جدول جو
جدول جو

معنی قضا - جستجوی لغت در جدول جو

قضا
تقدیر و حکم الهی که در حق مخلوق واقع شود،
در فقه نماز یا روزه که در خارج از وقتی که شارع معین کرده به جا آورده شود،
حکم کردن، داوری کردن، مردن، درگذشتن، ادا کردن، گزاردن، روا کردن
از قضا: به طور پیش بینی نشده، قضارا، اتفاقاً، برای مثال از قضا خورد دم در به زمین / واندکی سوده شد او را آرنگ (ایرج میرزا - ۱۹۲)
تصویری از قضا
تصویر قضا
فرهنگ فارسی عمید
قضا
فرمان دادن، و حکم کردن، به جای آوردن، آفریدن، درگذشتن مردن، به پایان بردن، دیرکرد درنماز، فرمان از ریشه پارسی کادیگری داوری دادرسی، رای دادگاه زره استوار بجا آوردن، ادا کردن، مردن در گذشتن، دادرسی کردن، قضاوت. یا منصب (رتبه) قضا. شغل قاضی: و از متعینان کرمان... که هر دو مقلد منصب قضا بودن، د، تقدیر سرنوشت: حافظ ز خوبرویان بختت جز این قدر نیست گر نیستت رضایی حکم قضا بگردان. (حافظ 265) توضیح علم حق است بانچه می آید بر احسن نظام و آن عبارت است از حکم الهی است در اعیان موجودات بر آن نحو که هست از احوال جاری از ازل تا ابد. یا قضا الهی (حق خدا)، حکم الهی مشیت باری تعالی: قضا چنان تقدیر کرد که پیش از وصول بر کیارق ارسلان ارغو را در غلآنچه ای بکارد بکشت. یا قضا حتمی. عبارت از وجود صور موجوداتست بر آن ترتیب که اراده ازلی ایجاب کرده. یا قضا سابق الهی. حکم الهی از آن جهت که مقدم بر قدر است. یا قضا علمی. مرتبه ظهور در علم است مقابل عینی. یا قضا عینی. مقابل قضا علمی، بلا: اگر قضایی رسیده همین جا اولی، (در اصطلاح ترکان عثمانی و ممالک عربی) جزویست از لواء شهرستان، نماز یا روزه ای که به هنگام مقرر ادا نشده و بعدا ادا شود. یا از قضا. اتفاقا. یا قضا را. یا قضا آسمانی. سرنوشت تقدیر آسمانی. یا قضا آمده. تقدیر فراز آمده: و شعبده قضای آمده باز نگردد... یا قضا حاجت. رفع حاجت کردن، دفع فضولات بدن کردن، تهی کردن، شکم. یا قضا حاجت رفتن، تخلیه شکم کردن، از فضولات، تباهی مشک، پوسیدن ریسمان، سرخ شدن، چشم چشم سرخی بجا آوردن، از فضولات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قضات
تصویر قضات
دادگران، داوران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قضات
تصویر قضات
قاضی ها، حاکم شرع ها، دادرس ها، رواکننده های حاجت، جمع واژۀ قاضی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قضاه
تصویر قضاه
جمع قاضی، از ریشه پارسی کادیکان داوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضام
تصویر قضام
دندنگیر شوره گیاه، خرمابن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضاع
تصویر قضاع
دل پیچه شکمدرد، گردآرد که از بیختن برخیزد، ریختگی ازاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضات
تصویر قضات
جمع قاضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضاب
تصویر قضاب
گل گوشی از گیاهان یا قضاب مصری. گل تلفنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضات
تصویر قضات
((قُ))
جمع قاضی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قضاء
تصویر قضاء
((قَ))
به جا آوردن، گزاردن، داوری کردن، حکم، فرمان، سرنوشت، تقدیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قضائیه
تصویر قضائیه
دادگستری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قضاوت کردن
تصویر قضاوت کردن
داوری کردن، داورزیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قضاوت
تصویر قضاوت
دادوری، داوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قضا و قدر
تصویر قضا و قدر
سرنوشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قضایا
تصویر قضایا
قضیه ها، خبرها، حکم ها، فرمان ها، جملات یا کلامی که معنی آن تمام باشد و بتوان درباره های آن حکم کرد، در علم منطق گفتاری که احتمال صدق و کذب داشته باشد، جمع واژۀ قضیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قضاوت
تصویر قضاوت
داوری در مورد امر مورد دعوا، حکم کردن بین دو یا چند نفر، داوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
مونث قضائی کادیکیک داتستانیک دادگذاری مونث قضائی. یا قوه قضائیه. یکی از سه قوه اداره کننده کشور است و شامل کلیه دستگاههای دادگستری است. یا هیئت قضائیه. مجموع قضات
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی کادیکیک داستانیک دادگذاری منسوب به قضا مربوط به داوری و قضاوت: امور قضائی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قضیه، نهاده ها فرمان ها رویدادها پیشامدها جمع اتفاقها حوادث: بعد ازاین قضایا نسبت بامرا ترکمان و تکلو اندکی بی اعتماد شد، قضیه های منطقی: و این نسبتها را مواد قضایا خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضای را
تصویر قضای را
ناگهان به خواست خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضای حاجت
تصویر قضای حاجت
برآوردن نیازمندی، ادرار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضاوت
تصویر قضاوت
حکم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضاعه
تصویر قضاعه
سگ لاوی، گردخاک، یوزپلنگ، فروریختگی از اره پایین دیوار راگویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضارا
تصویر قضارا
ناگهان به خواست خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضابه
تصویر قضابه
بریده جداکرده، خرده چوب خاشاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضا و قدر
تصویر قضا و قدر
اندازه چیزی که مقدر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دادن امری فوت شده: این جان پاره پاره را خوش پاره پاره مست کن تا آنچه دو شش فوت شد آنرا کند این دم قضا، بجا آوردن عبادتی (مانند نماز روزه) که وقت آن گذشته باشد: پس چون باب رسد نماز قضا کند
فرهنگ لغت هوشیار
از روی قضای الهی باراده خدا از قضا اتفاقا: قضا را گذارش بر مسکن کلیله و دمنه افتاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضا حاجت
تصویر قضا حاجت
فرمان نیاز، ریستن، شکم تهی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
که از جهت نفاذ همچون قضای الهی باشد: در زمان فرمان قضا جریان نفاذ یافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضا آمده
تصویر قضا آمده
سرنوشت رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضا آسمانی
تصویر قضا آسمانی
فرمان آسمانی سرنوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضا الهی
تصویر قضا الهی
فرمان خدایی خواست خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضاییه
تصویر قضاییه
((قَ یِ یا یَ))
مؤنث قضایی
قوه قضاییه: یکی از سه قوه اداره کننده کشور است و آن شامل کلیه دستگاه های دادگستری است
فرهنگ فارسی معین