جدول جو
جدول جو

معنی قضی - جستجوی لغت در جدول جو

قضی
(قَ ضا)
عنجد که نوعی ازمویز باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، جمع واژۀ قضه. (اقرب الموارد). رجوع به قضه شود
لغت نامه دهخدا
قضی
(رَ)
فرمان دادن و حکم کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قضی ربک، ای حکم و امر ربک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قضی
بی سود دور ریختنی
تصویری از قضی
تصویر قضی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قضیه
تصویر قضیه
خبر، حکم، فرمان، جمله یا کلامی که معنی آن تمام باشد و بتوان دربارۀ آن حکم کرد، در علم منطق گفتاری که احتمال صدق و کذب داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قضیب
تصویر قضیب
آلت تناسلی مرد، جمع قضبان، شاخۀ درخت، شاخۀ بریده شده که به عنوان چوب دستی مورد استفاده قرار بگیرد، شمشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقضی
تصویر تقضی
گذشتن و سپری شدن، نیست و نابود شدن
فرهنگ فارسی عمید
(رَحْوْ)
انداختن در پست چیزی خشک از قند و شکر و مانند آن. (منتهی الارب) ، آواز کردن تنگ شتر گوئی گسستن گرفتن. (منتهی الارب) : قض ّ النسع قضیضاً، سمع له صوت کأنه قطع و کذلک الوتر. (اقرب الموارد) ، ویران کردن. (اقرب الموارد) : قض الحائظ، هدمه هدماً عنیفاً. (اقرب الموارد) ، فروراندن اسب بر کسی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) :قض علیهم الخیل، نشرها و ارسلها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
یوم القضیب، روزی است تاریخی میان حارث و کنده که در وادی قضیب اتفاق افتاد. در این وادی اشعث بن قیس اسیر شده و درباره آن مثل زنند:سال قضیب بماء او حدید. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام خرمافروشی است دربحرین که از شخصی زنبیلی خرما خرید و در آن بدره ای زر بود. آن شخص برای گرفتن بدرۀ خود به وی مراجعه کرد و آن را پس گرفت و با خود کاردی داشت که اگر بدره را نیابد خود را بکشد. قضیب کارد را از وی گرفت و خود را به قتل رسانید. و عربها به وی مثل زنند و گویند: هو الهف من قضیب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
مردی است از بنی ضبه که برای هیچ چیز بیتابی و ناشکیبائی نمیکرد، و در صبر و بردباری به وی مثل زنند و گویند: هو اصبر من قضیب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نام وادیی است در سرزمین تهامه. (معجم البلدان). رودباری است به یمن یا به تهامه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمیع: جاؤا قضضهم و قضیضهم، ای جمیعهم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آواز تنگ شتر، سنگریزۀ بزرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
باریک و تنک و نحیف. ج، قضفان، قضاف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَطط)
ذو قضین، نام وادیی است، و در اشعار امیه از آن یاد شده است. سیرافی آن را به فتح و کسر قاف ضبط کرده و گوید: جایی است که در آن قضه روید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قضه. (معجم البلدان) (منتهی الارب). رجوع به قضه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ضِءْ)
بوی گرفته از نمی. (منتهی الارب). ذوالقضا. (اقرب الموارد). گویند: ثوب قضی ٔ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضا)
نعت تفضیلی از قضا. قاضی تر و اعلم باحکام قضاوت.
- اقضی القضاه (اقضی القضات) ، قاضی تراز قاضیان، یعنی آن قاضی که در مرتبۀ قضا بالاتر ازقاضیان باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). این مقام مقامی پست تر از مقام قاضی القضاه بوده است. (تجارب السلف ص 329) :
اقضی القضاه حجهالاسلام زین دین
کاثار مجد او چو ابد باد مستدام.
خاقانی.
ای بسا کوردل که از تعلیم
گشت اقضی القضاه هفت اقلیم.
نظامی.
و رجوع به قاضی القضاه در همین لغت نامه شود.
لغت نامه دهخدا
(تَ بَلْ لُ)
سپری شدن. (تاج المصادر بیهقی). نیست و نابود شدن و سپری گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از هوا درآمدن باز وآنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). فرود آمدن باز از هوا، یقال: تقضی البازی اذا انقض. و تقضی الطائر، فرود آمد مرغ از هوا و فرود آمدن خواست و هی فی الاصل تقضض مانند تظنی که از ظن می آید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تقضض شود
لغت نامه دهخدا
کار برتر داورتر کادیک تر (قاضی تازی گشته کادیک پهلوی است) کاربرتر کارگزارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضیه مهمله
تصویر قضیه مهمله
ویچیره ناگویا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضیه محورهای موازی
تصویر قضیه محورهای موازی
نهاده آسه های همسوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضیه دیورژانس
تصویر قضیه دیورژانس
نهاده واگرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضیه دوجملهای
تصویر قضیه دوجملهای
نهاده دوواچکی (واچک جمله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقضی
تصویر تقضی
نیست و نابود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرمان، پیام، ستیزه، رویداد، سرگذشت، زمینه، نهاده ویچیده حکم امر فرمان، واقعه حادثه: مسعود را در هند قضیه ای صادر شده بود که او را مجال توقف در خراسان نبود، حکایت سرگذشت، گفتاری است محتمل صدق و کذب باشد بدین معنی که با قطع نظر از خبر دهنده آن و بدون توجه به علایم و قراینی که ممکن است جنبه صدق یا کذب آنرا ترجیح دهد هیچیک از دو طرف صدق و کذب بر دیگری برتری نداشته باشد، توضیح مراد از آنکه گویند قضیه گفتاریست قضیه ملفوظه است نه قضیه معقوله قضیه معقوله است همان صورت ذهنی قضیه ملوفظه است، جمع قضایا. یا قضیه بسیط (بسیطه)، هر قضیه ای که متضمن حکم ایجابی بتنهایی با سلبی فقط باشد و مقید بقید لادوام و لا ضرورت و مشروط بشرط امکان نباشد که اشاره بقضیه دیگری مقابل آن باشد قضیه را بسیطه می نامند. و اگر بوسیله اضافه کردن قیدی و شرطی منحل به دو قضیه شود که یکی را موجبه و دیگری سالبه باشد چنین قضیه را مرکبه می نامند. یا قضیه ثلاثی (ثلاثیه) قضیه ثنائی (ثنائیه)، هر گاه رابطه میان موضوع و محمول ذکر نشده باشد مانند زید قائم (در فارسی خدا نگهدار) ثنائیه نامند. یا قضیه جزئی (جزوی) اگر موضوع در قضیه جزو باشد مانند بعض انسانها عالمند چنین قضیه را جزویه گویند موجبه باشد یا سالبه. یا قضیه حقیقی (حقیقیه)، قضیه ایست که موضوع و محکوم علیه آن اعم از موجود درخارج باشد بالفعل یا نباشد و به عبارت دیگر مطلق مصادیق محققه الوجود و یا مقدره الوجود. یا قضیه رباعی (رباعیه) هر گاه در قضیه هم رابطه و هم جهت ذکر شود آن را رباعیه نامند مانند: حسن بالامکان نویسنده است. یا قضیه طبیعی (طبیعیه)، قضیه ایست که حکم در آن بر نفس حقیقت افراد باشد و به عبارت دیگر موضوع حکم نفس طبیعت باشد بدون لحاظ و توجه بکلیت و جزئیت و کل و جزو بودن موضوع مانند: انسان خطا کار است. یا قضیه عدمی (عدمیه) قضیه ای را که در وی لفظ عدمی باشد مانند بخل جبن حقد و شرارت و باشد که عدمی را برعدم چیزی اطلاق کنند در موضوعی که از شان آن موضوع وجود آن چیز بود مانند: عمی و سکون و ظلمت یعنی عدم ملکه