جدول جو
جدول جو

معنی یساور

یساور
یساول، جلودار، قراول، نگهبان، در دورۀ صفویه، مامور تشریفات، نقیب، صف آرا
تصویری از یساور
تصویر یساور
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با یساور

یساور

یساور
یساول. (ناظم الاطباء). همان یاساور را گویند. (آنندراج) : نوروز مستشعر و منهزم شد با لشکر خود بر یساور زد و گروهی را هلاک کرد. (تاریخ غازانی ص 51). و رجوع به یساول شود
لغت نامه دهخدا

یساول

یساول
جلودار، قراول، نگهبان، در دورۀ صفویه، مامور تشریفات، نقیب، صف آرا
یساول
فرهنگ فارسی عمید

اساور

اساور
سِوار، اَلَنگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، یارَج، دَست بَرَنجَن، اَیّارِه، یارِه، دَستیارِه، اَورَنجَن، دَستینِه، بَرَنجَن، وَرَنجَن، آوَرَنجَن
اساور
فرهنگ فارسی عمید

اساور

اساور
جَمعِ واژۀ اِسوار. (ربنجنی). ج ِ اِسوار و اُسوار و سِوار. دست برنجن ها. یاره ها
لغت نامه دهخدا

تساور

تساور
ظاهر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خود را بلند نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

قساور

قساور
جَمعِ واژۀ قسوره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسوره و قساوره شود
لغت نامه دهخدا