جدول جو
جدول جو

معنی قطاع - جستجوی لغت در جدول جو

قطاع
بسیار برنده، بسیار قطع کننده
تصویری از قطاع
تصویر قطاع
فرهنگ فارسی عمید
قطاع
قاطع ها، تغییر ناپذیرها، برنده ها، تیز ها، بران ها، محکم ها، استوارها، جمع واژۀ قاطع
تصویری از قطاع
تصویر قطاع
فرهنگ فارسی عمید
قطاع
(قِ)
کازود و کارد که بدان جامه و چرم و مانند آن برند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، درم. (منتهی الارب). دراهم. (اقرب الموارد) ، هنگام رسیدن خرما و انگور و جز آن و هنگام درودن آن. (منتهی الارب) : هذا زمن القطاع، و یفتح، ای زمن صرام النخل. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ قطع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطع شود، جمع واژۀ قطیع، به معنی شاخی که از آن تیر سازند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطیع شود
لغت نامه دهخدا
قطاع
(رِ)
بریده شدن دست از بیماری. (منتهی الارب). جدا شدن دست از بیماری، یا به بریدن. (اقرب الموارد). رجوع به قطع و قطاع شود
لغت نامه دهخدا
قطاع
(رَ)
بریده و سپری شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). بریده و سپری شدن آب چاه. (آنندراج). رجوع به قطاع و قطوع شود، از سردسیر به گرمسیر رفتن پرنده و به عکس. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطوع شود
لغت نامه دهخدا
قطاع
بمعنی برنده، جمع قاطع
تصویری از قطاع
تصویر قطاع
فرهنگ لغت هوشیار
قطاع
((قَ طّ))
بسیار برنده، قطع کننده
تصویری از قطاع
تصویر قطاع
فرهنگ فارسی معین
قطاع
((قُ طّ))
جمع قاطع
تصویری از قطاع
تصویر قطاع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

بخشیدن ملک یا قطعۀ زمین از جانب سلطان یا خلیفه به کسی که از درآمد آن استفاده کند، ملک یا قطعه زمینی که از طرف پادشاه به کسی واگذار می شد، ملکی که عایدات آن برای هزینۀ قسمتی از سپاه اختصاص داده می شد، [عربی، جمع قطیع] قطیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطاب
تصویر قطاب
نوعی نان روغنی به شکل سنبوسه که از زردۀ تخم مرغ، ماست، گلاب، روغن و هل تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطعا
تصویر قطعا
به طور جزم و یقین، حتماً، حتم، شیرین، یقیناً، به یقین، حقاً، هر آینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاطع
تصویر قاطع
تغییر ناپذیر، قطع کننده، برنده، تیز، بران، محکم، استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاع
تصویر مطاع
کسی که مردم از او فرمان برداری و اطاعت کنند، اطاعت شده، فرمان برده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطائع
تصویر قطائع
قطیعه ها، جدایی ها، بریدگی ها، وظیفه ها، قطعه های ملک یا زمین که به کسی واگذار کنند که از درآمد آن زندگانی کند، جمع واژۀ قطیعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قناع
تصویر قناع
پارچه ای که زنان سر خود را با آن می پوشانند، روسری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطان
تصویر قطان
قاطن ها، ساکنان و مقیم های مکانی، جمع واژۀ قاطن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصاع
تصویر قصاع
قصعه ها، بشقاب بزرگ ها، کاسه ها، جمع واژۀ قصعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطار
تصویر قطار
وسیله ای نقلیه مرکب از چند واگن که بر روی خط آهن قرار دارد و به وسیلۀ لکوموتیو حرکت می کند، ترن
چند حیوان بارکش که آن ها را پشت سر هم ردیف کنند، ردیف
در موسیقی گوشه ای در بیات ترک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطار
تصویر قطار
قطرها، باران ها، آنچه بچکد، جمع واژۀ قطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطیع
تصویر قطیع
دسته ای از گاو یا گوسفند، گله، رمه، جمع واژۀ اقطاع و قطاع، جمع الجمع اقاطیع
قسمت اول شب، جمع اقاطع
آنچه از درخت بریده شود، شاخۀ درخت
نظیر، همتا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاع
تصویر قلاع
قلعه ها، پناهگاهایی که بر فراز کوه یا جاهای بلند ساخته شود، حصن ها، حصار بلندها، دژها، دزها، جمع واژۀ قلعه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَ دُ)
بریدن و جدا کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خشک گردانیدن خرما را، بازداشتن کسی را از حق وی، باطل کردن حدث نماز را، جزم کردن در گفتار، بستن و بیمناک ساختن راه را بر روندگان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سرزنش نمودن.
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
پارۀ جداکرده از چیزی، آنچه از بریدن افتد، پارۀ جداشده از ادیم خاصه، لقمه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سخن نتوان گفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قطع الرجل قطاعهً، لم یقدر علی الکلام. (اقرب الموارد) ، کم شدن زبان درازی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آن که در برادری و دوستی دیر نپاید، چاه که آبش زود فرورود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مقطاع الکلام، آن که به قطعسخن مردم عادت کرده باشد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قطیع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قطیع شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از سطاع
تصویر سطاع
فرستون در چادر، گردن، داغ پهلو در اشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقطاع
تصویر اقطاع
سرزنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پاره جداشده بریده افتاده سنگبری سنگتراشی، پرهیز از گوشت نزدترسایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطاعی
تصویر قطاعی
درتازی نیامده کاغذبری
فرهنگ لغت هوشیار
((اِ))
بخشیدن ملک یا قطعه زمینی از طرف سلطان به کسی که از درآمد آن زندگانی گذراند، سرزنش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطعا
تصویر قطعا
بی گمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قلاع
تصویر قلاع
دژها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطار
تصویر قطار
ترن
فرهنگ واژه فارسی سره