دهی است از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور در 36 هزارگزی جنوب چکنه بالا. کوهستانی و هوای آن معتدل است و 236 تن سکنه دارد. آب آن از قنات. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور در 36 هزارگزی جنوب چکنه بالا. کوهستانی و هوای آن معتدل است و 236 تن سکنه دارد. آب آن از قنات. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
مقابل برونه، درون، اندرون، شکم درونج، گیاهی با ساقۀ بلند و مجوف که روی زمین می خوابد، برگ های شبیه برگ بادام، گل های زرد رنگ، ریشۀ گره دار و به شکل عقرب و طعم تلخ که در طب به کار می رود، درونک عقربی، درونک
مقابلِ برونه، درون، اندرون، شکم دَرونَج، گیاهی با ساقۀ بلند و مجوف که روی زمین می خوابد، برگ های شبیه برگ بادام، گل های زرد رنگ، ریشۀ گره دار و به شکل عقرب و طعم تلخ که در طب به کار می رود، دَرونَک عقربی، دَرونَک
کمان، قوس، رنگین کمان، کمان حلاجی، آنچه به شکل کمان باشد، خمیده، کمانی، برای مثال بنفشه زار بپوشید روزگار به برف / درونه گشت چنار و زریره شد شنگرف (کسائی - ۴۴)
کمان، قوس، رنگین کمان، کمان حلاجی، آنچه به شکل کمان باشد، خمیده، کمانی، برای مِثال بنفشه زار بپوشید روزگار به برف / درونه گشت چنار و زریره شد شنگرف (کسائی - ۴۴)
بار درخت عود که کوچکتر از فلفل باشد، یا گیاهی است دیگر که در ریگ رویدو بدان پوست پیرایند. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). گیاهی است که در ریگ برآید و به آن دباغت کنند مشک را، ماری است سرونش شبیه دوگوشت پاره برآمده بر سر باشد و اکثر در افاعی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). یک نوع ماری که در سر دو گوشت پارۀ برآمده دارد شبیه به سرون. (ناظم الاطباء)
بار درخت عود که کوچکتر از فلفل باشد، یا گیاهی است دیگر که در ریگ رویدو بدان پوست پیرایند. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). گیاهی است که در ریگ برآید و به آن دباغت کنند مَشک را، ماری است سرونش شبیه دوگوشت پاره برآمده بر سر باشد و اکثر در افاعی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). یک نوع ماری که در سر دو گوشت پارۀ برآمده دارد شبیه به سرون. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان کنار شهر بخش بردسکن شهرستان کاشمر. واقع در 60هزارگزی جنوب باختری بردسکن و سر راه مالرو عمومی بردسکن به درونه با 628 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان کنار شهر بخش بردسکن شهرستان کاشمر. واقع در 60هزارگزی جنوب باختری بردسکن و سر راه مالرو عمومی بردسکن به درونه با 628 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
به معنی درونک است و آن گیاهی باشد شبیه به عقرب. (برهان). بیخ گیاهی است دوائی که شبیه به کژدم باشد و آن را معرب ساخته اند درونج عقربی خوانند. (جهانگیری) (از آنندراج). و رجوع به درونج شود
به معنی درونک است و آن گیاهی باشد شبیه به عقرب. (برهان). بیخ گیاهی است دوائی که شبیه به کژدم باشد و آن را معرب ساخته اند درونج عقربی خوانند. (جهانگیری) (از آنندراج). و رجوع به درونج شود
درون. (آنندراج). اندرون. مقابل بیرون: لابه کنم که هی بیا درده بانگ الصلا او کتف این چنین کند که به درونه خوشترم. مولوی (از آنندراج) ، نهان. ضمیر. باطن: چون غمزده را در آن تحیر از خوردن غم درونه شد پر. امیرخسرو. ، به معنی درون که کنایه از شکم باشد. (برهان)
درون. (آنندراج). اندرون. مقابل بیرون: لابه کنم که هی بیا درده بانگ الصلا او کتف این چنین کند که به درونه خوشترم. مولوی (از آنندراج) ، نهان. ضمیر. باطن: چون غمزده را در آن تحیر از خوردن غم درونه شد پر. امیرخسرو. ، به معنی درون که کنایه از شکم باشد. (برهان)
کمان حلاجان. (لغت فرس اسدی). کمان حلاج. (برهان). کمان ندافی و آن را کمان کودک نیز خوانند. (جهانگیری). کمان حلاجی. (آنندراج) : سفید برف برآمد ز کوهسار سیاه و چون درونه شد آن سرو بوستان آرا. رودکی. میغ مانندۀ پنبه است و ورا باد نداف هست سد کیس درونه که بدو پنبه زنند. ابوالمؤید. بنفشه زاربپوشید روزگار به برف درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف. کسائی. سرو بودیم چند گاه بلند کوژ گشتیم و چون درونه شدیم. کسائی. سر سرو سهی شد باژگونه دو تا شد پشت او همچون درونه. (ویس و رامین). کمان وی (کیومرث) بدان روزگار چوبین بود بی استخوان، یکپاره، چون درونۀ حلاجان. (نوروزنامه ص 39). نرسد بر شرف قدر تو هر شاعر کو خاطری دارد نظّام و زبانی وصّاف لفظقوس ارچه بود شامل نام هر دو شبه قوس قزح نیست درونۀ نداف. کمال اسماعیل (از آنندراج). ، قوس قزح. (برهان) (آنندراج)
