جدول جو
جدول جو

معنی قسقاسه - جستجوی لغت در جدول جو

قسقاسه
(قَ سَ)
عصا. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). چوب دستی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قسقاسه
چوبدستی
تصویری از قسقاسه
تصویر قسقاسه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جساسه
تصویر جساسه
جانوری که جاسوس دجال است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپاسه
تصویر سپاسه
شکر، حمد، لطف، شفقت، منت، برای مثال از آن پس که بد کرد بگذاشتم / بر او بر سپاسه بنگذاشتم (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۳ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسباسه
تصویر بسباسه
پوست جوز بویا، قشر دوم جوز بویا که در طب قدیم کاربرد دارویی داشته، جارگون، بزباز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلقانه
تصویر قلقانه
به عنوان انعام
فرهنگ فارسی عمید
(اِ لَ)
دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: اسقاله. سقاله. اصقاله. اسکله (ج، اساکل) (از اسپانیائی). بندر. پل متحرک بین ساحل و کشتی. (در قاموس ادریسی). ج، اساقل یا اساقیل. در الف لیله و لیله چ برسلاو که بجای ’الاساقی’ باید ’الاساقل’ خواند چنانکه از مقایسۀ جملۀ مزبور با عبارت دیگر همان کتاب مستفاد میشود: فوجد مرکباً اساقیلها ممدوده، در طبع ماکنافتن ’سقالتها’ آمده و آن قسمی گردونۀ جنگی است که از تخته هایی بشکل بام پوشیده شده. بندر. و رجوع به صقاله و اسکله شود. (دزی ج 1 ص 23)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
بانگ کردن مرغ. (از اقرب الموارد). رجوع به قوقاه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
یکی قمقام. رجوع به قمقام شود
لغت نامه دهخدا
(قُ سی یَ)
سیوف قساسیه، شمشیرهای منسوب به کان آهن قساس. (ناظم الاطباء). رجوع به قساس شود
نسبت است به قساس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ وِ سَ)
جمع واژۀ قسیس. (منتهی الارب). رجوع به قسیس شود
لغت نامه دهخدا
(قُ نَ)
دهی است میان ری و ساوه. (منتهی الارب). این قریه در یک منزلی ری واقع است، و آن را بستانه خوانند. (معجم البلدان). کستانه. (سمعانی). دهی است از ری و ساوه، و جماعتی از محدثان بدان منسوبند. و آن را کشتانه نیز خوانند. (اللباب). دهی است در راه ساوه که تا ری یک مرحله فاصله دارد. و بدان کستانه نیز گویند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ نَ)
قوس قزح. (اقرب الموارد از لسان) (مهذب الاسماء). رجوع به قسطان و قسطانی و قسطانیه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کوزه است شبیه بلبله، زمین درشت. قیقاءه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءَ)
زمین درشت. همزه بدل از یاء و یاء اول از واو و از اینجاست که جمع آن قواقی آید و گاهی قیاقی بر لفظ و گاهی قیق کعنب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ سَ)
شهری به اسپانیا از اعمال قرطبه. (دمشقی)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
نام زنی از بنی اسد. (منتهی الارب). و امروءالقیس در این شعر از وی نام برد:
الا زعمت بسباسهالیوم اننی
کبرت و أن لایشهد اللهو أمثالی.
(از تاج العروس)
دخت ابرهۀ حبشی. او و برادرش مسروق بن ابرهه از ریحانه دختر علقمه باشند که سابق زن ابومره بود و ابرهه به زور از وی بستد. (طبری ج 1 ص 550)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
پسپاسه و بزباز درختی است در عرب مشهور، به خورد مردم و ستور آید و مزه و بویش به مزه و بوی گزر ماند. (منتهی الارب). معرب بزباز. به هندی جاوتری گویند. (غیاث) (آنندراج). به شیرازی بزباز گویند. (اختیارات بدیعی). درختی بود. (مهذب الاسماء). بزبار. (ناظم الاطباء). ابن ماسویه گوید پوست کوزبو است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بمعنی رافه باشد. (جهانگیری). حرمل عربی است. (مخزن الادویه). پوست دوم جوزبو است. دارکیسه. جارکون. چارگون. (فرهنگ فارسی معین). قشرالعفص. جوز بویا.
لغت نامه دهخدا
(قُ سَ)
یکی قلقاس. (اقرب الموارد). رجوع به قلقاس شود
لغت نامه دهخدا
(رَثْ یَ)
سرعت و شتاب کردن، مواظبت داشتن در سیر. (اقرب الموارد) ، همه شب رفتن، خو کردن شب رفتن را. (منتهی الارب) : قسقس لیله أجمع، اذا لم ینم. (از تکملۀاقرب الموارد) ، خوردن آنچه بر استخوان باشد از گوشت و مغز، جنبانیدن عصا را، خواندن، گویند: قسقس بالکلب، خواند سگ را با گفتن قوس قوس. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ یَ)
یکی از سه استان بسکونس یا بشکونس مابین فرانسه و اندلس. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 چ 1355 هجری قمری مصر و حدود العالم چ 1340 هجری شمسی دانشگاه طهران ص 42، 45 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خساسه
تصویر خساسه
خسیس شدن، حقیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقاطه
تصویر سقاطه
افتاده چفت شب بند در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقامه
تصویر سقامه
بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقاوه
تصویر سقاوه
باشه (قوش ترکی)
فرهنگ لغت هوشیار
آبکار زن آبشخور آبخانه، چمانیگری، باده، جام باده، آبخوری، مزد چمانی (چمانی ساقی)، مزد آبکار، نوشاک پیمانه، پیمانه می، باده انگوری، آبخوری موضع سقی جای آب دادن، ظرفی که با آن آب دهند پیمانه آب و شراب، دادن آب شراب و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاسه
تصویر سلاسه
روانی، آسانی، پرورش پذیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساسه
تصویر اساسه
پارسی است و آرش آن نگریستن به گوشه چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساسه
تصویر حساسه
مونث حساس: قوای حساسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاسه
تصویر سپاسه
شفقت نمودن، لطف، شکر
فرهنگ لغت هوشیار
شتابنده شتاب رو، رهبررهنما، سختی، گرسنگی، سختی سرما، ریسمان، تیغ کند، شب تار، شیربیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسباسه
تصویر بسباسه
پوست جو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاقاله
تصویر قاقاله
یا قاقاله خشکه. شخصی بسیار لاغر و نزار
فرهنگ لغت هوشیار
پیاپی گوی: زن، کورت کوزه گردن باریک راگویند، شش گونه که شترمست برآرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاقاله
تصویر قاقاله
((لَ یا لِ))
شخصی بسیار لاغر و نزار
فرهنگ فارسی معین