جدول جو
جدول جو

معنی قشاسار - جستجوی لغت در جدول جو

قشاسار
(قُ)
شهری است به روم، یا میان روم و شام، و ملح قشاساری منسوب است به آن. (منتهی الارب). رجوع به قشاشار و قشاشاری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشایار
تصویر خشایار
(پسرانه)
قهرمان، نیرومند، شاه دلیر، نام پسر داریوش هخامنشی، تغییر یافته خشایارش، مرکب از خشیه به معنای شاه و ارش به معنی مرد دلیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهسار
تصویر شاهسار
(پسرانه)
نام یکی از شاعران دربار سامانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاخسار
تصویر شاخسار
(دخترانه)
محل انبوهی شاخه های درخت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شایار
تصویر شایار
(پسرانه)
وزیر (نگارش کردی: شایار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خشنسار
تصویر خشنسار
نوعی مرغابی بزرگ و تیره رنگ با سر سفید، برای مثال پیاده همی شد ز بهر شکار / خشنسار بود اندر آن رودبار (فردوسی - ۱/۱۹۱)، از آن کردار کاو مردم رباید / عقاب تیز برباید خشنسار (دقیقی - ۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخسار
تصویر شاخسار
قسمت بالای درخت که پرشاخ و بال باشد، شاخۀ درخت، برای مثال عشق در عالم نبودی گر نبودی روی زیبا / گر نه گل بودی نخواندی بلبلی بر شاخساری. (سعدی۲ - ۵۷۴)، قطعۀ آهن یا فولاد سوراخ سوراخ که زرگر مفتول طلا یا نقره را از سوراخ آن می گذراند و می کشد تا باریک و هموار شود، شفشاهنگ، شفشاهنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشکسار
تصویر خشکسار
زمین خشک و بی آب و علف، برای مثال به هر خشکساری که خسرو رسید / ببارید باران، گیا بردمید (نظامی۵ - ۱۰۰۲)
مبهوت، بهت زده، سرگردان، برای مثال چون سیرت چرخ را بدیدم / کاو کرد نژند و خشکسارم (ناصرخسرو۱ - ۳۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
(نَ زَ دَ)
قاعدهً. بقیاس. از روی قیاس. با مقایسه بچیزی دیگر، از روی قاعده. بر طبق قاعده جاری. مقابل سماعاً
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
مشک ساره. جای خوشبوی شده از بوی مشک. (ناظم الاطباء). جایی که از مشک و دیگر عطریات معطر باشد. (آنندراج). معطر. خوشبوی که بوی مشک دهد:
که گررای می داری و میگسار
همت می بود هم بت مشک سار.
اسدی.
، مشکین. دارای مشک:
همی برد هر شیر جنگی شکار
گرفته به بر آهوی مشک سار.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
نوعی مرغابی بزرگ تیره رنگ میان سر سفید باشد و ترکان قشقلدان می گویند. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). مرغابی کوچکتر از کودزه. (از صحاح الفرس). در حاشیۀ برهان قاطع دکتر معین آمده. از خشن (ه. م) مخفف خشین (ه. م) + سار (=سر) لغهً بمعنی ’دارندۀ سر آبی سیاه’:
از آن کردار کو مردم رباید
عقاب تیز برباید خشنسار.
دقیقی.
پیاده همی شد ز بهر شکار
خشنسار دید اندرآن رودبار.
فردوسی.
برگهای رز چون پای خشنسار
زرگون ایدون چون دو رخ بیماران.
منوچهری.
لب چشمه ها پر خشن سار و ماغ
زده صف شقایق همه دشت و راغ.
اسدی.
ز مرجان هر تذروی قیمتی پیرایه ای دارد
ز دیبا هر خشنساری گران سرمایه ای دارد.
لامعی
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قیاس: هی من قضایا التی قیاساتها معها، و آن را در موردی گویند که احتیاج به استدلال و آوردن دلیل و برهان نباشد، رجوع به قیاس شود
لغت نامه دهخدا
بر وزن سزاوار بمعنی کار و شغل و عمل و صنعت، (برهان) (آنندراج)، مصحف فیاور، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
منسوب است به قشاشار. (اقرب الموارد). رجوع به قشاشار شود: ملح قشاشاری، نمک منسوب به قشاشار. (اقرب الموارد). رجوع به قشاساری شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قشاوه، معرب کجاوه. (رحلۀ ابن جبیر). رجوع به قشاوه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ابن سیورغتمش بن شاهرخ یکی از افراد خاندان تیموریان است که به سال 843 هجری قمری بر کابل و قندهار حکومت داشته است. (معجم الانساب چ زامباور ج 2 ص 403)
نام یکی از بنی اعمام چنگیز و جد امیرتیمور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جای انبوهی درختان بسیار شاخ، (فرهنگ جهانگیری)، جایی از درخت که شاخهای بسیار رسته باشد، (فرهنگ رشیدی)، شاخ سر، (شعوری) :
بر سر هر شاخساری مرغکی
بر زبان هر یکی بسم اللهی،
منوچهری،
شما با یار خود بر شاخسارید
نه چون من مستمند و دلفکارید،
(ویس ورامین)،
راویان را در شمار شاعران مشمر که هست
جای عیسی آسمان و جای طوطی شاخسار،
سنائی (از انجمن آرا)،
شاخ شکوفه دار امیدم شکسته شد
چون از شکوفه قبۀ نوبست شاخسار،
خاقانی،
دست صبا بر فروخت مشعلۀ نو بهار
مشعله داری گرفت کوکبۀ شاخسار،
خاقانی،
خامۀ مانی است طبع، چهره گشای جهان
نایب عیسی است ماه، رنگرز شاخسار،
خاقانی،
بهشتی رسته در هر میوه داری
بشکل طوطیی هر شاخساری،
نظامی (ابیات الحاقی)،
دل ارشمیدس در آمد بکار
چو مرغان پرنده برشاخسار،
نظامی،
سایه و نور از علم شاخسار
رقص کنان بر طرف جویبار،
نظامی،
درخت آنگه برون آرد بهاری
که بشکافد سر هر شاخساری،
نظامی،
عشق در عالم نبودی گر نبودی روی زیبا
و رنه گل بودی نبودی بلبلی بر شاخساری،
سعدی (خواتیم)،
، شفشاهنج، شفشاهنگ، حدیده، آهنی که آن را پهن ساخته در او سوراخهای بزرگ و کوچک کرده باشند و سیمکشان سیم را از میان آن بکشند، (فرهنگ جهانگیری)، افزاری است زرکشان و سیمکشان را و آن آهنی باشد پهن که سوراخهای بزرگ و کوچک در آن کنند و مفتول طلا و نقره را از آن کشند تا باریک و هموار برآید، (برهان قاطع)، و آن را شفشاهنج وشفشاهنگ گویند و در اصل شفشاهنگ شوشه کش بوده چه فاءبدل واو است، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تلستار (تل آشور) مکانی است که بنی عدن در آنجا ساکن بودند بعد از آن آشوریان بدانجا غلبه کردند دوم پادشاهان 19:12 و کتاب اشعیا 37:12. رولنسن گمان میبرد که موقع تلاسار در غربی الجزیره در نزدیکی حاران و اورفا واقع است لیکن لیرد گمان دارد که در طرف غربی، در نزدیکی تل عفر، شانزده یلی موصل واقع است. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بلوط، و آن اسم مملکتی بود که اریوک بر آن حکمران بود (سفر پیدایش 4:1-9). لکن قول مرجح آنست که در بابل سفلی بر رود فرات درمیانۀ آور و ارک واقع بود و از مکتوباتی که از آنجا بدست آمده مستفاد میشود که از بابل قدیم تر میباشد لکن آخر بابل بر آن تفوق یافت. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
زمینی را گویند که از آب دور باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). خشک زار:
گرمسیری ز خشکساری بوم
کرده باد شمال را بسموم.
نظامی.
، زمینی که باران بر آن نباریده باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). خشک زار:
به هر خشکساری که خسرو رسید
ببارید باران گیابردمید.
نظامی.
، بدبخت. پژمرده. بی حاصل. (یادداشت بخط مؤلف) :
چون سیرت چرخ را بدیدم
کو کرد نژند و خشکسارم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چشمه سار. جائی که چشمۀ آب بسیار دارد، سرچشمه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قیاسات
تصویر قیاسات
جمع قیاس، سنجش ها آمایش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاوار
تصویر قیاوار
جمع قین، بندگان، نادرست فیاوار، جمع شغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفادار
تصویر قفادار
پشتیبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخسار
تصویر شاخسار
جائی از درخت که شاخهای بسیار رسته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشنسار
تصویر خشنسار
نوعی مرغابی بزرگ که سری سفید دارد و تنش تیره گونست و بسیاهی زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکسار
تصویر خشکسار
زمینی را گویند که از آب دور باشد، خشکزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسار
تصویر باسار
آماده و مهیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسار
تصویر پاسار
پامال، لگد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داسار
تصویر داسار
دلال سمسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاکار
تصویر شاکار
کاری که بحکم شاه باشد و مزد ندهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخسار
تصویر شاخسار
قسمت بالای درخت که پر شاخه باشد، جای انبوهی از درختان بسیار شاخ، شاخه درخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشکسار
تصویر خشکسار
((خُ))
سرزمینی که از آب بی بهره است، زمین بی آب و گیاه، خشک زار، خشک سر
فرهنگ فارسی معین
((خَ شَ))
نوعی مرغابی بزرگ که سری سفید دارد و تنش تیره گون است و به سیاهی زند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاجار
تصویر قاجار
قاجاریه
فرهنگ واژه فارسی سره