جدول جو
جدول جو

معنی قساور - جستجوی لغت در جدول جو

قساور
(قَ وِ)
جمع واژۀ قسوره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسوره و قساوره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یساور
تصویر یساور
یساول، جلودار، قراول، نگهبان، در دورۀ صفویه، مامور تشریفات، نقیب، صف آرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اساور
تصویر اساور
سوار، النگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، یارج، دست برنجن، ایّاره، یاره، دستیاره، اورنجن، دستینه، برنجن، ورنجن، آورنجن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قساوت
تصویر قساوت
سخت دل شدن، سنگدلی
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
جندبادستر است. (فهرست مخزن الادویه). و آن را به فارسی خزمیان نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به قسطوره و قسطورین و قسطوریوس و قسطوریون شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
قریه ای است به استرآباد. (آنندراج). چراگاه ممتازی است به پهنای نیم فرسخ که سکنۀ استرآباد ایام تابستان درآنجا در کلبه های کوچک سنگی یا چادر بسر میبرند. (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 139)
لغت نامه دهخدا
(یَ وُ)
یساول. (ناظم الاطباء). همان یاساور را گویند. (آنندراج) : نوروز مستشعر و منهزم شد با لشکر خود بر یساور زد و گروهی را هلاک کرد. (تاریخ غازانی ص 51). و رجوع به یساول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مسور و مسوره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مسور و مسوره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
نعت فاعلی از مساوره. همدوش: همه شب در هواجس آن محنت و وساوس آن وحشت مسامر نجوم و مساور رجوم بودم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 96)
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ)
جمع واژۀ قسطر، به معنی قسطل. (اقرب الموارد). رجوع به قسطل و قسطر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
قساوه. رجوع به قساوه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ صِ)
ظاهر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خود را بلند نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ وِ رَ)
جمع واژۀ قسوره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسوره و قساور شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ)
جمع واژۀ اسوار. (ربنجنی). ج اسوار و اسوار و سوار. دست برنجن ها. یاره ها
لغت نامه دهخدا
(قَسْ وَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد). قسوره. رجوع به قسوره شود، جمع واژۀ قسوره، واحد قسوره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، بابونج را نامند. (فهرست مخزن الادویه) ، به معنی فودنج نیز آمده. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
ترمک سخت دلی، ناسرگی درتنخواه سخت دل شدن، سخت دلی بیرحمی، ستمکاری ظلم یا اهل قساوت. ستمکار ظالم: کسی که در این مقام از خوف و حزن خالی باشد از اهل قساوت است. یا قساوت قلب. سخت دلی: من بنده اینجا متوقفم که این حال را بر چه حمل کنم ک بر ثبات رای یا بر غفلت طبع یابرقساوت قلب یا بر بد دلی ک
فرهنگ لغت هوشیار
سخت و درشت گردیدن، سخت دلی، دلگیری و ملالت، غمگینی و حزن و اندوه و آزردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قداور
تصویر قداور
ترکی راهبر، پاسدار لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسور
تصویر قسور
شیر ازجانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساور
تصویر اساور
جمع سوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قساوت
تصویر قساوت
((قَ وَ))
سنگدلی، سخت دلی
فرهنگ فارسی معین
بی رحمی، ستمگری، سخت دلی، سنگدلی، سیاه دلی، شقاوت، ظلم، قسوت
متضاد: رحم، رفق
فرهنگ واژه مترادف متضاد