جدول جو
جدول جو

معنی قشتاله - جستجوی لغت در جدول جو

قشتاله
(قَلَ)
منطقه ای است در اسپانیای وسطی که دارای سرزمینی است کوهستانی که کوههای آن بریدگیهایی چون دنده های اره دارد و به همین مناسبت آن را ’شارات منشار’ نامند. این سرزمین دارای دو استان مهم است: 1- قشتالۀ قدیم که در شمال واقع است و در قرن 11 میلادی مملکتی گردید و هستۀ مرکزی دولت اسپانیا شد. 2- قشتالۀ جدید در جنوب که اعراب در قرن 11 میلادی آن را از اسپانیا گرفتند. از شهرهای آن است: مادرید و طیطه. (ذیل المنجد) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلاله
تصویر شلاله
(دخترانه)
آبشار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محتاله
تصویر محتاله
زن حیله گر، مکار، بامکر و فریب، نیرنگ باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشتاره
تصویر پشتاره
پشتواره، باری که بتوان آن را به پشت برداشت، پشته، کوله بار
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ)
معرب استاد، هنرمند. کسی که به کاری مشغول باشد که قریحه و دست، هر دو را در آن دخالت باشد. (دزی). دانندۀ صنعتی از امور کلیه و جزئیه.
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ / بِ)
نشت آب. زه آب. رجوع به نشت آب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
سحابه مختاله، ابر که آن را بارنده پندارند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
حیله باز. مکار. فریبنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
مؤنث محتال. زن حیله گر و مکاره. (غیاث) (آنندراج) :
از ره مرو به عشوۀ دنیا که این عجوز
مکاره می نشیند و محتاله میرود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نهری است به اسپانیا. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قِ لَ)
سر نرۀ نیک بزرگ. (منتهی الارب). بزرگ از ذکر و آلت های مرد. (شرح قاموس). اعظم الفیاش. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
دام شکاری. (منتهی الارب). فخ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَشْ نَ)
مؤنث قشوان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به قشوان شود
لغت نامه دهخدا
(قِ لَ)
تنگبار خر. (منتهی الارب). برذعه. (اقرب الموارد). رجوع به قرطله شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
معرب تاتوله است. جوز ماثل. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به تاتوله شود
لغت نامه دهخدا
(تِ لَ)
رجل تنتاله، مرد کوتاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ)
بمعنی طفیلی باشد که منسوب به طفیل است. بمعنی انگل و مهمان ناخوانده است و در افسانه ها، طفیل شخصی بوده از مردم کوفه و او همیشه ناخوانده به مهمانی ها و عروسیها حاضر میشد و او را طفیل اعراس میگفتند. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج). طفیلی. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء) (رشیدی) (سروری) (جهانگیری). طفیلی و پیک. (ناظم الاطباء). مهمان ناخوانده. و رجوع به شعوری ج 1 ورق 206 و بشتام و طفیلی شود
لغت نامه دهخدا
در فرهنگ ترکی سنگ پشت. (آنندراج) (بهار عجم) :
چو قرباقه (کذا) اکنون صدا میزنی
چو تشتاقه این دست و پا میزنی.
یحیی کاشی (از آنندراج) (بهار عجم).
رجوع به تسباغه شود
لغت نامه دهخدا
(پُ رَ / رِ)
مخفف پشتواره است و آن مقداری باشد از هر چیز که به پشت توان برداشت. (برهان قاطع). پشتوار. (فرهنگ شعوری). پشت باره. کوله بار. بسته که به پشت توان کشید. بار. حمل: ابالهو اباله، پشتارۀ کلان از هیزم. بله،پشتاره ای کلان از هیزم. ضبرالکتب، پشتاره کرد و یک جای کرد کتابها را. (منتهی الارب) ، پشتیبان. پشتیوان
لغت نامه دهخدا
محتاله در فارسی مونث محتال: ترفندگر: زن مونث محتال زن حیله گر: ازره مرو بعشوه دنیا که این عجوز مکاره می نشیند و محتاله میرود. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشتاره
تصویر پشتاره
پشتواره، پشتیبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاقاله
تصویر قاقاله
یا قاقاله خشکه. شخصی بسیار لاغر و نزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشتالم
تصویر بشتالم
طفیلی انگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتالبه
تصویر قتالبه
لاتینی تازی گشته گوالدوزک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتمله
تصویر مشتمله
مشتمله در فارسی مونث مشتمل در بر گیر فرا گیر مونث مشتمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتعله
تصویر مشتعله
مشتعله در فارسی مونث مشتعل بنگرید به مشتعل مونث مشتعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشعامه
تصویر قشعامه
دام شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتاله
تصویر محتاله
((مُ لِ))
زن حیله گر، جاکش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشتاره
تصویر پشتاره
((پُ رَ))
آن اندازه بار که با پشت توان حمل کرد، پشتواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاقاله
تصویر قاقاله
((لَ یا لِ))
شخصی بسیار لاغر و نزار
فرهنگ فارسی معین
خورجین، کوله بار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشتالو
فرهنگ گویش مازندرانی
هلو از انواع هلو، پخته شده و رسیده
فرهنگ گویش مازندرانی
تب خال
فرهنگ گویش مازندرانی
خواب آلود
فرهنگ گویش مازندرانی