جدول جو
جدول جو

معنی درونه

درونه
(دَ / دُ نَ / نِ)
کمان حلاجان. (لغت فرس اسدی). کمان حلاج. (برهان). کمان ندافی و آن را کمان کودک نیز خوانند. (جهانگیری). کمان حلاجی. (آنندراج) :
سفید برف برآمد ز کوهسار سیاه
و چون درونه شد آن سرو بوستان آرا.
رودکی.
میغ مانندۀ پنبه است و ورا باد نداف
هست سد کیس درونه که بدو پنبه زنند.
ابوالمؤید.
بنفشه زاربپوشید روزگار به برف
درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف.
کسائی.
سرو بودیم چند گاه بلند
کوژ گشتیم و چون درونه شدیم.
کسائی.
سر سرو سهی شد باژگونه
دو تا شد پشت او همچون درونه.
(ویس و رامین).
کمان وی (کیومرث) بدان روزگار چوبین بود بی استخوان، یکپاره، چون درونۀ حلاجان. (نوروزنامه ص 39).
نرسد بر شرف قدر تو هر شاعر کو
خاطری دارد نظّام و زبانی وصّاف
لفظقوس ارچه بود شامل نام هر دو
شبه قوس قزح نیست درونۀ نداف.
کمال اسماعیل (از آنندراج).
، قوس قزح. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا