- قطنه
- گوشت ران، دنبالچه درمرغان پاره ای پنبه، چاکرهمه هزارلا درنشخوارکنندگان
معنی قطنه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پنبه زار
تکه، بخش
سیری پری شکم سیری، خودپسندی فیریدگی
کنیز، خنیاگر، آرایشگر
یک چکه، چک، چکه، یک دانه باران، در پزشکی نوعی داروی مایع که به مقدار یک چکه در چشم یا گوش ریخته می شود
قطره قطره: چکه چکه مثلاً قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود
قطره قطره: چکه چکه مثلاً قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود
فطنت در فارسی تیز هوشی زیرکی
مونث قاطن بنگرید به قاطن
مفرد قطا یک سنگخوارک
دیگ پنبه فروشی
یونانی تازی گشته شابلوت از گیاحان شاه بلوط. یا قسطنه هندی. شاه بلوط هندی
باقیمانده دست بریده، جای برش، پاره از چیزی، تکه، دو دانه، عدد پاره چیزی، حصه، غالب شعری که قافیه را در مصراع اول بیت اول آن رعایت نکنند در آن از یک مضمون بحث کنند
پاره ای آب را از جائی چکد
پستانک آسیا، تیرکمان آبی از گیاهان
از ریشه لاتینی پنبه ای پارچه پنبه ای، چاش (غله ّ پاک کرده) چاش پختنی
منسوب به قطن پنبه یی ساخته از پنبه، نوعی از قماش ابریشمین (در هندوستان آن را مشروع گویند)، . . قباهای قطنی و دارایی و دستار داده
کنیزک، آوازه خوان: زن، آرایشگر زن، فرودمهره پشت
((قِ عِ))
فرهنگ فارسی معین
پاره ای از هر چیز، حصه و بهره و قسمت، چند بیت هم وزن و هم قافیه است که قافیه را در مصراع اول بیت آن رعایت نکنند و در آن از یک مضمون بحث کنند، تکه ای از موسیقی که از چند جمله تشکیل می شود که هر یک از آن ها دارا
پارۀ چیزی، حصه، تکه، در علوم ادبی شعری که فقط مصراع های زوج آن هم قافیه باشد
پنبه، گیاهی با ساقۀ ستبر و کوتاه و شاخه های نازک و برگ های درشت و گل های زرد یا سرخ رنگ که پس از رسیدن، شکافته می شود و از میان آن دانه هایی بیرون می آید که اطراف آن ها را تارهای سفید فراگرفته است
پنبه
بارزد بیرزد گونه ای از دو (صمغ) آن قغ اسب مانند مصطکی بغداد. شکم. یا قلعه بی در. دختر دوشیزه: خویش را بهر چه وابسته دختر کردن ک نفس را بندی این قلعه بی در کردن ک یا قلعه کهرباگون. دنیا عالم سفلی