جدول جو
جدول جو

معنی قفء - جستجوی لغت در جدول جو

قفء
(رُ لَ)
برگردیدن و تباه گشتن گیاه از باریدن باران یا خاک آلود کردن توجبه یا باران گیاه را پس چریدن ستور آن را، و این لغتی است در قفاء. (منتهی الارب) : قفئت الارض قفاءً، مطرت و فیها نبت فحمل علیه المطر فافسده او القف ء ان یقع التراب علی البقل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

جایگاه مشبک چوبی یا فلزی که برای پرندگان یا حیوانات وحشی درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قفا
تصویر قفا
پشت گردن، پس سر، پس، دنبال، پشت سر
قفا خوردن: پس گردنی خوردن
قفا زدن: پس گردنی زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قفل
تصویر قفل
وسیله ای فلزی که به در صندوق یا خانه می زنند و در را با آن می بندند، کلیدان
قفل ابجد: نوعی قفل که با حروف الفبا باز و بسته می شود
قفل رومی: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو قفل رومی آوردی در آهنگ / گشادی قفل گنج از روم و از زنگ (نظامی۱۴ - ۱۸۰)، بلبل همی سراید چون باربد / قالوس و قفل رومی و جالینوس (عنصری - ۳۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قفر
تصویر قفر
بیابان بی آب و علف که در آن حیوان وجود نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قفه
تصویر قفه
کرجی، قایق
فرهنگ فارسی عمید
(رَس س)
به چوب دستی زدن. (منتهی الارب). زدن با عصا و تازیانه. (اقرب الموارد) ، بر گردن کسی زدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کارزار نمودن. (منتهی الارب) ، از قفا ذبح کردن گوسفند و جز آن، و آن ممنوع است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، از سر زبان خوردن سگ، یا از خنور آب خوردن آن. (منتهی الارب) : قفن الکلب، ولغ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
تازیانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَن ن)
پس گردن. (منتهی الارب). قفا. (اقرب الموارد). اصل آن قفا بود و نون مشددی بر آن افزودند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ فَن ن)
مرد درشت اندام بدزبان گول. (منتهی الارب). الجلف الجافی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تباه شدن و بوی گرفتن از نمی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تهافت. (اقرب الموارد) ، پاره پاره شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، کهنه شدن. (اقرب الموارد). گویند: قضی ٔ الثوب و الحبل، اخلق و تقطع اوطال دفنه فی الارض حتی ینهک. (اقرب الموارد) ، خوردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قضی ٔ فلان قضئاً، اکل. (از اقرب الموارد) ، سرخ گردیدن چشم و فروهشته گشتن گوشه های آن و تباه شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
خواندن. قرائت: قرء القرآن و به قرءً و قرائهً و قرآناً، خواند آن را، رسانیدن: قرء علیه السلام، رسانید بر وی سلام را، آبستن شدن: قرأت الناقه، آبستن شد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِفْءْ)
شدت گرما. (منتهی الارب). نقیض شدت سرما. (از اقرب الموارد). ج، أدفاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ناخوشی. (منتهی الارب) ، شیر و پشم و بچۀ ستور و مانند آن که نفع گیرند از وی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : و الانعام خلقها لکم فیها دف ء و منافع و منها تأکلون. (قرآن 5/16) ، و انعام را برای شما آفرید که در آنها ’دف ء’ است و منافعی، و از آنها می خورید، آنچه بدان پوشش نمایند ازپشم و صوف و مانند آن. (منتهی الارب). آنچه بدان گرم شوند از لباس و خیمه و بساط. (ترجمان القرآن جرجانی). آنچه گرم کند از پشم و پشم شتر. (از اقرب الموارد). پشم ستور و مانند آن که از وی نفع یابند و گرم شوند در سرما. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دهش. (منتهی الارب). عطیه. (ذیل اقرب الموارد از لسان) ، پس بردۀ دیوار. (منتهی الارب). پس ردۀ دیوار. (ناظم الاطباء). ’کن’ و پناهگاه دیوار. (از اقرب الموارد) : اقعد فی دف ء هذا الحائط، در پناه این دیوار بنشین. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَرْ رُ)
برکندن و بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: خفاه خفاً، فرودآوردن و خوابانیدن و افکندن خیمه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خفابیته، دریدن مشک را و گستردن آنرا بر حوض تا زمین آب حوض را جذب نکند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خفاالقربه
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از بن برکندن و بر زمین انداختن. حفاه حفاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَکْ کُ)
فرونشانیدن جوش دیگ
لغت نامه دهخدا
(قُ فُل ل)
آنچه بدان در را بندند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قفا
تصویر قفا
پس گردن و پس سر
فرهنگ لغت هوشیار
قفس یونانی تازی گشته این واژه از یونانی به پارسی نیز راه یافته و واژه های کابک و کابوک و کوفجان برگرفته از همان واژه یونانی است. کابوک را نشاید و شاخ آرزو کند (ابوشکوربلخی) پنچر خوگاره (گویش نایینی)، کنور کندوله گندم درآن کنند هم آوای رقص برگرفته ازیونانی در تازی بستن بندکردن قفس: مرغ بی اندازه چون شد در قفص. گفت حق بر جان فسون خواند و قصص
فرهنگ لغت هوشیار
فقاه: پوسته کنده پوسته ای که هنگام زایش از سر یا بینی کودک کنده شود پوست تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفن
تصویر قفن
تازیانه، زدن باچوب، پس گردنی زدن، کارزارکردن پس گردن
فرهنگ لغت هوشیار
آهنی است که بدان در را بندند، کلیدانه، آلتی فلزی که بدرب صندوق یا خانه و یا درب می بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفک
تصویر قفک
این واژه درآنندراج آمده وپارسی دانسته شده غفک ک پیاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفع
تصویر قفع
سپرچوبین کشش دست وپای، تنگی ورنج
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کفش سخت خوردن، بسیارگادن، زدن با شمشیر یا چوبدستی، شادمانی، فراهم آوردن دزدان، بیم دهندگان مردم پست، دزد
فرهنگ لغت هوشیار
جای شبکه دار از چوب و برنج و آهن و امثال آن سازند و جانوران پرنده وحشی را در آن گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفز
تصویر قفز
جستن جست و خیز پرش، مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفر
تصویر قفر
زمین خالی بی آب و علف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفح
تصویر قفح
ناپسندیدن ناخوش داشتن، ناخوردن بازایستادن ازخوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفل
تصویر قفل
اسبابی برای بستن چیزی و جلوگیری از دسترسی آزادانه به آن، اسبابی که جز با کلید یا رمز معینی باز نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قفا
تصویر قفا
((قَ))
پس گردن، پشت گردن، پشت، پی، دنبال، عقب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قفر
تصویر قفر
((قَ فْ))
بیابان بی آب و علف، جمع قفار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قفس
تصویر قفس
((قَ فَ))
محفظه ای برای نگه داری پرندگان، استخوان جناغ سینه، زندان، هر جای تنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قفس
تصویر قفس
زندان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قفل
تصویر قفل
چیلان
فرهنگ واژه فارسی سره