جدول جو
جدول جو

معنی قطوع - جستجوی لغت در جدول جو

قطوع
(قَ)
ناقه قطوع، ناقه ای که شیرش زود سپری گردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، برنده:
صحبتی باشد چو شمشیر قطوع
همچو وی در بوستان و در زروع.
مولوی
لغت نامه دهخدا
قطوع
(رِخْ وَ)
گذشتن وعبور کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قطع النهرقطعاً و قطوعاً، عبره. (اقرب الموارد). رجوع به قطع شود، بریده و سپری شدن و منقطع گشتن، یا کم شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: قطع ماء الرکیه قطوعاً و قطاعاً (ق / ق ) ، انقطعو ذهب، او قل ّ. (اقرب الموارد)، از سردسیر به گرمسیر رفتن یا برعکس: قطع الطیر قطوعاً و قطاعاً (ق / ق ) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قطوع
(قُ)
جمع واژۀ قطع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطع شود، (اصطلاح هندسه) مجموع نقاط حقیقی یا موهومی صفحه ای که مختصاتشان نسبت به دو محور واقع در همان صفحه در معادلۀ درجۀ دوم
+ 2Dx+ cy2 + 2Bxy + Ax2 = (y ،x) F
0 =F + 2Ey
صدق کند، منحنیات درجۀ دوم یا مخروطات نامیده میشوند. (هندسۀ تحلیلی تألیف وحدتی ص 158). این معادله درمورد بیضی (قطع ناقص) ، هذلولی (قطع زاید) ، سهمی (قطع مکافی) و دایره و دو خط متقاطع و بسیاری از حالات دیگر صدق میکند و جمعاً خم های درجۀ دومی را تشکیل میدهند و عبارتند از مقاطع مختلف یک مخروط دوار، و از این جهت آنهارا مقاطع مخروطی مینامند. این مقاطع را با عبارت زیر میتوان تعریف کرد:
1- هر مقطع مخروطی عبارت است از مکان هندسی نقاط که نسبت فواصل آنها از نقطه و خط ثابتی (کانون و خط هادی) مقدار ثابتی باشد.
2- هر مقطع مخروطی عبارت است از مکان هندسی مرکزهای دوایری که همواره از نقطۀ ثابتی گذشته و بر دایره یا خط ثابتی (هادی) مماس باشد. رجوع به هندسۀ علمی و عملی تألیف رضا ص 139 شود
لغت نامه دهخدا
قطوع
پیوند گسل
تصویری از قطوع
تصویر قطوع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تطوع
تصویر تطوع
عمل مستحب کردن، کاری به قصد نیکی و عبادت انجام دادن، فرمان برداری کردن، منقاد شدن، داوطلب شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطوف
تصویر قطوف
قطف ها، چیدن میوه ها، جمع واژۀ قطف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقطوع
تصویر مقطوع
قطع شده، بریده شده، گسیخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنوع
تصویر قنوع
کسی که به آنچه قسمت و بهره اش شده راضی و خشنود باشد، قناعت کننده، قانع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطور
تصویر قطور
ضخیم، چیزی که دارای کلفتی و قطر بسیار باشد، ابر پرباران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطیع
تصویر قطیع
دسته ای از گاو یا گوسفند، گله، رمه، جمع واژۀ اقطاع و قطاع، جمع الجمع اقاطیع
قسمت اول شب، جمع اقاطع
آنچه از درخت بریده شود، شاخۀ درخت
نظیر، همتا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنوع
تصویر قنوع
خواستن و سؤال کردن، راضی بودن به قسمت خود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطاع
تصویر قطاع
بسیار برنده، بسیار قطع کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ کِ)
دهی از دهستان جراحی است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بریده و قطعشده و منقطعگشته و جداشده و سواگشته و منفصل شده و گسیخته شده. (ناظم الاطباء).
