جدول جو
جدول جو

معنی قسای - جستجوی لغت در جدول جو

قسای
(قَ)
نهری است در کنگوی بلژیک. (ذیل المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاسی
تصویر قاسی
سخت دل، سنگدل، بی رحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قساسی
تصویر قساسی
مربوط به قساس مثلاً شمشیر قساسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسام
تصویر قسام
بسیار قسمت کننده، بسیار بخش کننده، بسیار بهره دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسای
تصویر فسای
فساییدن، پسوند متصل به واژه به معنای فساینده مثلاً مارفسای، مردم فسای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسری
تصویر قسری
جبری، اجباری
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
نام اسبی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
افسونگر و رام کننده. (برهان). افسون کننده. (انجمن آرا). بصورت ترکیب با کلمات دیگر آید:
- کژدم فسای، آنکه به افسون کژدم را بند کند:
زآنکه زلفش کژدم است و هرکه را کژدم گزد
مرهم آن زخم را کژدم نهد کژدم فسای.
منوچهری.
- مارفسای، آنکه مار را افسون کند:
مارفسای ارچه فسونگر بود
رنجه شود روزی از مار خویش.
ناصرخسرو.
آمد آن مار اجل هیچ عزیمت دانید
که بخوانید بدان ؟ مارفسایید همه.
خاقانی.
رجوع به فساییدن شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قبا:
بپوشید زربفت و چینی قبای
ز تاج اندر آویخت فر همای.
فردوسی.
جزوی و کلی از دو برون نیست آنچه هست
جزوی همه تو بخشی و کلی همه خدای
من از خدای و از تو همی خواهم این دو چیز
تا او ترا بقا دهد و تو مرا قبای.
عنصری.
شاهان به وقت بخشش از آن شاه یافته
گه ساز و گه ولایت و گه اسب و گه قبای.
فرخی.
رجوع به قبا شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
حرکت قسری، در مقابل حرکت ارادی طبعی است، و آن حرکتی است که به قسرقاسر تحقیق یابد مانند پرتاب سنگی به طرف بالا. رجوع به حکمت الاشراق چ انستیتو ایران و فرانسه ص 194 شود
نسبت است به قسر. (اللباب). رجوع به قسر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
خالد بن عبدالله بن یزید بن اسد. امیر عراق بود. جد وی یزید صحبت رسول خدای را درک کرد. مردمی بسیار به وی منسوبند. (اللباب). و رجوع به اعلام زرکلی، خالد بن عبدالله و اسد بن عبدالله قسری در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام اسب سوید بن سداد عبشمی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَسْ سا)
بسیار قسمت کننده. (از اقرب الموارد). قسمت کننده و بخش کننده. (ناظم الاطباء). بخشنده. (غیاث اللغات) :
قسام سپیدی و سیاهی
روزی ده جمله مرغ و ماهی.
نظامی.
قسام بهشت و دوزخ آن بارخدای
ما را نگذاردکه درآییم از پای.
نظامی.
، بهره دهنده. (ناظم الاطباء). حصه دهنده، سوگند بسیار خورنده. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام جائی است. یکی از شاعران عرب گوید:
فهممت ثم ذکرت لیل لقاحنا
بلوی عنیزه او بنعف قسام.
و ابن خالیوه آن را قشام به ضم قاف و شین معجمه ضبط کرده است. (معجم البلدان). رجوع به قشام شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مقاسمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قسطاء. (ناظم الاطباء). رجوع به قسطاء شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
سیف قساسی، شمشیر منسوب به کان آهن قساس. (ناظم الاطباء). شمشیری است منسوب به قساس، و هو موضع للحدید بارمینیه. (مهذب الاسماء)
نسبت است به قساس. (ناظم الاطباء). رجوع به قساس شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به آسا شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
کوهی است از بنی نمیر. و گویند کوهی است از بنی اسد و در آنجا معدن آهن است و شمشیرهای قساسی بدانجا منسوب است. جریر گوید قساس به ضم قاف یا فتح آن معدن عقیق است در یمن. (معجم البلدان). کوهی است به دیار بنی نمیر. (منتهی الارب). نام کوهی است در یمن که آن را به عربی عقیق میگویند و معدن عقیق نیز آنجاست، و بعضی گویند قساس نام موضعی است در دیار (ارمینیه) و کان آهن آنجاست. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قساء
تصویر قساء
سخت شدن، تاریک شدن، نبهره شدن ناسره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قساح
تصویر قساح
خشک و سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قساس
تصویر قساس
سخن چینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قساسی
تصویر قساسی
شمشیری راگویندکه آهن آن ازقساس باشد
فرهنگ لغت هوشیار
فردی از قوم قزاق، سرباز سواره نظام روسی (در عهد تزارها و اواخر قاجاریه)، سرباز ایرانی که تحت تعلیمات صاحبمنصبان روسی تربیت شده به لباس روسی ملبس بودند (اواخر قاجاریه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسام
تصویر قسام
حسن، جمال، خوبی صورت
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به قسر جبری اجباری مقابل ارادی طبعی. یا جنبش قسری. حرکت قسری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبای
تصویر قبای
قبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاسی
تصویر قاسی
سخت و سیاهدل، سنگدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسای
تصویر آسای
در ترکیبات بمعنی آساینده آید: تن آسای جان آسای روان آسای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسنی
تصویر قسنی
پارسی تازی گشته کاسنی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسطی
تصویر قسطی
((قِ))
منسوب به قسط، چیزی که پول خرید آن به صورت قسط پرداخت می شود، تقسیط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قسام
تصویر قسام
((ق سّ))
قسمت کننده، بخش کننده، سوگند بسیار خورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاسی
تصویر قاسی
سنگدل، بی رحم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قسطی
تصویر قسطی
پسادست، گاهانه، ماهانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوای
تصویر قوای
نیروهای
فرهنگ واژه فارسی سره