محمد بن حسن بن ازهر بن جبیر بن جعفر، مکنی به ابوبکر. از راویان است. وی از قعنب بن محرز و عمر بن شیبه نمیری ورمادی و جز ایشان روایت کند و از او ابوعمر و سماک و ابوحفص بن شاهین و جز ایشان روایت دارند. او حدیث وضع میکرد، و از احادیث موضوعۀ او حدیثی است که در آن مداد علما را با خون شهدا سنجیده است. (اللباب)
محمد بن حسن بن ازهر بن جبیر بن جعفر، مکنی به ابوبکر. از راویان است. وی از قعنب بن محرز و عمر بن شیبه نمیری ورمادی و جز ایشان روایت کند و از او ابوعمر و سماک و ابوحفص بن شاهین و جز ایشان روایت دارند. او حدیث وضع میکرد، و از احادیث موضوعۀ او حدیثی است که در آن مداد علما را با خون شهدا سنجیده است. (اللباب)
نان گوزینه ولوزینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، رشته ای که از میدۀ گندم سازند و آن را رشتۀ قطائف خوانند. (آنندراج از منتخب). و در لطائف نوشته که حلوائی است نفیس، و عرب آن را کنافه گویند و قطائف نگویند. (آنندراج) ، نوعی از خرما که سرخ سپیدی آمیز و باریک میان باشد، جمع واژۀ قطیفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قطیفه شود
نان گوزینه ولوزینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، رشته ای که از میدۀ گندم سازند و آن را رشتۀ قطائف خوانند. (آنندراج از منتخب). و در لطائف نوشته که حلوائی است نفیس، و عرب آن را کنافه گویند و قطائف نگویند. (آنندراج) ، نوعی از خرما که سرخ سپیدی آمیز و باریک میان باشد، جَمعِ واژۀ قطیفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قطیفه شود
طیّع. فرمانبردار. (منتهی الارب). خواهان، و منه جاء فلان طائعاً غیر مکره. ج، طوّع. (منتهی الارب). گردن نهاده. فرمانبرنده: قالتاأتینا طائعین. (قرآن 11/41). آمدیم طائع و راغب. (ابوالفتوح رازی سورۀ فصلت). ج، طائعین: که ز یزدان آگهیم و طائعیم ما همه بی اتفاقی ضائعیم. مولوی. ، خوش منش. (مهذب الاسماء)
طیِّع. فرمانبردار. (منتهی الارب). خواهان، و منه جاءَ فلان طائعاً غیرُ مکره. ج، ُطوَّع. (منتهی الارب). گردن نهاده. فرمانبرنده: قالتاأتینا طائعین. (قرآن 11/41). آمدیم طائع و راغب. (ابوالفتوح رازی سورۀ فصلت). ج، طائعین: که ز یزدان آگهیم و طائعیم ما همه بی اتفاقی ضائعیم. مولوی. ، خوش منش. (مهذب الاسماء)
کازود و کارد که بدان جامه و چرم و مانند آن برند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، درم. (منتهی الارب). دراهم. (اقرب الموارد) ، هنگام رسیدن خرما و انگور و جز آن و هنگام درودن آن. (منتهی الارب) : هذا زمن القطاع، و یفتح، ای زمن صرام النخل. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ قطع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطع شود، جمع واژۀ قطیع، به معنی شاخی که از آن تیر سازند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطیع شود
کازود و کارد که بدان جامه و چرم و مانند آن بُرند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، درم. (منتهی الارب). دراهم. (اقرب الموارد) ، هنگام رسیدن خرما و انگور و جز آن و هنگام درودن آن. (منتهی الارب) : هذا زمن القطاع، و یفتح، ای زمن صرام النخل. (اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ قِطْع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قِطْع شود، جَمعِ واژۀ قطیع، به معنی شاخی که از آن تیر سازند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطیع شود
بریده و سپری شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). بریده و سپری شدن آب چاه. (آنندراج). رجوع به قطاع و قطوع شود، از سردسیر به گرمسیر رفتن پرنده و به عکس. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطوع شود
بریده و سپری شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). بریده و سپری شدن آب چاه. (آنندراج). رجوع به قَطاع و قُطوع شود، از سردسیر به گرمسیر رفتن پرنده و به عکس. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قُطوع شود