جدول جو
جدول جو

معنی قروهه - جستجوی لغت در جدول جو

قروهه(قُ هََ / هَِ)
بر وزن و معنی گروهه است که گلوله باشد، خواه از سنگ و گل و خواه از چیزهای دیگر سازند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قروهه
نادرست نویسی گروهه گروهه گلوله (خواه از سنگ باشد خواه از گل خواه از چیزی دیگر)
فرهنگ لغت هوشیار
قروهه((قُ هَ یا هِ))
گروهه. گورهه، گلوله (خواه از سنگ باشد، خواه از گل و خواه از چیزی دیگر)
تصویری از قروهه
تصویر قروهه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گروهه
تصویر گروهه
گروه برای مثال ز بس گروهۀ زنبوره های تندرغو / ز بس گلولۀ خمپاره های تنّین ون (قاآنی - ۶۲۸)
گلولۀ خمیر یا گل یا پنبه امثال آن
فرهنگ فارسی عمید
پرنده ای که در کنار دام می بستند تا پرندگان دیگر به هوای او بر روی دام بنشینند و به دام بیفتند
فرهنگ فارسی عمید
(کَ قُهََ / هَِ)
به معنی کمان گروهه است و آن کمانی باشد که بدان گلوله و مهرۀ گل اندازند و عربان قوس البنادق و قوس الجلاهق خوانند. (برهان) (از آنندراج). کمان گروهه. (فرهنگ فارسی معین). کمان گروهه. کمان مهره. (ناظم الاطباء). و رجوع به کمان گروهه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
مانند قرون است. (منتهی الارب). رجوع به قرون شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از دهستان افشاریۀ ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران، سکنۀ آن 346 تن. آب آن از قنات و رود کران. محصول آن غلات، بنشن، صیفی، چغندر قند، لبنیات، قلمستان و میوجات. شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و از طریق قهوه خانه علیخان سلطان کنار جادّۀ شوسۀ کرج به قزوین ماشین میرود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
شیر مزه برگردیده چنانکه در آن اندکی شیرینی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
فراخ و کلان گردیدن پوست خایه از باد یا از آب یا از فرودآمدن روده ها. (منتهی الارب) (آنندراج). قر شدن. رجوع به قرو شود
لغت نامه دهخدا
(قُرْ وَ)
بخشی از شهرستان سنندج. در خاور شهرستان واقع شده و حدود و مشخصات آن به شرح زیر است: از طرف شمال به شهرستان بیجار، ازخاور به شهرستان همدان، از جنوب به بخش سنقر کلیائی از شهرستان کرمانشاه، از باختر به بخش حومه شهرستان سنندج. این بخش از 5 دهستان به شرح زیر تشکیل شده، و شرح هر یک از دهستانها در جای خود داده شده است:
1- دهستان اسفندآباد97 آبادی 31هزار تن 2- دهستان ییلاق 43 آبادی 3هزار تن 3- دهستان چهاردولی 31 آبادی 12هزار تن 4- دهستان خدابنده لو 61 آبادی 21500هزار تن 5- دهستان لک 15 آبادی 2500هزار تن بنابر صورت فوق قروه از 5 دهستان و 247 آبادی تشکیل شده. سکنۀ آن 80هزار تن و مرکز آن قصبۀ قروه میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قُرْ وِ)
قصبۀ مرکز بخش قروۀ شهرستان سنندج در 93000 گزی خاور سنندج و 97000 گزی شمال باختر همدان کنار راه شوسۀ همدان به کردستان. موقع جغرافیایی آن دشت سردسیر است. سکنۀ آن 4000 تن. آب آن از چند رشته قنات و زه آب رودخانه و چشمه ها. محصولات عمده آن غلات، حبوبات، میوه جات مخصوصاً انگور و شغل ساکنین آن زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن قالیچه و جاجیم و کرباس است. در حدود 100 باب دکان به طور متفرق در آبادی وجود دارد. ادارات دولتی قصبه عبارت است از بخشداری، آمار، دارائی، پست، پاسگاه ژاندارمری، دبستان و چند قهوه خانه کنار شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ / هَِ)
گلوله خواه گلولۀ ریسمان باشد و خواه گلولۀ توپ وتفنگ و گلولۀ بازی و گلولۀ خمیر نان و پنبه و گلولۀ کمان گروهه و امثال آن و بعربی جلاهق خوانند. (برهان) (آنندراج). گلولۀ کمان گروهه و امثال آن و بعربی جلاهق خوانند. (برهان) (آنندراج). گلولۀ ریسمان که عورات می ریسند و آن را فرموک و دستگی نیز میگویند. (جهانگیری). بندق. (غیاث) (آنندراج) :
گره به روی و میان پای پرگروهۀ هار.
