جدول جو
جدول جو

معنی قصائره - جستجوی لغت در جدول جو

قصائره(قَ ءِ)
نام کوهی است، و در اشعار نابغه و عباد بن عوف مالکی اسدی از آن یاد شده است. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصابره
تصویر مصابره
غالب شدن بر کسی به صبر، شکیبایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیاصره
تصویر قیاصره
قیصرها، لقب پادشاهان روم، جمع واژۀ قیصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصادره
تصویر مصادره
مال کسی را به زور ضبط کردن، جریمه و تاوان گرفتن، بازگیری، بازخواست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصاغره
تصویر اصاغره
اصغرها، صغیرترها، کوچک ترها، خردترها، جمع واژۀ اصغر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبازره
تصویر قبازره
زره قبامانند، کژآکند
فرهنگ فارسی عمید
(تِ رَ)
تقصار. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ زِ رِهْ)
زره مانند قبا. رجوع به قبائی زره شود
لغت نامه دهخدا
(قُ ءِ دَ)
پشته است یا هر پشته ای که باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، یا سر بالای کوهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ)
آبی است به نجد. (منتهی الأرب). آبی است از آبهای ضباب در نجد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ غِ رَ)
جمع واژۀ اصغر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). ج لفظ صغیر بمعنی کوچکها و خردها. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان قراتوره، بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج. واقع در 28000 گزی شمال خاور دیواندره کنار رود خانه ول کشتی. موقع جغرافیایی آن کوهستانی سردسیر و سکنۀ آن 260 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
قطعه ای از قصدیر. (اقرب الموارد). رجوع به قصدیر شود
لغت نامه دهخدا
(قُ ءِ رَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ وِ رَ)
جمع واژۀ قسوره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسوره و قساور شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ رَ)
جمع واژۀ قسطری. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسطری شود
لغت نامه دهخدا
(قُ خِ رَ)
زن نیکوخلقت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
حسن بن حبیب. محدث است. محدث کسی است که علاوه بر نقل احادیث، در تشخیص راویان ضعیف، ناقلان جعلی، و تناقض های روایی تخصص دارد. علم رجال به عنوان شاخه ای از دانش حدیث، به وسیلهٔ همین محدثان شکل گرفت و برای هر حدیث، مسیر انتقال آن از راوی به راوی مشخص شد. این سطح از دقت علمی، تنها در تمدن اسلامی به چشم می خورد و نمونه ای از نهادینه شدن عقلانیت در دین است.
لغت نامه دهخدا
(قَ صِ رَ)
جمع واژۀ قیصر. رجوع به قیصر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قصیره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قصیره شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
سرای خرد از دار که جز صاحبش داخل نشود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). خانه فراخ استوار، و گویند از خانه کوچک تر بود. (اقرب الموارد) ، آنچه در پرویزن باقی بماند سپس بیختن، آنچه برآید از اسپست به اول کوفتن، پوست روی دانه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، دانه ای که در کفه بماند بعد کوفتن. (منتهی الارب) ، ما سقی الربیع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ءِ رَ)
تأنیث صائر. گیاه خشک که بعداز سبز شدن خورده شود. (منتهی الارب). و الصیور، الکلاء الیابس یؤکل بعد خضرته زماناً. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
مصاهره و مصاهرت در فارسی: دامادی، خسورگی خسوره در پارسی پدر شوهر و پدر زن را گویند، خویشی وابستگی (سببی) داماد شدن شوهر دختر یا خواهر کسی گردیدن، باکسی خویشی کردن بوسیله زن دادن و زن گرفتن، دامادی: ایلگ خان از سلجوقیان خایف شده بود پیش محمود بحکم مصاهرت و مصادقت که از جانبین سلسله و داد و اتحاد منعقد بودکسی فرستاد، رابطه و علاقه ایست که میان زن وشوی واقرباء یکدیگر ایجاد میشود که موجب حرمت نکاح عده ای میگردد مثلا زن هر یک از پدر وپسر بر دیگری حرام میشود و مادر زن یا دختر زنی که موطوئه باشند بر شخص حرام میگردند
فرهنگ لغت هوشیار
مصابره و مصابرت در فارسی: شکیپایی شکیبایی شکیبایی کردن غالب شدن بصبر بر کسی، شکیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صائره
تصویر صائره
باران، گیاه خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاصره
تصویر قیاصره
جمع قیصر، از ریشه آرامی کیسران قیصر
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قضائی کادیکیک داتستانیک دادگذاری مونث قضائی. یا قوه قضائیه. یکی از سه قوه اداره کننده کشور است و شامل کلیه دستگاههای دادگستری است. یا هیئت قضائیه. مجموع قضات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبازره
تصویر قبازره
زره قبامانند قبایی زره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراقره
تصویر قراقره
قرغرو زن پرچانه: زن
فرهنگ لغت هوشیار
کفه آنچه هنگام خرمن ناکوفته بماند یا گاه بیختن درگربال، کوته بالا: زن گازری جامه شویی
فرهنگ لغت هوشیار
مطالبه، تاوان گرفتن، بازگیری، تاوان جرم ستانیدن، مال کسی را بزور ضبط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاصره
تصویر قیاصره
((ص رِ))
جمع قیصر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصادره
تصویر مصادره
((مُ دِ رِ))
مال کسی را به زور ضبط کردن، جریمه کردن، تاوان گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصادره
تصویر مصادره
تاوان گیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قضائیه
تصویر قضائیه
دادگستری
فرهنگ واژه فارسی سره