و در قضیه معدوله هم بعضی از منطقیان گفته اند که دلالت مانند دلالت عدمیه است. یا قضیه کلی (کلیه)، هر گاه دو قضیه لفظ کل و مرادف آن (هر همه و غیره) باشد مانند: همه مردم شاعرند چنین قضیه ای را کلیه خوانند اعم از سالبه یا موجبه. یا قضیه متلازم. (متلازمه)، هر دو قضیه از شرطیات که در کم کردن متفق اند و در کیف مختلف. و در مقدم مشترک و در تالی متناقض متلازم باشند. یا قضیه محصور (محصوره)، هر قضیه ای را که موضوع آن به طور کل یا بعض معین شده باشد محصوره گویند و مسوره نیز گویند و آن بر چهار قسم است: موجبه کلیه موجبه جزئیه سالبه کلیه سالبه جزئیه. یا قضیه محیط (محیطه)، مراد قضیه محصوره و قضیه کلیه است. یا قضیه مرکب. یا قضیه مطلق (مطلقه)، آن است که در او هیچ مذکور نباشد چنانکه گویند ج ب است که نه ضرورت در او مذکور است و نه دوام و نه امکان و نه شرط و نه قیدی پس جمله قضایا در مطلقه داخلند. یا قضیه منحرف (منحرفه)، هر قضیه حملیه را که سوری مقارن محمولش باشد منحرفه خوانند و هر قضیه شرطیه را که صیغتش بوضع دال بر مصاحبت یا عناد نبود اما مفهوم قضیه اقتضای مصاحبتی یا عنادی کند منحرفه خوانند. یا قضیه موجب (موجبه) مقابل قضیه سالبه است. یا قضیه موجه (موجهه)، هر قضیه ای که جهت در آن مذکور باشد موجه گویند مانند: هر انسانی حیوانست ضروره. یا قضیه مهمل (مهمله)، هر گاه موضوع در قضیه نه بطور شخص و نه بطور کل و نه جزو معلوم و مذکور نشده باشد آن قضیه را مهمله خوانند مانند: انسان نویسنده است
فرهنگ لغت هوشیار
شاخه، شاخه بریده شوش، تلویز (گویش نایینی) شاخه نرم وتازه، چوبدستی، تازیانه، کمان چوبی، تیغ بران -8 نره، سختو خرزه خرنره شاخه درخت شاخه نرم و تازه: می زعفری خور ز دست بتی که گویی قضیبی است از خیزران. (منو چهری. د. 62)، چوبدستی: و خیز ران سیمین در دست ناظران تا چون فرزند پدیدار شود قضیب بر طشت زنند تا آواز بگوش حکیمان رسد و طالع فرزند شاه بدست آورند، تازیانه، کمان ساخته از شاخه درخت، آلت تناسل مرد نره (مطلقا)، آلت تناسل خر نره خر، جمع قضبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضیف
تصویر قضیف
لاغر تکیده: مرد، سست نازک
فرهنگ لغت هوشیار
چرم سپید که برآن نویسند، کیسه چرمین، جامه دان چرمین، گستردنی، دوالباف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضیه
تصویر قضیه
داستان و حکایت، دلیل، فرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضیه دوجانبگی
تصویر قضیه دوجانبگی
بردارها دوسویگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضیب
تصویر قضیب
((قَ ض))
شاخه درخت، آلت مرد، جمع قضبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قضیه
تصویر قضیه
((قَ یِّ))
حکم و فرمان، خبر، گفتاری که احتمال صدق و کذب هر دو در آن باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقضی
تصویر تقضی
((تَ قَ ضّ))
گذشتن، سپری شدن، نابود گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قضیه
تصویر قضیه
گزاره
فرهنگ واژه فارسی سره
