نیکو و فربه گردیدن پس از لاغری. (منتهی الارب). صلاح یافتن پس از هزال. (ازاقرب الموارد) : قش القوم قشوشاً. (منتهی الارب) ، به رفتار لاغران رفتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قش القوم قشوشاً، مشی مشی المهزول. (اقرب الموارد) ، خوردن از اینجا و آنجا و پیچیدن هرچه یافتن و برگرفتن از خوان هر آنچه بر آن قادر شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قش الرجل، اکل من هنا و هنا و لف ما قدر علیه مما علی الخوان. (اقرب الموارد) ، فراهم آوردن. (منتهی الارب). جمع کردن. (اقرب الموارد) ، شتاب دوشیدن ناقه را، به دست خراشیدن و سودن چیزی را چندانکه فروریخته گردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قش الشی، حکه بیده حتی ینحت. (اقرب الموارد) ، خوردن آنچه مردم در سرگین جای و جز آن اندازند، یا پاره های صدقه خوردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قش فلان، اکل مما یلقیه الناس علی المزابل او اکل کسر الصدقه. (اقرب الموارد) ، خشک گردیدن گیاه، روان شدن و درگذشتن قوم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قش ّ شود
نیکو و فربه گردیدن پس از لاغری. (منتهی الارب). صلاح یافتن پس از هزال. (ازاقرب الموارد) : قش القوم قشوشاً. (منتهی الارب) ، به رفتار لاغران رفتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قش القوم قشوشاً، مشی مشی المهزول. (اقرب الموارد) ، خوردن از اینجا و آنجا و پیچیدن هرچه یافتن و برگرفتن از خوان هر آنچه بر آن قادر شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قش الرجل، اکل من هنا و هنا و لف ما قدر علیه مما علی الخوان. (اقرب الموارد) ، فراهم آوردن. (منتهی الارب). جمع کردن. (اقرب الموارد) ، شتاب دوشیدن ناقه را، به دست خراشیدن و سودن چیزی را چندانکه فروریخته گردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قش الشی، حکه بیده حتی ینحت. (اقرب الموارد) ، خوردن آنچه مردم در سرگین جای و جز آن اندازند، یا پاره های صدقه خوردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قش فلان، اکل مما یلقیه الناس علی المزابل او اکل کسر الصدقه. (اقرب الموارد) ، خشک گردیدن گیاه، روان شدن و درگذشتن قوم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قش ّ شود
انگور خشک کرده. سکج. مویز. میویز. مامیچ. میمیز. قسمش. (یادداشت مؤلف) .هو زبیب صغیر لانوی له. (ابن بیطار). اسم فارسی زبیب بی دانه است و مویز نیز گویند و بهترین او سبز مالیده است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نوعی از مویز بی دانه. (ناظم الاطباء) : چندین خروارمغز بادام و ترانگبین و کشمش همه بر اشتران بار کرده. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). بیشترین انگور آنجا (نیریز) کشمش باشد. (از فارسنامۀ ابن بلخی). نخود و کشمش و پسته خرک و میوۀ تر قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار. بسحاق اطعمه. - کشمش پلو، پلو که دانه های کشمش بیدانه در آن میریزند به هنگام دم کردن برنج و گاه خرما نیز در آن کنند. - کشمش سبز، انگور که در سایه خشک شود کشمش سبز بود. - کشمش کولی، زبیب الجبل. مویزک. دانج ابروج. مویزج عسلی. حب الرأس. (یادداشت مؤلف). رجوع به کشمش کاولیان شود. ، در عربی قسمی انگور خرد بی دانه. (یادداشت مؤلف)
انگور خشک کرده. سکج. مویز. میویز. مامیچ. میمیز. قِسمِش. (یادداشت مؤلف) .هو زبیب صغیر لانوی له. (ابن بیطار). اسم فارسی زبیب بی دانه است و مویز نیز گویند و بهترین او سبز مالیده است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نوعی از مویز بی دانه. (ناظم الاطباء) : چندین خروارمغز بادام و ترانگبین و کشمش همه بر اشتران بار کرده. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). بیشترین انگور آنجا (نیریز) کشمش باشد. (از فارسنامۀ ابن بلخی). نخود و کشمش و پسته خرک و میوۀ تر قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار. بسحاق اطعمه. - کشمش پلو، پلو که دانه های کشمش بیدانه در آن میریزند به هنگام دم کردن برنج و گاه خرما نیز در آن کنند. - کشمش سبز، انگور که در سایه خشک شود کشمش سبز بود. - کشمش کولی، زبیب الجبل. مویزک. دانج ابروج. مویزج عسلی. حب الرأس. (یادداشت مؤلف). رجوع به کشمش کاولیان شود. ، در عربی قسمی انگور خرد بی دانه. (یادداشت مؤلف)
