جدول جو
جدول جو

معنی اساور

اساور
سوار، النگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، یارج، دست برنجن، ایّاره، یاره، دستیاره، اورنجن، دستینه، برنجن، ورنجن، آورنجن
تصویری از اساور
تصویر اساور
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اساور

اساور

اساور
جَمعِ واژۀ اِسوار. (ربنجنی). ج ِ اِسوار و اُسوار و سِوار. دست برنجن ها. یاره ها
لغت نامه دهخدا

اساود

اساود
جمع اسود، گنده ماران سیاه سیه ماران، گنجشکان، مهتر بزرگ تر
اساود
فرهنگ لغت هوشیار

اسوار

اسوار
سورها، بارو های شهر، دیوارهای دور شهر، جمعِ واژۀ سور
اسوار
فرهنگ فارسی عمید

یساور

یساور
یساول، جلودار، قراول، نگهبان، در دورۀ صفویه، مامور تشریفات، نقیب، صف آرا
یساور
فرهنگ فارسی عمید