جدول جو
جدول جو

معنی قعث - جستجوی لغت در جدول جو

قعث
(رَ دَ)
کم دادن: قعث له من الشی ٔ قعثاً، حفن له حفنه، ای اعطاه قلیلاً. (اقرب الموارد). رجوع به قعثه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بعث
تصویر بعث
انگیختن، برانگیختن، به کاری وا داشتن، زنده کردن مردگان، قیامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قعر
تصویر قعر
ته، تک، گودی و ته چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعث
تصویر شعث
پراکندگی کار و خلل در آن
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ)
آغازنمودن از آخر چیزی. (منتهی الارب). گویند: قحثت الشی ٔ قحثاً، آغاز نمودم از آخر آن چیز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِءْ)
فرستادن کسی را. (ناظم الاطباء). فرستادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ نظام) (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (زوزنی) (صراح) (دزی ج 1 ص 98) (مهذب الاسماء). کسی را جایی فرستادن. (تاج المصادر بیهقی). فرستادن کسی را بتنهایی: ثم بعثنا من بعدهم موسی. (قرآن 103/7 و 75/10) (از اقرب الموارد). در شرع فرستادن خدای تعالی است انسانی را به سوی جن و انس تا آنان را به راه حق دعوت کند و شرط آن دعوی پیغمبری و اظهار معجزه باشد و برخی گفته اند شرط آن آگاهی از امور پنهانی و اطلاع بر مغیبات و دیدن فرشتگان است و چنین فرستاده ای از جانب حق مرد باید باشد نه زن. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به کلمات رسول و نبی در همان متن شود، خشم برای خدا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بیدار ماندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). از خواب بیدار شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
باقیماندۀ آب در حوض و جز آن. (منتهی الارب). بقیۀ آب. (از اقرب الموارد) ، کینه و دشمنی. (منتهی الارب). حقد و کینه ای که گشوده نمیشود و زایل نمیگردد. (از اقرب الموارد). ج، أدعاث، دعاث. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، اول بیماری. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). و رجوع به دعث شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
کرنای. بوق. و این تصحیف قبع و قنع نیست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ / ذُ لَ)
به پنجه گرفتن، گویند:قبث به قبثاً، به پنجه گرفت آن را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
فراهم آمدگی. اسم است تقرعث را که به معنی تجمع است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ عِ)
شب زنده دار. تهجدگزار. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب).
- رجل بعث و بعث، آنکه همواره هموم وی او را بیدار کند و از خواب برخیزاند. (از اقرب الموارد) ، اضطراب کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ورزیدن. کسب کردن، رنج بردن در کار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قرث شود
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
کجی و بلندبرآمدگی است در سرین. (منتهی الارب). میل و ارتفاع فی الالیتین. (اقرب الموارد) ، کژی بینی. (منتهی الارب). میل فی الانف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
بیمار گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: قعم الرجل قعماً، اصابه داء فقتله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
کوههای خرد که برخی بر برخی دیگر قرار دارد. (اقرب الموارد). کوه خرد بر همدیگر خاصه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِدْ دی دا)
از بیخ برافتادن یا از پای برافتادن دیوار. فعل آن از باب سمع است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بَ عَ)
لشکر. ج، بعوث. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). جیش. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(رَ)
از بیخ برکندن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: قعف النخله، استأصلها. (اقرب الموارد) ، خوردن آنچه در آوند است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، برکندن خاک از پای خود از سخت پاسپردگی. (منتهی الارب). گویند: قعف فلان التراب، اجترفه بقوائمه من شده الوطء. (اقرب الموارد) ، کاویدن باران روی زمین را و بردن سنگریزه را از آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: قعف المطر الحجاره، اخذها بشدته و جرفها عن وجه الارض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَثَ)
کثیر. (اقرب الموارد). بسیار. (منتهی الارب). قعثبان. (اقرب الموارد). رجوع به قعثبان شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کم دادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قعث له من الشی ٔ قعثاً و قعثه، حفن له حفنه، ای اعطاه قلیلاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وعث
تصویر وعث
استخوان شکسته، دشوار سخت، لاغری راه سخت گدار دشوار
فرهنگ لغت هوشیار
کاسه گود، تک سخن (ته مطلب) کاسه مغاک بزرگ قدح بزرگ، کاسه ای که یک کس را سیر کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعد
تصویر قعد
همنشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعر
تصویر قعر
تک و پایان هر چیزی، ته، بن خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعم
تصویر قعم
برآمدگی سرین، کژی بینی، بیمارشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرث
تصویر قرث
کوزه کوچک، رنج دیدن، به رنج افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعث
تصویر شعث
پراکنده در هم ژولیده، پراکندگی در کار، ژولیده موی شدن ژولیده موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعث
تصویر رعث
پشم رنگین، گلنار بیابانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعث
تصویر دعث
کینه دشمنی، مانده آب ، خواست، آغاز بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعث
تصویر بعث
فرستادن کسی را بتنهائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعب
تصویر قعب
((قَ))
قدح بزرگ، کاسه ای که یک نفر را سیر کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قعر
تصویر قعر
((قَ عْ))
گودی و ته چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعث
تصویر بعث
((بَ))
برانگیختن، فرستادن، زنده کردن مردگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعث
تصویر شعث
((شَ عِ))
ژولیده موی
فرهنگ فارسی معین