برگردیدن و تباه گشتن گیاه از باریدن باران یا خاک آلود کردن توجبه یا باران گیاه را پس چریدن ستور آن را، و این لغتی است در قفاء. (منتهی الارب) : قفئت الارض قفاءً، مطرت و فیها نبت فحمل علیه المطر فافسده او القف ء ان یقع التراب علی البقل. (از اقرب الموارد)
برگردیدن و تباه گشتن گیاه از باریدن باران یا خاک آلود کردن توجبه یا باران گیاه را پس چریدن ستور آن را، و این لغتی است در قفاء. (منتهی الارب) : قَفِئَت الارض قَفْاءً، مُطرت و فیها نبت فحمل علیه المطر فافسده او القف ء ان یقع التراب علی البقل. (از اقرب الموارد)
وسیله ای فلزی که به در صندوق یا خانه می زنند و در را با آن می بندند، کلیدان قفل ابجد: نوعی قفل که با حروف الفبا باز و بسته می شود قفل رومی: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو قفل رومی آوردی در آهنگ / گشادی قفل گنج از روم و از زنگ (نظامی۱۴ - ۱۸۰)، بلبل همی سراید چون باربد / قالوس و قفل رومی و جالینوس (عنصری - ۳۳۷)
وسیله ای فلزی که به در صندوق یا خانه می زنند و در را با آن می بندند، کلیدان قفل ابجد: نوعی قفل که با حروف الفبا باز و بسته می شود قفل رومی: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مِثال چو قفل رومی آوردی در آهنگ / گشادی قفل گنج از روم و از زنگ (نظامی۱۴ - ۱۸۰)، بلبل همی سراید چون باربَد / قالوس و قفل رومی و جالینوس (عنصری - ۳۳۷)
به چوب دستی زدن. (منتهی الارب). زدن با عصا و تازیانه. (اقرب الموارد) ، بر گردن کسی زدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کارزار نمودن. (منتهی الارب) ، از قفا ذبح کردن گوسفند و جز آن، و آن ممنوع است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، از سر زبان خوردن سگ، یا از خنور آب خوردن آن. (منتهی الارب) : قفن الکلب، ولغ. (اقرب الموارد)
به چوب دستی زدن. (منتهی الارب). زدن با عصا و تازیانه. (اقرب الموارد) ، بر گردن کسی زدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کارزار نمودن. (منتهی الارب) ، از قفا ذبح کردن گوسفند و جز آن، و آن ممنوع است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، از سر زبان خوردن سگ، یا از خنور آب خوردن آن. (منتهی الارب) : قفن الکلب، ولغ. (اقرب الموارد)
خواندن. قرائت: قرء القرآن و به قرءً و قرائهً و قرآناً، خواند آن را، رسانیدن: قرء علیه السلام، رسانید بر وی سلام را، آبستن شدن: قرأت الناقه، آبستن شد. (منتهی الارب)
خواندن. قِرائت: قرء القرآن و به قرءً و قِرائهً و قرآناً، خواند آن را، رسانیدن: قرء علیه السلام، رسانید بر وی سلام را، آبستن شدن: قرأت الناقه، آبستن شد. (منتهی الارب)
شدت گرما. (منتهی الارب). نقیض شدت سرما. (از اقرب الموارد). ج، أدفاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ناخوشی. (منتهی الارب) ، شیر و پشم و بچۀ ستور و مانند آن که نفع گیرند از وی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : و الانعام خلقها لکم فیها دف ء و منافع و منها تأکلون. (قرآن 5/16) ، و انعام را برای شما آفرید که در آنها ’دف ء’ است و منافعی، و از آنها می خورید، آنچه بدان پوشش نمایند ازپشم و صوف و مانند آن. (منتهی الارب). آنچه بدان گرم شوند از لباس و خیمه و بساط. (ترجمان القرآن جرجانی). آنچه گرم کند از پشم و پشم شتر. (از اقرب الموارد). پشم ستور و مانند آن که از وی نفع یابند و گرم شوند در سرما. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دهش. (منتهی الارب). عطیه. (ذیل اقرب الموارد از لسان) ، پس بردۀ دیوار. (منتهی الارب). پس ردۀ دیوار. (ناظم الاطباء). ’کن’ و پناهگاه دیوار. (از اقرب الموارد) : اقعد فی دف ء هذا الحائط، در پناه این دیوار بنشین. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
شدت گرما. (منتهی الارب). نقیض شدت سرما. (از اقرب الموارد). ج، أدفاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ناخوشی. (منتهی الارب) ، شیر و پشم و بچۀ ستور و مانند آن که نفع گیرند از وی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : و الانعام خلقها لکم فیها دف ء و منافع و منها تأکلون. (قرآن 5/16) ، و انعام را برای شما آفرید که در آنها ’دف ء’ است و منافعی، و از آنها می خورید، آنچه بدان پوشش نمایند ازپشم و صوف و مانند آن. (منتهی الارب). آنچه بدان گرم شوند از لباس و خیمه و بساط. (ترجمان القرآن جرجانی). آنچه گرم کند از پشم و پشم شتر. (از اقرب الموارد). پشم ستور و مانند آن که از وی نفع یابند و گرم شوند در سرما. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دهش. (منتهی الارب). عطیه. (ذیل اقرب الموارد از لسان) ، پس بردۀ دیوار. (منتهی الارب). پس ردۀ دیوار. (ناظم الاطباء). ’کن’ و پناهگاه دیوار. (از اقرب الموارد) : اقعد فی دف ء هذا الحائط، در پناه این دیوار بنشین. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
برکندن و بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: خفاه خفاً، فرودآوردن و خوابانیدن و افکندن خیمه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خفابیته، دریدن مشک را و گستردن آنرا بر حوض تا زمین آب حوض را جذب نکند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خفاالقربه
برکندن و بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: خفاه خفاً، فرودآوردن و خوابانیدن و افکندن خیمه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خفابیته، دریدن مشک را و گستردن آنرا بر حوض تا زمین آب حوض را جذب نکند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خفاالقربه
قفس یونانی تازی گشته این واژه از یونانی به پارسی نیز راه یافته و واژه های کابک و کابوک و کوفجان برگرفته از همان واژه یونانی است. کابوک را نشاید و شاخ آرزو کند (ابوشکوربلخی) پنچر خوگاره (گویش نایینی)، کنور کندوله گندم درآن کنند هم آوای رقص برگرفته ازیونانی در تازی بستن بندکردن قفس: مرغ بی اندازه چون شد در قفص. گفت حق بر جان فسون خواند و قصص
قفس یونانی تازی گشته این واژه از یونانی به پارسی نیز راه یافته و واژه های کابک و کابوک و کوفجان برگرفته از همان واژه یونانی است. کابوک را نشاید و شاخ آرزو کند (ابوشکوربلخی) پنچر خوگاره (گویش نایینی)، کنور کندوله گندم درآن کنند هم آوای رقص برگرفته ازیونانی در تازی بستن بندکردن قفس: مرغ بی اندازه چون شد در قفص. گفت حق بر جان فسون خواند و قصص