جدول جو
جدول جو

معنی قعش - جستجوی لغت در جدول جو

قعش
(قَ)
برنشستنی است شبیه هودج. (منتهی الارب). مرکبی است از مراکب زنان چون هودج. (اقرب الموارد). ج، قعوش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قعش
(رَ دَ)
گرد آوردن و جمع کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، خمانیدن سر چوب به سوی خویش. (منتهی الارب) (آنندراج) : قعش رأس الخشبه، عطفه الیه. (اقرب الموارد) ، شکستن و ویران کردن بنا و جز آن را. هدم بنا و غیر آن. از فتح یفتح است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قعر
تصویر قعر
ته، تک، گودی و ته چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاش
تصویر قاش
قاچ، یک قسمت بریده شده از خربزه، هندوانه یا میوۀ دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوش
تصویر قوش
پرنده ای شکاری با نوک خمیده، پنجه های قوی و پرهای بلند، قرقی، پرنده ای شکاری و زردچشم، کوچکتر از باز، رنگش خاکستری تیره، زیر سینه و شکمش سفید با لکه های حنایی، بسیار چالاک و تیزپر که شکارش گنجشک، سار، کبوتر و سایر پرندگان کوچک است، باشق، بازکی، سیچغنه، واشه، باشه، بازک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیش
تصویر قیش
تسمۀ چرمی که سلمانی ها از آن برای تیز کردن تیغ استفاده می کنند، نوار چرمی، تسمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعش
تصویر نعش
جنازه، جسد، تابوت
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
پوستین کهنه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، خاک روبۀ حمام. (منتهی الارب). کناسۀ حمام، و برخی افزوده اند ’و حجام’ را بر آن. (اقرب الموارد). به این معنی به کسر قاف و ضم آن نیز آمده. (منتهی الارب) ، گول، بدان جهت که عقل او از وی واشده و دور و پراکنده گردیده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، احمق. (اقرب الموارد) ، پر شترمرغ، آب بینی افکنده شده، خانه چرمین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). خیمه ای از پوست. (مهذب الاسماء). ج، قشوع، گستردنی از ادیم، یا پاره ای ازادیم کهنه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، مشک خشک، چرم خشک. (منتهی الارب). قیل الیابس. (اقرب الموارد). در حدیث ابوهریره آمده است: لو احدثکم بما اعلم لرمیتمونی بالقشع، یعنی پوست خشک خاک آلود زنید بر من. (منتهی الارب) ، مشک کهنه. (اقرب الموارد) ، مرد پراکنده و سست گوشت از پیری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کربسه و آفتاب پرست. (منتهی الارب). حرباء. (اقرب الموارد) ، ابر پراکندۀ رونده و گشاده و واشونده. (منتهی الارب). السحاب الذاهب المنقشع عن وجه السماء. (اقرب الموارد) ، کیسه و انبان. (منتهی الارب). زنبیل. (اقرب الموارد) ، کفتار نر. (منتهی الارب). ضبع نر. (اقرب الموارد) ، آب تنک بسته و فسرده بر چیزی، گل خشک پاره پاره گردیده و شکافته، آنچه از زمین به دست برآری و بیندازی. ج، قشع به غیر قیاس زیرا قیاس آن قشعه است، مانند بدر و بدره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ شِ)
خشک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، مردی که بر کاری ثابت و پابرجا نباشد. (اقرب الموارد). مرد که بر یک روش نپاید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
خاکروبۀ حمام. (منتهی الارب). رجوع به قشع شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
خاکروبۀ حمام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قشع شود، ابر پراکندۀ رونده در هوا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ شَ)
جمع واژۀ قشع است بر غیر قیاس. (اقرب الموارد). رجوع به قشع شود، جمع واژۀ قشعه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قشعه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بریدن و گرد کردن از اینجا و آنجا و فراهم آوردن بعض چیزی را به سوی بعض. گویند: قرشه قرشاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به نیزه جنگ کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
