جدول جو
جدول جو

معنی قشاعر - جستجوی لغت در جدول جو

قشاعر
(قُ عِ)
درشت سالخورده. (منتهی الارب). الخشن المسن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قشاعر
(قَ عِ)
جمع واژۀ مقشعر، اسم فاعل به حذف زواید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قشاعر
زبر
تصویری از قشاعر
تصویر قشاعر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشاعر
تصویر مشاعر
مشعرها، محلهای قربانی و اجرای مناسک حج، علامت ها، نشانه ها، قوه های ادراک، جمع واژۀ مشعر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشاعر
تصویر تشاعر
تظاهر به شاعری کردن، خود را شاعر پنداشتن یا شاعر نمایاندن، به تکلف شعر گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاعر
تصویر شاعر
داننده و دریابنده، جمع شعرا، شعر گوینده، چکامه سرا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عِ)
شعرگوینده و شاعر پست. (ناظم الاطباء). و رجوع به متشاعر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ عِ)
جمع واژۀ قشعم. (دهار) (مهذب الاسماء). رجوع به قشعم شود
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
آب بینی انداخته شده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). آب بینی افکنده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به قشعه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
شاعری نمودن کسی که شاعر نباشد. (زوزنی). خود را شاعر وانمودن. (آنندراج). ادعای شاعری نمودن و خود را شاعر پنداشتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ عِ)
نام قریه ای است از قراء بخارا. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(اَ عِ)
جمع واژۀ اشعر. (منتهی الارب). جمع واژۀ اشعر، بمعنی شاعرتر.
لغت نامه دهخدا
(قُ بِ)
گر پراکنده و منتشر. (منتهی الارب). جرب پراکنده و منتشر. (ناظم الاطباء). من الجرب، الفاشی منه. (اقرب الموارد) ، رجل قشابراللحیه، مرد درازریش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ مشعر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، حواس. (اقرب الموارد). حواس پنجگانه ظاهری و حواس باطنی. (ناظم الاطباء).
- مشاعرالحج، معالمه الظاهره للحواس. علامتهای حج که بر حواس ظهور داشته باشد. (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قشعر
تصویر قشعر
خیار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشاع
تصویر قشاع
لته پاره آواز کفتار ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشار
تصویر قشار
پوسته پوسته شدن، پوست مار
فرهنگ لغت هوشیار
آگاه از نفس خود، دریابنده، بهره مند از لطف طبع و رقت و احساس، وحدت ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاعر
تصویر اشاعر
بمنعنی شاعرتر، ج اشعر، وبمعنی بسیارموی اندام، پر موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشاعه
تصویر قشاعه
آب دماغ آب بینی، گش سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشاعر
تصویر تشاعر
تظاهر به شاعری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاعر
تصویر مشاعر
حواس پنجگانه ظاهری و حواس باطنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاعر
تصویر مشاعر
((مَ عِ))
جمع مشعر، حواس، جاهای عبادت حاجیان، جاهای قربانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاعر
تصویر شاعر
((عِ))
داننده، کسی که شعر می گوید، دارای شعور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشاعر
تصویر تشاعر
((تَ عُ))
تظاهر به شاعری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاعر
تصویر شاعر
چامه گو، چامه سرا، سراینده
فرهنگ واژه فارسی سره
حواس، شعور، مشعرها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از شاعر
تصویر شاعر
Lyricist
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شاعر
تصویر شاعر
поэт
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شاعر
تصویر شاعر
Liedtexter
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شاعر
تصویر شاعر
поет
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شاعر
تصویر شاعر
poeta
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شاعر
تصویر شاعر
歌词作者
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شاعر
تصویر شاعر
letrista
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شاعر
تصویر شاعر
paroliere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی