در پوش خنور، خوراکدان، نیام شاشدان
بابونه از گیاهان، گزنه از گیاهان، لگام تنگ یونانی تازی گشته آلبالو گیلاس بابونه
مانند آنچه داده باشی، بازستدن، کشنده یکی را کشتن، مجازات قاتل مطابق عمل مرتکب شده داستانسرا
پریشانی ناآرامی
نشان و پی
دزدتردست چسباندست
کژ دست و پایی ازبیماری های ستور
دستوانه هنگام جنگ به دست کنند دستکش آهنی، دستکش پنبه ای
نان بی خورش، جمع قفر، بیابان ها جمع قفر بیابانها
برسرزدن
شکارگر قناس بنگرید به قناس
سزا دادن بر گناه و کار بد از طرف شخص زیان دیده یا حاکم شرع برابر آنچه مرتکب شده است، کشتن قاتل
قفل ساز، قفل گر
قرص ها، محکم ها، سخت ها، آسوده ها، راحت ها، گرده نان ها، کلیچه ها، گرده ها، چیزهای گرد، جمع واژۀ قرص
پشت گردن، پس سر، پس، دنبال، پشت سر
قفا خوردن: پس گردنی خوردن
قفا زدن: پس گردنی زدن
قفا خوردن: پس گردنی خوردن
قفا زدن: پس گردنی زدن
قصه گو، داستانگو، قصه خوان
قفس یونانی تازی گشته این واژه از یونانی به پارسی نیز راه یافته و واژه های کابک و کابوک و کوفجان برگرفته از همان واژه یونانی است. کابوک را نشاید و شاخ آرزو کند (ابوشکوربلخی) پنچر خوگاره (گویش نایینی)، کنور کندوله گندم درآن کنند هم آوای رقص برگرفته ازیونانی در تازی بستن بندکردن قفس: مرغ بی اندازه چون شد در قفص. گفت حق بر جان فسون خواند و قصص
پس گردن و پس سر