طائفۀ بزرگی هستند از ماهیان غضروف استخوان دریایی که در دریاهای جهان پخش میباشند ولی دریاهای گرمسیری را برمیگزینند. درازی برخی از این ماهیان تا40 قدم میرسد. این ماهیان انسان خوارند و همچنین به نام کوسه معروفند. سگ دریایی نوع کوچکی از این ماهیان است. (الموسوعه العربیه). قرش به فتح قاف، ماهیی است که بر ماهیان چیره باشد و بخورد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
پول رایج مصر برابر ده ملیم. هر هزار ملیم یک جینۀ مصری است. (دایرهالمعارف فرید وجدی)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
عمارت آزادمرد، نام قلعه ای حصین از نواحی همدان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
پراکنده کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، دور کردن. (منتهی الارب) : قشعت الریح السحاب، کشفته. النور یقشع الظلام، ای یکشفه. (اقرب الموارد) ، دوشیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، قشعت الدره، یبست اطرافها. (اقرب الموارد از تاج العروس) ، سبک گردیدن. (منتهی الارب) ، خشک شدن: قشع الشی ٔ، جف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نعش
تصویر نعش
جنازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعر
تصویر قعر
تک و پایان هر چیزی، ته، بن خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعش
تصویر رعش
لرزه گرفتن، لرزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاش
تصویر قاش
ترکی قاج قاچ بنگرید به قاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرش
تصویر قرش
گردآوردن روزی، پاره پاره کردن، دوبه هم زنی، جنگ بانیزه ماهی کوسه
فرهنگ لغت هوشیار
پوستین کهنه، خاکروبه گرمابه، پرشترمرغ، گول پراکنده خرد، گستردنی، آفتاب پرست، ابرپراکنده، کیسه انبان، آب فسرده، چرم خشک، بازشدن آسمان، چادرچرمین خاکروبه گرمابه ابرپراکنده، پوست خشک
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کفش سخت خوردن، بسیارگادن، زدن با شمشیر یا چوبدستی، شادمانی، فراهم آوردن دزدان، بیم دهندگان مردم پست، دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعم
تصویر قعم
برآمدگی سرین، کژی بینی، بیمارشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعد
تصویر قعد
همنشین
فرهنگ لغت هوشیار
کاسه گود، تک سخن (ته مطلب) کاسه مغاک بزرگ قدح بزرگ، کاسه ای که یک کس را سیر کند
فرهنگ لغت هوشیار
قیصی این واژه که بیشیرقیسی گفته و نوشته می شود در بیشتر واژه نامه ها تازی دانسته نشده برابر بازردآلو (تازی) ترغش هلیک شالانک (گویش گیلکی) از گیاهان ترکی چرم، دوال، تیغ تیرکن، نان ور نیامده ترکی چرم، دوال، تیغ تیرکن، نان ورنیامده چرم، تسمه دوال کمر، چرمی که سلمانیان تیغ خود را بدان تیز کنند: تیغ را مالید بر قشی که بود پیش تخمش در رکوع و در سجود. (عارف)، نان خمیر و فطیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوش
تصویر قوش
ترکی باشه جول (گویش مازندرانی) از مرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیش
تصویر قیش
((قَ یا ق))
چرم، تسمه، دوال کمر، چرمی که سلمانیان تیغ خود را بدان تیز کنند، کنایه از نان خمیر و فطیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نعش
تصویر نعش
((نَ))
جنازه، جسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قعب
تصویر قعب
((قَ))
قدح بزرگ، کاسه ای که یک نفر را سیر کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قعر
تصویر قعر
((قَ عْ))
گودی و ته چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوش
تصویر قوش
از مرغ های شکاری دارای نوک خمیده و محکم و پنجه های قوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاش
تصویر قاش
قاش پاره پاره، قطعه قطعه
فرهنگ فارسی معین