جدول جو
جدول جو

معنی قزاح - جستجوی لغت در جدول جو

قزاح
(قُزْ زا)
اسم مغربی نباتی است خوشبو و شبیه به رازیانه و از آن کوچکتر و شعبه او بیشتر و متشبک و تخمش مانند انیسون. در سیم گرم و خشک و مدر بول و حیض و مسکن دردهای بارده و محلل ریاح و تخم و شاخ او در اطعمه باعث لذت آن و چون آب طبیخ او تا ربع رطل با شکر بنوشند، در تحلیل ریاح و درد احشاء مجرب دانسته اند. (تحفۀ حکیم مؤمن). اعراب افریقیه آن را حلحان و اهل شیراز کمه و کماه نیز نامند. (مخزن الادویه). و برخی آن را علیجان نامند. (مفردات ابن بیطار). و رجوع به مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا
قزاح
(قَزْ زا)
بایع قزح. (اقرب الموارد). رجوع به قزح شود. پیاز و دیگر دیگ افزار فروش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قزاح
(قُ)
بیماریی است گوسپندان را. (منتهی الارب). مرض یصیب الغنم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قزاح
دیگ افزارفروش دارچین فروش شیرسوز ازبیماری های دام، گمه ازگیاهان
تصویری از قزاح
تصویر قزاح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قراح
تصویر قراح
آب خالص و پاکیزه، زمینی که در آن آب و درخت نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قداح
تصویر قداح
قدح ساز، کاسه گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قزاز
تصویر قزاز
کسی که کرم ابریشم پرورش می دهد، ابریشم فروش، فروشندۀ قز، ابریشمی، پیلور، پیله ور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزاح
تصویر مزاح
هزل، شوخی، خوش طبعی، مسخرگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزاح
تصویر مزاح
بسیار شوخی کننده، بسیار شوخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قداح
تصویر قداح
قدح ها، تیرهای بی پیکان، جمع واژۀ قدح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قزاق
تصویر قزاق
قومی از تاتار که در قرن هفتم هجری مطیع چنگیز شدند، نام قدیم سربازان روس که کلاه پوست بزرگ و قبای بلند می پوشیدند، سرباز ایرانی که زیر نظر روس ها تعلیم داده می شد
فرهنگ فارسی عمید
(قَدْ دا)
عبدالله بن میمون. فرقۀ میمونیه از فرق اسماعیلی اصحاب اویند. (الفهرست ص 186 به نقل مؤلف خاندان نوبختی ص 265). و این فرقه را نباید با فرقۀ میمونیه از فرق عجاردۀ خوارج اشتباه کرد. (خاندان نوبختی ص 265)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
بلند و برآمده از هر چیزی. گران قیمت: سعر قازح، ای غال. (منتهی الارب) ، نرۀ سطبر سخت. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قدح. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قدح شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قبیح و قبیحه. (ناظم الاطباء). زشتیها
لغت نامه دهخدا
(قَدْ دا)
میمون مکی پدر عبدالله بن میمون. علماء رجال این لقب را به اوو فرزندش عبداﷲ میدهند. (ریحانه الادب ج 3 ص 280)
سعید بن سالم که علمای علم رجال او را به قداح ملقب سازند. (ریحانهالادب ج 3 ص 280)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
موضعی است در دیاربنی تمیم. (منتهی الارب) (آنندراج) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قزح. (ناظم الاطباء). رجوع به قزح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قناح
تصویر قناح
کلون کلندر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاح
تصویر مزاح
لودگی، فکاهت، خوشمزگی، مطابیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفاح
تصویر قفاح
برسرزدن
فرهنگ لغت هوشیار
ازریشه فارسی کژفروش ابریشم فروش ماربزرگ ابریشم فروش علاقه بند: آنکه امروز قدش سرو سرافراز من است شاه خوبان جهان اکبر قزاز من است، آنکه کرم ابریشم را تربیت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزام
تصویر قزام
فرومایه: مرد، مرگ ناگهانی، چیره دست: مرد فرومایگان ناکسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قساح
تصویر قساح
خشک و سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراح
تصویر قراح
آب صاف پاکیزه بی آمیختگی چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحاح
تصویر قحاح
ناب بی آلایش بی آک
فرهنگ لغت هوشیار
کاسه ساز کاسه فروش، غنچه غنچه گل، جمع قدح، تیر های کمان، تیر های منگ (قمار) جمع قدح تیرهای پیکان نا نهاده تیرهای قمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباح
تصویر قباح
زشت گردیدن، جمع قبیح، زشت ها زشتان جمع قبیح و قبیحه
فرهنگ لغت هوشیار
سرباز سربازسوار فردی از قوم قزاق، سرباز سواره نظام روسی (در عهد تزارها و اواخر قاجاریه)، سرباز ایرانی که تحت تعلیمات صاحبمنصبان روسی تربیت شده به لباس روسی ملبس بودند (اواخر قاجاریه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراح
تصویر قراح
((قَ))
آب صاف پاکیزه که چیزی با وی نیامیخته باشد، زمین بی آب و گیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قزاق
تصویر قزاق
((قَ زّ))
نام قومی از تاتار، نام قدیم سربازان روس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قزاق
تصویر قزاق
ابریشم فروش، علاقه بند، آن که کرم ابریشم را تربیت می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزاح
تصویر مزاح
((مِ))
شوخی، خوش طبعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزاح
تصویر مزاح
شوخی
فرهنگ واژه فارسی سره
طنز
دیکشنری اردو به فارسی