کمان حلاجان. (لغت فرس اسدی). کمان حلاج. (برهان). کمان ندافی و آن را کمان کودک نیز خوانند. (جهانگیری). کمان حلاجی. (آنندراج) : سفید برف برآمد ز کوهسار سیاه و چون درونه شد آن سرو بوستان آرا. رودکی. میغ مانندۀ پنبه است و ورا باد نداف هست سد کیس درونه که بدو پنبه زنند. ابوالمؤید. بنفشه زاربپوشید روزگار به برف درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف. کسائی. سرو بودیم چند گاه بلند کوژ گشتیم و چون درونه شدیم. کسائی. سر سرو سهی شد باژگونه دو تا شد پشت او همچون درونه. (ویس و رامین). کمان وی (کیومرث) بدان روزگار چوبین بود بی استخوان، یکپاره، چون درونۀ حلاجان. (نوروزنامه ص 39). نرسد بر شرف قدر تو هر شاعر کو خاطری دارد نظّام و زبانی وصّاف لفظقوس ارچه بود شامل نام هر دو شبه قوس قزح نیست درونۀ نداف. کمال اسماعیل (از آنندراج). ، قوس قزح. (برهان) (آنندراج)
نفس، زن شوی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آنچه محاذی یکدیگر باشد در بنا و عمارت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فارسیان به معنی مثل و مانند استعمال کنند. (آنندراج) : ما تیره شبیم و در جهان نیست امروز کسی قرینۀ ما. باقر کاشی (از آنندراج). ، مناسبت ظاهری میان دو چیز، مناسبت معنوی میان دو امر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح عروض) دو لفظ قافیه دار واقع در وسط دو مصراع بیتی. (ناظم الاطباء). آنچه در بعضی بحور در وسط هر دو مصرع بیت دو لفظ قافیه دار واقع شود. (آنندراج) ، در اصطلاح اهل عربیت، آنچه دلالت کند بر چیزی نه به وضع. مؤلف فوائدالضیائیه در بحث فاعل چنین تعریف کرده است: عصام الدین گوید: اگر مراد از ’نه به وضع’ این باشد که لفظ برای آن معنی وضع نشده این تعریف شامل معنی مجازی نیز میشود درحالی که بدان اطلاق نگردد، و اگر مراد این باشد که لفظ برای آن معنی و لوازم وضع نشده لازم آید که قرینه نه به تضمن و نه به التزام دلالت بر چیزی نکند و بطلان این روشن است، پس بهترآن است که گوئیم: قرینه امری است که دلالت بر چیزی کند بدون آنکه در آن چیز استعمال گردد، و آن بر دو قسم است: حالیه و مقالیه. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در اصطلاح منطقیان، قرینه در قیاس عبارت از کلام مؤلف است. در اساس الاقتباس آرد: در قیاس چون گوئیم: هر انسانی حیوان است و هر حیوانی جسم، این قول مشتمل بر دو قول جازم است و از وضع این قول، بالذات برسبیل اضطرار لازم آید که هر انسانی جسم است، پس قول اول را که مشتمل بر این دو قول است به این اعتبار قیاس خوانندو هر یک از این دو قول که قیاس بر آن مشتمل است مقدمه خوانند و قول لازم را نتیجه و هر تألیف که به صدد استلزام قولی بود، اگر مستلزم بود و اگر نبود، آن رااقران خوانند و آن مؤلف را قرینه خوانند. (اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 186)
نفس، زن شوی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آنچه محاذی یکدیگر باشد در بنا و عمارت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فارسیان به معنی مثل و مانند استعمال کنند. (آنندراج) : ما تیره شبیم و در جهان نیست امروز کسی قرینۀ ما. باقر کاشی (از آنندراج). ، مناسبت ظاهری میان دو چیز، مناسبت معنوی میان دو امر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح عروض) دو لفظ قافیه دار واقع در وسط دو مصراع بیتی. (ناظم الاطباء). آنچه در بعضی بحور در وسط هر دو مصرع بیت دو لفظ قافیه دار واقع شود. (آنندراج) ، در اصطلاح اهل عربیت، آنچه دلالت کند بر چیزی نه به وضع. مؤلف فوائدالضیائیه در بحث فاعل چنین تعریف کرده است: عصام الدین گوید: اگر مراد از ’نه به وضع’ این باشد که لفظ برای آن معنی وضع نشده این تعریف شامل معنی مجازی نیز میشود درحالی که بدان اطلاق نگردد، و اگر مراد این باشد که لفظ برای آن معنی و لوازم وضع نشده لازم آید که قرینه نه به تضمن و نه به التزام دلالت بر چیزی نکند و بطلان این روشن است، پس بهترآن است که گوئیم: قرینه امری است که دلالت بر چیزی کند بدون آنکه در آن چیز استعمال گردد، و آن بر دو قسم است: حالیه و مقالیه. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در اصطلاح منطقیان، قرینه در قیاس عبارت از کلام مؤلف است. در اساس الاقتباس آرد: در قیاس چون گوئیم: هر انسانی حیوان است و هر حیوانی جسم، این قول مشتمل بر دو قول جازم است و از وضع این قول، بالذات برسبیل اضطرار لازم آید که هر انسانی جسم است، پس قول اول را که مشتمل بر این دو قول است به این اعتبار قیاس خوانندو هر یک از این دو قول که قیاس بر آن مشتمل است مقدمه خوانند و قول لازم را نتیجه و هر تألیف که به صدد استلزام قولی بود، اگر مستلزم بود و اگر نبود، آن رااقران خوانند و آن مؤلف را قرینه خوانند. (اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 186)
نام ناحیتی بوده است در ب اسی در شبه جزیره یونان که در سال 338 قبل از میلاد جنگی بین فیلیپ پادشاه مقدونیه پدر اسکندر و آتنی ها در این نقطه اتفاق افتاد. در این نبرد فیلیپ فرماندهی جناح راست قشون خود را به اسکندر داد و معاونین ممتاز خود را هم در کنار او جا داد و فرماندهی جناح چپ را خود بعهده گرفت و باقی قشون را بمکانهایی که موافق اقتضای محل و وقت بود فرستاد. آتنی ها نیز سپاهشان را نظر بقومیت بدو قسمت (آتنی و ب اسی) تقسیم کردند. جنگ خونین از طلیعۀ صبح اتفاق افتاد، در این جنگ خونین مردان بسیاری از طرفین کشته شدند. بالاخره اسکندر با شجاعت خاص مجاهدت زیاد کرد و صف دشمن را شکافت و تلفات زیاد بمردان آتنی وارد آورد ولی از آنجاکه فیلیپ نمی خواست شاهد فتح را کسی جز او به آغوش کشد با فشار زیاد جبهۀ آتنی را بعقب نشاند و بر اثر این جنگ هزار نفر آتنی کشته و دوهزار نفر اسیر شدند و جنگ به پیروزی فیلیپ و اسکندر خاتمه یافت و نیز بواسطۀ این جنگ و شکست آتنی ها لی سیک لس سردار خود را کشتند و فیلیپ در واقع پادشاه مقدونیه و تمام یونان شد. (از تاریخ ایران باستان ص 1203 و 1204 و 1205)
نام ناحیتی بوده است در ب ِاُسی در شبه جزیره یونان که در سال 338 قبل از میلاد جنگی بین فیلیپ پادشاه مقدونیه پدر اسکندر و آتنی ها در این نقطه اتفاق افتاد. در این نبرد فیلیپ فرماندهی جناح راست قشون خود را به اسکندر داد و معاونین ممتاز خود را هم در کنار او جا داد و فرماندهی جناح چپ را خود بعهده گرفت و باقی قشون را بمکانهایی که موافق اقتضای محل و وقت بود فرستاد. آتنی ها نیز سپاهشان را نظر بقومیت بدو قسمت (آتنی و ب ِاُسی) تقسیم کردند. جنگ خونین از طلیعۀ صبح اتفاق افتاد، در این جنگ خونین مردان بسیاری از طرفین کشته شدند. بالاخره اسکندر با شجاعت خاص مجاهدت زیاد کرد و صف دشمن را شکافت و تلفات زیاد بمردان آتنی وارد آورد ولی از آنجاکه فیلیپ نمی خواست شاهد فتح را کسی جز او به آغوش کشد با فشار زیاد جبهۀ آتنی را بعقب نشاند و بر اثر این جنگ هزار نفر آتنی کشته و دوهزار نفر اسیر شدند و جنگ به پیروزی فیلیپ و اسکندر خاتمه یافت و نیز بواسطۀ این جنگ و شکست آتنی ها لی سیک لس سردار خود را کشتند و فیلیپ در واقع پادشاه مقدونیه و تمام یونان شد. (از تاریخ ایران باستان ص 1203 و 1204 و 1205)
دهی از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز. واقع در 11 هزارگزی جنوب خاوری بستان آباد و 1500 گزی شوسۀ میانه به تبریز. موقع جغرافیایی آن جلگۀ معتدل است. سکنۀ آن 272 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، درخت تبریزی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز. واقع در 11 هزارگزی جنوب خاوری بستان آباد و 1500 گزی شوسۀ میانه به تبریز. موقع جغرافیایی آن جلگۀ معتدل است. سکنۀ آن 272 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، درخت تبریزی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
مقرونه در فارسی مونث مقرون زی یاز مونث مقرون مقابل مفروقه: (سبب تقدیم دایره هزج بردایره سریع آنست که اوتاد هزج و اخوات آن مقرونه است) (المعجم. مدچا. 52: 1)
مقرونه در فارسی مونث مقرون زی یاز مونث مقرون مقابل مفروقه: (سبب تقدیم دایره هزج بردایره سریع آنست که اوتاد هزج و اخوات آن مقرونه است) (المعجم. مدچا. 52: 1)