امر، جریان، حادثه، خبر، رویداد، عارضه، مسئله، مطلب، موضوع، واقعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند که قضیب از وی جدا شد، دلیل که فرزندش بمیرد یا مال او تلف شود و حرکت قضیب درخواب، دلیل بر فراخی نعمت و قوت بخت کند. اگر بیند قضیبش در میان او شد، دلیل است که گواهی که داند بازگیرد. اگر بیند که قضیبش بشکافت و از وی خون بیرون آمد، دلیل بر زیان مال و مرگ فرزند است. اگر بیند که قضیبش آماس داشت، دلیل کند که مالش زیادت گردد. اگر بیند که گرهی بر قضیب او زدند، دلیل است که عیش بر وی تباه شود. اگر بیند که قضیب بر میان بسته است، دلیل است که گواهی که داند ندهد. اگر زنی بیند که او را قضیب بود، اگر آبستن است پسری آورد، لیکن آن پسر نماند. اگر آبستن نباشد و پسر ندارد، مالش زیاد شود. اگر بیند که قضیب او باریک بود، همین دلیل باشد. اگر بیندکه برخی از قضیب او بریده است، دلیل است که او را فرزند آید کم یا بعضی ازمال و جاهش کم شود. اگر بیند که از سوراخ قضیب او مروارید بیرون آمد یا گوهر، دلیل کند که او را فرزند آید عالم پارسا. جابر مغربی
: قضیب در خواب فرزند و بزرگی و ناموری بود. اگر بیند که او را دو قضیب است یا بیشتر، دلیل است که او را هم فرزند بود، هم بزرگی در میان مردم. اگر بیند که ذکر او بریده شده. دلیل که فرزندش نباشد. اگر بیند که قضیب خویش را ببرید، او را فرزندی نیاید. اگر بیند که قضیب وی شعیف است، دلیل که فرزندش بیمار گردد - حضرت دانیال
بزرگی قضیب، دلیل بر فرزند و بزرگی و ناموری کند و کوچکی وی، دلیل بر حقارت و کم نامی وی. اگر بیند که از قضیب، قضیبهای دیگر، مانند شاخهای درخت پدید آمد، دلیل کند بر بسیاری فرزندان. اگر بیند که از قضیب او ماهی بیرون آمد، دلیل که او را فرزندی دزد و راهزن پدید آید. اگر بیند که از قضیب او مرغی پدید آمد، تاویلش آن است که جواهرات یابد. اگر بیند که از قضیب او موش بیرون آمد، دلیل که او را دختری نابکار پدید آید، که در او هیچ خیر نباشد. اگر بیند که از قضیب او مار بیرون آمد، دلیل که او را فرزندی آید که دشمن او باشد. اگر بیند که کژدم بیرون آمد، همین تاویل دارد. اگر بیند که کرم و مور بیرون آمد، دلیل است فرزندش ضعیف و دون همت و فرومایه بود. اگر بیند که از قضیب او نان بیرون آمد، دلیل که مفلس و تنگدست گردد. اگر بیند که کنجد بیرون آمد، دلیل که عیالش کسی را به پنهان دوست دارد. اگر بیند که خون بیرون آمد، دلیل که با زنی حائض جماع کند. اگر بیند که ریم بیرون آمد، فرزندی آرد معلول. اگر بیند که آب صافی بیرون آمد، دلیل که او را فرزندی آید مصلح و پارسا. اگر بیند که آب تیره بیرون آمد، تاویلش به خلاف این است. اگر بیند که منی بیرون آمد او را به قدر آن مال و خواسته حاصل شود. اگر بیند که آتش بیرون آمد، یک نیمه به جانب مشرق و یک نیمه به جانب مغرب شد، دلیل که او را فرزندی آید که پادشاه مشرق و مغرب گردد، مانند ذوالقرنین. اگر بیند که سرگین بیرون آمد، دلیل که میلش به لواط بود. ابراهیم کرمانی گوید: اگر بیند که قضیب او راست گردید و سخت شد، دلیل است بخت و اقبال او قوی شود. اگر بیند که قضیب او سخت دراز گردید، دلیل که او را فرزندان بسیار باشد. اگر بیند که قضیب خویش را بدست گرفت و ازجای خویش بیرون آورد و باز به جای خود نهاد، چنانکه بود دلیل که فرزندش بمیرد و فرزند دیگرش به جای آید. اگر بیند که بر قضیبش موی رسته است، دلیل است به جهت فرزندان شادمان گردد. محمد بن سیرین
دیدن قضیب در خواب بر هفت وجه است. اول: فرزند. دوم:اهل بیت. سوم: مال. چهارم: عزت. پنجم: بزرگی. ششم: طاعت. هفتم: گرو یافتن.
فرهنگ جامع تعبیر خواب