- قیمت مقطوع، که جای چانه و کم کردن بها ندارد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- نسل مقطوع، نسل بریده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، آن که به سببی از اسباب درماند از قافله در راه. (منتهی الارب) (آنندراج). آن که به یک سببی در راه از قافله بازمانده باشد. ج، مقاطیع. (ناظم الاطباء) ، (در اصطلاح عروض) شعر که حرف ساکن وتد اخیر وی را حذف کرده حرف متحرک را ساکن نمایند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قطع در مستفعلن آن است که نون بیندازی و لام را ساکن گردانی مستفعل بماند به سکون لام، مفعولن به جای آن بنهی و مفعولن چون از این مستفعلن خیزد آن را مقطوع خوانند و قطع در متفاعلن متفاعل باشد به سکون لام، فعلاتن به جای آن نهند و فعلاتن چون از متفاعلن منشعب باشد آن را مقطوع خوانند. (المعجم چ مدرس رضوی طبع اول ص 40 و 61) ، نزد اهل معانی آنچه به ما قبل خود عطف نشده باشد. (ازمحیط المحیط). جمله ای است که عطف به ماقبل خود نشده باشد. (فرهنگ علوم نقلی) ، حدیثی است که اسنادش به تابعی رسد و قطع شده باشد. (فرهنگ علوم نقلی). حدیثی که از تابعی روایت شده و موقوف بر او یعنی فقط مقصور بر روایت او باشد. (از محیط المحیط). حدیثی که از اقوال و افعال تابعین روایت شده و موقوف بر آنان باشد. (از تعریفات جرجانی). حدیثی که از تابعی روایت شده باشد و موقوف علیه بود و این چنین حدیث بنابر قول قسطلانی حجت نیست و در شرح نخبه گوید مقطوع حدیثی است که اسناد آن به تابعی یا مادون او از اتباع تابعی یا کسانی بعد از آنان پایان یابد و فرق بین مقطوع و منقطع آن است که مقطوع از مباحث متن و منقطع از مباحث حدیث است و برخی مقطوع را بر منقطع و منقطع را بر مقطوع اطلاق کنند تجوزاً عن الاصطلاح. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1200) ، هو مقطوع القیام، یعنی او برنتواند خاست از سستی یا فربهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، از میان برداشته شده، گرفته شده، خفه شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قطوف
تصویر قطوف
جمع قطف، خراش ها جمع قطف خراشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطور
تصویر قطور
دارای کلفتی و قطر بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطوط
تصویر قطوط
جمع قط، گربگان گربه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیع
تصویر قطیع
گله گوسفندان و رمه گاوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطوب
تصویر قطوب
ترشرویی ترشرو و رمن (قطب) میخان، سالاران
فرهنگ لغت هوشیار
قانع بنگرید به قانع قناعه بنگرید به قناعه و آز، خاکبوسی درخواست خاکسارانه قانع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطوع
تصویر مطوع
آنکه به طوع جهاد کند بی آنکه بر وی واجب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطوع
تصویر نطوع
جمع نطع، سفره های چرمی چرمخوانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطون
تصویر قطون
ماندن جای گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قروع
تصویر قروع
چاه کم آب، گوسفندپشکی (پشک قرعه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطاع
تصویر قطاع
بمعنی برنده، جمع قاطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتوع
تصویر قتوع
خوار گشتن خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبوع
تصویر قبوع
پس ماندن از یاران، سر در گریبان کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطوع
تصویر سطوع
بلند شدن، برآمدن و بلند گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خوش منشی، فرمانبری گردن گذاری، نامزدی، فرمانبرداری کردنمنقاد شدن، داوطلب گردیدن، مستحبی بجاآوردن کاری بقصد عبادت و نیکی انجام دادن، فرمانبرداری، خوش منشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطوع
تصویر بطوع
برضا، بمیل، برغبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقطوع
تصویر مقطوع
بریده و قطع شده و منقطع گشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقطوع
تصویر مقطوع
((مَ))
بریده، قطع شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطوع
تصویر تطوع
((تَ طَ وُّ))
فرمانبرداری کردن، عمل مستحبی انجام دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قنوع
تصویر قنوع
((قَ))
قانع
فرهنگ فارسی معین
قطع شده، بریده، قطعی، معین، ثابت، طی شده
متضاد: غیرمقطوع
فرهنگ واژه مترادف متضاد