جدول جو
جدول جو

معنی قضاب - جستجوی لغت در جدول جو

قضاب
(قُضْ ضا)
کبودک. گل تلگرافی. پروانش. رجوع به پروانش شود
لغت نامه دهخدا
قضاب
(قَضْ ضا)
نیک قطعکننده امور و توانا بر آن، شمشیر بران. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قضّابه شود
لغت نامه دهخدا
قضاب
گل گوشی از گیاهان یا قضاب مصری. گل تلفنی
تصویری از قضاب
تصویر قضاب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قصاب
تصویر قصاب
کسی که گاو و گوسفند و مانند آن ها را می کشد، گوشت فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قضیب
تصویر قضیب
آلت تناسلی مرد، جمع قضبان، شاخۀ درخت، شاخۀ بریده شده که به عنوان چوب دستی مورد استفاده قرار بگیرد، شمشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاضب
تصویر قاضب
تیغ بران، شمشیر تیز و برّان، صارم، شمشیر آبدار، جوهردار، حسام، جراز، شربت الماس، صمصام، غفج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قضات
تصویر قضات
قاضی ها، حاکم شرع ها، دادرس ها، رواکننده های حاجت، جمع واژۀ قاضی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطاب
تصویر قطاب
نوعی نان روغنی به شکل سنبوسه که از زردۀ تخم مرغ، ماست، گلاب، روغن و هل تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاب
تصویر قلاب
آلت فلزی سرکج و نوک تیز مانند چنگک ماهیگیری، چنگک، کجک، آکج
قلاب کمر: قلاب کمربند، حلقه یا سگک متصل به کمربند که کمربند با آن بسته می شود، گل کمربند
قلاب گرفتن: دو دست را در جلو به هم متصل کردن به طوری که کسی بتواند پا در آن بگذارد و بالا برود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قباب
تصویر قباب
قبه ها، بناهایی که سقف آن گرد و برآمده باشد، جمع واژۀ قبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاب
تصویر قلاب
برگرداننده، دگرگون کننده، گرداننده از سره به ناسره، آنکه پول قلب سکه بزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قحاب
تصویر قحاب
قحبه ها، زن بدکاره ها، روسپی ها، جمع واژۀ قحبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هضاب
تصویر هضاب
هضبه ها، پشته ها، کوه ها، جمع واژۀ هضبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قراب
تصویر قراب
غلاف شمشیر یا خنجر، نیام
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
سپست زار. (مهذب الاسماء). ارض مقضاب، زمین بسیارعلف. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یونجه زار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، رجل مقضاب، مرد بسیاربرنده. (از اقرب الموارد) ، داس. مقضب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
گیاه خوردنی رویانیدن زمین و سبزه ناک شدن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَضْ ضا بَ)
مؤنث قضّاب. نیک قطعکننده امور و توانا بر آن. (منتهی الارب). قطاع للامور. مقتدر علیها. (اقرب الموارد) ، شمشیر بران. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قضّاب شود
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
آنچه بریده جدا کرده شود از چیزی، هرچه از بالای چوب بیفتد وقت بریدن. (اقرب الموارد) ، شاخ ریزه های بریدۀ افتاده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قراب
تصویر قراب
غلاف شمشیر یا خنجر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قبه، راژ ها مهچه ها بارگاهی که بر فراز آن گنبدی باشد، سقف برجسته و مدور گبند. یا قبه آب. حباب. یا قبه بادین. حباب یا گرد باد که بشکل قبه نماید. یا قبه پرگل. جام شراب. یا قبه زبر جد (زبر جدین) آسمان. یا قبه زربفت. آسمان در شب پر ستاره. یا قبه زرین. آفتاب، عمود صبح. یا قبه ششم. آسمان ششم فلک ششم. یا قبه علیا. فلک. یا قبه گردنده. آسمان. یا قبه مینا. آسمان. یا قبه فلک. معدل النهار فلک نهم عرش. یا قبه وادین. قبه بادین، خرگاه، جمع قبب و قباب، تاول بزرگ جلدی
فرهنگ لغت هوشیار
آمیختگی، ته غدر (غدر جیبه ّ پیراهن راگویند) بخشی ازغدرکه به جامه دوخته شده در تازی نیامده و گمان می رود که فارسی گویان آن را از (قطائف) برگرفته باشند فرخشه فرخشته بسا کسا که بره است و فرخشه برخوانش بسا کسا که جوین نان همی نیابد سیر (رودکی) فرخشه شکربورا سان پوست (گویش گیلکی) گلاج آمیختگی مزح، جیب گریبان جامه. نوعی شیرینی است. برای تهیه خمیر جهت قطاب 3 کیلو آرد سفید خوب را الک می کنند و 300 گرم نشاسته را هم الک کنند و با 6 زرده تخم مرغ با یک پیاله گلاب یا بید مشک و 15 گرم مغز هل کوبیده مخلوط نمایند. سپس 750 گرم روغن را گرم کرده روی آرد ریخته خمیر کنند و کمی هم مایه خمیر ریخته در آن زنند (خمیر باید سفت باشد) پس از نیم ساعت از آن بقدر یک گردو یا بزرگتر چونه گیرند و با نورد چوبی پهن کنند و با گیلاس شیشه یی آن را دایره وار برند. آنگاه مغز فندق و پسته و بادام و قند کوبیده و مغز هل و دارچین و غیره را بر حسب سلیقه در لای آن گذارند و روی هم برگردانند تا شکل قطاب نیم دایره قطوری ترتیب دهند و دهانه آن را با زرده تخم مرغ آغشته و بسته ماهی تابه را داغ کرده و آنها را در روغن سرخ کنند تا مثل گوش فیل قدری باد کرده و مجوف بشود بعد بیرون آن را قند ساییده فراوان پاشند
فرهنگ لغت هوشیار
شاخه، شاخه بریده شوش، تلویز (گویش نایینی) شاخه نرم وتازه، چوبدستی، تازیانه، کمان چوبی، تیغ بران -8 نره، سختو خرزه خرنره شاخه درخت شاخه نرم و تازه: می زعفری خور ز دست بتی که گویی قضیبی است از خیزران. (منو چهری. د. 62)، چوبدستی: و خیز ران سیمین در دست ناظران تا چون فرزند پدیدار شود قضیب بر طشت زنند تا آواز بگوش حکیمان رسد و طالع فرزند شاه بدست آورند، تازیانه، کمان ساخته از شاخه درخت، آلت تناسل مرد نره (مطلقا)، آلت تناسل خر نره خر، جمع قضبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضاه
تصویر قضاه
جمع قاضی، از ریشه پارسی کادیکان داوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضام
تصویر قضام
دندنگیر شوره گیاه، خرمابن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتاب
تصویر قتاب
درد روده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحاب
تصویر قحاب
سرفه اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاضب
تصویر قاضب
شمشیر برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضاب
تصویر غضاب
غضاب خاشاک چشم، چیچک آبله، ستبر پوست مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضاب
تصویر عضاب
تیز برنده، بد دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضاب
تصویر خضاب
حنا و گلگونه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آب دهان، پاره: پاره برف پاره یخ پاره شکر، دانه شبنم، تری درخت باران خوردگی، آب گوارا، کف انگبین، ریزه مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضابه
تصویر قضابه
بریده جداکرده، خرده چوب خاشاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضاع
تصویر قضاع
دل پیچه شکمدرد، گردآرد که از بیختن برخیزد، ریختگی ازاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاب
تصویر قلاب
چنگک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قضات
تصویر قضات
دادگران، داوران
فرهنگ واژه فارسی سره