جدول جو
جدول جو

معنی قفاخوار - جستجوی لغت در جدول جو

قفاخوار
(پَ خوا / خا)
آنکه همه کس او را قفا زند. ذلیل. خوار. زبون
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رباخوار
تصویر رباخوار
کسی که سود پول می گیرد، نزول خور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراخوار
تصویر چراخوار
چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، مرتع، چرازار، سبزه زار، چرام، مسارح، چراجای، چرامین، چراخور برای مثال چراخوار شد مرگ و ما چون چرا / به جان خوردنش نیست چون و چرا (اسدی - ۴۰۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاخور
تصویر فاخور
نوعی گیاه خوش بو، ریحان الشیوخ، برنجاسف،
بومادران، گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های ریز بریده و گل های سفید یا زرد چتری که مصرف دارویی دارد، قیصوم، برتاشک، بوماران، ژابیژ، علف هزاربرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیاخوار
تصویر گیاخوار
گیاه خوار، هر جانوری که انرژی مورد نیاز خود را با مصرف گیاهان به دست آورد، خورندۀ گیاه، علف خوار
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ)
سودخوار. پاره خور. (یادداشت مرحوم دهخدا). فزونی خوار. زیادتی خوار. خورندۀ سود مرابحه. پول رباخوار. (ناظم الاطباء). کسی که در دادوستد ربا میگیرد. (ناظم الاطباء) :
رباخواری از نردبانی فتاد
شنیدم که هم درنفس جان بداد.
سعدی.
و رجوع به ربا و رباخواره شود
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ فَ)
درخور. مناسب
لغت نامه دهخدا
نوعی از ریحان که ریحان الشیوخ گویند، (ناظم الاطباء)، نوعی از گل است، (آنندراج)، برنجاسف، بوی مادران و مرزنگوش، نامهای دیگر آن است، لیث گوید: فاخور نوعی است از ریحان که او را مرو گویند، برگ او پهن باشد و از میانۀ سرها بیرون آید و سرها به هیأت دنب روباه بود و بر سر او گلهای سرخ باشد، گل او خوشبو بود، و اهل بصره او را گل شیوخ گویند، معتقد اطباء آن است که موی را سپید کند، (از ترجمه صیدنه)
لغت نامه دهخدا
بر وزن سزاوار بمعنی کار و شغل و عمل و صنعت، (برهان) (آنندراج)، مصحف فیاور، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خیا)
کسی که بی زحمت می خورد. (ناظم الاطباء). آنکه بدون رنج و کوشش از نتیجۀ سعی و عمل دیگران بهره برد. و رجوع به مفتخور و ترکیب مفت خوردن ذیل مفت شود
لغت نامه دهخدا
(حُ اَ)
مخفف گیاه خوار. که گیاه خورد. علف خوار. گیاه خور و علف خور:
خورد مر گیاخوار را آدمی
درآردش در پیکر مردمی.
اسدی.
جانور نیست بان نگونساری
لاجرم زنده و گیاخوار است.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 284).
گرگ گیاخوار و گوسفند درنده
در رمۀ من بوند و من رمه بانم.
سوزنی.
،
{{اسم مرکّب}} مرتع. علفزار. کشتزار. چراگاه. محل چریدن ستوران و دیگر چارپایان علف خوار: و (غوزیان) گردنده اند بر چراگاه و گیاخوار، زمستان وتابستان. (حدود العالم). این آبها اندر خوردن و کشت و برز و گیاخوارها به کار شود. (حدود العالم). و میان اسبیجاب و لب رود گیاخوارۀ همه اسبیجاب است و بعضی از چاچ. (حدود العالم). و آنجا زمستان سخت باشد در شهر شدندی و تابستان به صحرا و گیاخوارها جای گرفتندی. (مجمل التواریخ و القصص ص 18). رجوع به گیاهخوار شود
لغت نامه دهخدا
وفاخواهنده. خواستار وفا. طالب وفا، خیرخواه. خوش نفس. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
به لغت تنکابن جوشیصا است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قُ خِ)
بزرگ اندام. (منتهی الارب). التار الناعم الضخم الجثه، نیکوخلقت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رباخوار
تصویر رباخوار
سود خوار، زیادتی خوار، کسی که در داد و ستد ربا میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفادار
تصویر قفادار
پشتیبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخوار
تصویر ناخوار
مشکل، دشوار، ناهموار، غلیظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتخوار
تصویر مفتخوار
کسی که بی زحمت می خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاخور
تصویر فاخور
خرنباش مرو خوش از گیاهان بوی مادران مرزنگوش درخور لایق متناسب
فرهنگ لغت هوشیار
گیاه خوار: خورد مر گیاخوار را آدمی در آردش در پیکر مردمی، علفزار کشتزار چراگاه: آنجا زمستان سخت باشد در شهر شدندی و تابستان بصحرا و گیاخوار ها جای گرفتندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراخوار
تصویر چراخوار
چراگاه، مرتع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاوار
تصویر قیاوار
جمع قین، بندگان، نادرست فیاوار، جمع شغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباخوار
تصویر رباخوار
((رِ. خا))
نزول خور، آن که ربا خورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وفاخواه
تصویر وفاخواه
((وَ خا))
طالب وفا، خیرخواه، خوش نفس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چراخوار
تصویر چراخوار
((چَ خا))
چراگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاخور
تصویر فاخور
((خُ))
درخور، سزاوار
فرهنگ فارسی معین
چراخور، چراگاه، مرتع، مرغزار، علف چر، سبزه زار، علفزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنزیل خوار، رباخور، سودخوار، سودخور، نزول خور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسم انگل، بیکاره، پخته خوار، طفیلی، مفتخور
فرهنگ واژه مترادف متضاد