مختاری.
بگوه کودک یک ماهه ریده جلق زدی
بگوی لخلخه برداشتی گروهۀ هار.
سوزنی.
هر غنیمتی که می افتد از اندک و بیش تا گروهۀ ریسمانی یا پارۀ پشم، هیچکس سوزنی تصرف نکردی. (ترجمه تاریخ اعثم کوفی ص 32) ، حلوایی باشد که عربان کعب الغزال گویند. (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا). و آن را کلیچه گویند. (انجمن آرا). کریچه. (جهانگیری) ، گلولۀ خمیر. (آنندراج). زواله. (جهانگیری) :
چون تو ترتیب نان و خوان سازی
سه گروهه سپهر لاک تو باد.
؟ (آنندراج).
گروهه چو شد پهن باز از تنور
برآمد چو خور گفتم از بیخودی.
احمد اطعمه (از فرهنگ سروری ج 3 ص 1233).
، گروه و جماعت مردم. (برهان). رجوع به گروه شود
لغت نامه دهخدا
(گِ هََ / هَِ)
دکچی باشد و آن گلولۀ ریسمانی است که در وقت رشتن بر دوک پیچد و بعربی نصیله خوانند. (برهان). دوکچی و بتازی وشیعه. (انجمن آرا). بباید دانست که لفظ نصیله بمعنی دکچی در کتب متعارفۀ لغت عربی بنظر نرسیده اما نصل بمعنی ریسمانی که از دوک برآید نوشته اند، و این بمعنی مطلوب یعنی دکچه صریح نیست و بدین معنی آنچه درلغت عرب موضوع و در کتب متداوله مسطور گشته لفظ وشیعه و دجاجه است چنانکه بر متتبع پوشیده نیست. (حاشیۀ برهان چ معین از حاشیۀ برهان چ کلکته) : آمد یک بیوه زن مسکینی درویش و دو گروهه ریسمان انداخت. (ترجمه دیاتسارون، انجیل مرقس باب 12 ص 270)
لغت نامه دهخدا
(قَرَ)
خرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، خوار. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
آنچه درته دیگ چفسیده باشد از طعام و توابل ریزه و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آب سرد که در دیگ ریزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُرْ وَ)
دهی است از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور در 36 هزارگزی جنوب چکنه بالا. کوهستانی و هوای آن معتدل است و 236 تن سکنه دارد. آب آن از قنات. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خُ هََ / هَِ)
گوشت پارۀ میان فرج زنان. (ازبرهان قاطع) (از آنندراج). تلاق. بظر. (از ناظم الاطباء). چوچوله. (یادداشت بخط مؤلف). خروسه. خروسک، جانوری را گویند که صیادان بر کنار دام بندند تا جانوران دیگر فریب خورده در دام افتند و بعربی آنرا ملواح خوانند. (برهان قاطع). پایدام. (شرفنامۀ منیری). خورد دام. خوردنی در دام. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
گلوله ریسمان و پنبه: هر غنیمتی که می افتد از اندک و بیش تا گروهه ریسمانی یا پاره ای پشم هیچکس سوزنی تصرف نکردی، گلوله خمیر زواله: گروهه چو شد پهن باز از تنور برآمد چو خور گفتم از بیخودی... (احمد اطعمه)، حلوایی است کلیچه کریچه کعب الغزال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قروره
تصویر قروره
خردوخوار درمانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قروصه
تصویر قروصه
زبان گزیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروهه
تصویر فروهه
زیرکی
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری است که صیادان کنار دام بندند تا جانوران دیگر فریب خورده و در دام افتند پایدام ملواح
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی کمان گروهه کمانی که بدان گلوله و مهره گلین اندازند قوس البنادق: (زخم کمان گروهه تو ماه را بخست زان خستگی بروی مه اندر نشان گرفت)، (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گروهه
تصویر گروهه
((گُ هِ))
گلوله، گلوله ای که از پنبه، خمیر یا هر چیز دیگر باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خروهه
تصویر خروهه
((خُ هَ یا هِ))
خروسه. خروسک، جانوری است که صیادان کنار دام بندند تا جانوران دیگر فریب خورده در دام افتند، پایدام، ملواح
فرهنگ فارسی معین