معنی اساور اساور سوار، النگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، یارج، دست برنجن، ایّاره، یاره، دستیاره، اورنجن، دستینه، برنجن، ورنجن، آورنجن تصویر اساور فرهنگ فارسی عمید
اساور اساور جَمعِ واژۀ اِسوار. (ربنجنی). ج ِ اِسوار و اُسوار و سِوار. دست برنجن ها. یاره ها لغت نامه دهخدا
یساور یساور یساول، جلودار، قراول، نگهبان، در دورۀ صفویه، مامور تشریفات، نقیب، صف آرا فرهنگ فارسی عمید