زردآلو... و بعضی ’آلو’ را مشمش گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). درختی است بلند و گاه تا به اندازۀ گردو بالا میرود و دارای شاخ و برگ فراوان و مغز و میوه آن اگر تلخ باشد ’گلابی’ و اگر شیرین باشد ’لوزی’ نامند و واحد آن مشمشه و برخی آلو را مشمش نامند. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). زردآلو و یا آلو. (از ناظم الاطباء). زردآلو. (دهار) (الفاظالادویه) (مهذب الأسماء). زردآلو و آن را خوبانی نیز گویند و آن میوه ای است شیرین. (غیاث) تفاح ارمینی. برقوق. زردآلو. (یادداشت مؤلف). نوعی زردآلو که در افریقا و سوریه فراوان است، این میوه بسیار ناسازگار و مضر است و در دوران جنگهای صلیبی ’مزافرانشی’ بمعنی ’فرنگیان را می کشد’ شهرت یافته است. دوران رسیدن بار درخت مشمش بیش از پانزده روز نمی پاید و به همین دلیل ’دولت المشمش’ مثلی است و بدان دولت و قدرت زودگذری را تعبیر کنند. (از السنۀ ترکیه و فرانسویه نکت لغتی). ابوالعباس گوید اهل کوفه او را به فتح هر دو میم گویند و اهل شام او را آلو دانند... مسیح گوید زردآلو را برقوق گویند و به رومی اصافو گویند و معلوم نیست که هرقوق از کدام لغت است... (ترجمه صیدنه، نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامۀ دهخدا). به فارسی زردآلو و به ترکی ارک و اقسام می باشد و بهترین او شیرین و پرآب و کم جرم وخشک او بهتر از تازه است... (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی و اختیارات بدیعی والابنیه عن حقایق الادویه و فهرست مخزن الادویه شود
زردآلو... و بعضی ’آلو’ را مشمش گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). درختی است بلند و گاه تا به اندازۀ گردو بالا میرود و دارای شاخ و برگ فراوان و مغز و میوه آن اگر تلخ باشد ’گلابی’ و اگر شیرین باشد ’لوزی’ نامند و واحد آن مشمشه و برخی آلو را مشمش نامند. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). زردآلو و یا آلو. (از ناظم الاطباء). زردآلو. (دهار) (الفاظالادویه) (مهذب الأسماء). زردآلو و آن را خوبانی نیز گویند و آن میوه ای است شیرین. (غیاث) تفاح ارمینی. برقوق. زردآلو. (یادداشت مؤلف). نوعی زردآلو که در افریقا و سوریه فراوان است، این میوه بسیار ناسازگار و مضر است و در دوران جنگهای صلیبی ’مزافرانشی’ بمعنی ’فرنگیان را می کشد’ شهرت یافته است. دوران رسیدن بار درخت مشمش بیش از پانزده روز نمی پاید و به همین دلیل ’دولت المشمش’ مثلی است و بدان دولت و قدرت زودگذری را تعبیر کنند. (از السنۀ ترکیه و فرانسویه نکت لغتی). ابوالعباس گوید اهل کوفه او را به فتح هر دو میم گویند و اهل شام او را آلو دانند... مسیح گوید زردآلو را برقوق گویند و به رومی اصافو گویند و معلوم نیست که هرقوق از کدام لغت است... (ترجمه صیدنه، نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامۀ دهخدا). به فارسی زردآلو و به ترکی ارک و اقسام می باشد و بهترین او شیرین و پرآب و کم جرم وخشک او بهتر از تازه است... (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی و اختیارات بدیعی والابنیه عن حقایق الادویه و فهرست مخزن الادویه شود
کشمش: دعوا در همسایگی، یوسف نبی (ع) گوید:، دیدن میوه هائی خشک چون مویزو کشمش و مانند آن نیکوئی باشددوستان در حق او گویند - لوک اویتنهاو اگر بیند کشمش داشت و بخورد، دلیل است به قدر آن منفعت بیند. اگر بیند کشمش به کسی داد، دلیل است راحتی به وی رساند. - محمد بن سیرین دیدن کشمش درخواب بر سه وجه است. ، اول: منفعت. ، دوم: مال حلال. ، سوم: کسب و معیشت. اگر درخواب بیند کشمش به خروار درخانه بود، دلیل است مال تمام حاصل نماید.
کشمش: دعوا در همسایگی، یوسف نبی (ع) گوید:، دیدن میوه هائی خشک چون مویزو کشمش و مانند آن نیکوئی باشددوستان در حق او گویند - لوک اویتنهاو اگر بیند کشمش داشت و بخورد، دلیل است به قدر آن منفعت بیند. اگر بیند کشمش به کسی داد، دلیل است راحتی به وی رساند. - محمد بن سیرین دیدن کشمش درخواب بر سه وجه است. ، اول: منفعت. ، دوم: مال حلال. ، سوم: کسب و معیشت. اگر درخواب بیند کشمش به خروار درخانه بود، دلیل است مال تمام حاصل نماید.