جدول جو
جدول جو

معنی قرو - جستجوی لغت در جدول جو

قرو
(قَرْوْ)
حوض، جوی بزرگ ودراز که در آن ستوران آب خورند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، زمین که قطع نشود. (منتهی الارب) (آنندراج). الارض لاتکاد تقطع. (اقرب الموارد) ، آب راهۀ انگوردان و شکاف آن، بن درخت خرما و جز آن که آن را کاواک کنند و در وی نبیذ ریزند و از آن تغارۀ بزرگ سازند، پنگان و قدح چوبین. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، آوند خرد از آن وکاسۀ تنگ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، اقراء، اقر، اقروه، قری ّ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قرو
(رَ)
آهنگ کردن و جستن بلاد، پیروی نمودن، نیزه زدن، فراخ و کلان گردیدن پوست خایه از باد یا از آب یا از فرودآمدن روده ها. قر شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قرو
(قَرْوْ)
یکی از قلعه های یمن در طرف صنعاء، و ازآن طائفۀ بنی هرش است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قرو
جوی بزرگ و دراز که در آن ستوران آب خورند
تصویری از قرو
تصویر قرو
فرهنگ لغت هوشیار
قرو
قهرکننده، کسی که زودقهر کند، نوعی غذا که با گوجه سبز تهیه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برو
تصویر برو
(پسرانه)
بلوط (نگارش کردی: بهو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرو
تصویر سرو
(دخترانه و پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه یمن و پدر سه عروس فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرو
تصویر سرو
شاخ گاو و گوسفند و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرع
تصویر قرع
ریختن موی سر، کچل شدن، کچلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قروح
تصویر قروح
قرح ها، قرحه ها، جمع واژۀ قرح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو
تصویر فرو
پایین، زیر
حقیر، پست، کوچک
پسوند متصل به واژه به معنای درون مثلاً فرو افتادن، فرو خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرو
تصویر سرو
درختی مخروطی شکل، همیشه سبز، دارای شاخه های کوتاه پوشیده از برگ های ریز که بلندیش تا ۲۰ متر می رسد و چوب آن محکم و بادوام است
سرو آزاد: درختی مخروطی شکل، همیشه سبز، دارای شاخه های کوتاه پوشیده از برگ های ریز که بلندیش تا ۲۰ متر می رسد و چوب آن محکم و بادوام است
سرو چمان: کنایه از معشوقی که قامتی چون سرو دارد و به زیبایی راه می رود، سرو خرامان، معشوق، سرو روان
سرو خوش رفتار: کنایه از معشوق زیبا و خوش قد و بالا و خوش رفتار
سرو روان: کنایه از معشوقی که قامتی چون سرو دارد و به زیبایی راه می رود، سرو خرامان، معشوق، برای مثال ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد / راست گویی به تن مرده روان بازآمد (سعدی۲ - ۴۱۴)
سرو سهی: سرو راست رسته، درخت سرو که دارای شاخ و بال راست باشد، کنایه از معشوق خوش قد و بالا، در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال وگر سرو سهی را ساز دادی / سهی سروش به خون خط بازدادی (نظامی۱۴ - ۱۸۰)
سرو کوهی: درختی خودرو و بلند با برگ های مرکب که پوست آن مصرف دارویی دارد
سرو ناز: نوعی از سرو که مخروطی شکل و زیبا است و برای زینت در باغ ها و خانه ها کاشته می شود، سرو نورسته و خوش نما، سرو شیرازی، سرو کاشی
سرو کاشی: نوعی از سرو که مخروطی شکل و زیبا است و برای زینت در باغ ها و خانه ها کاشته می شود، سرو نورسته و خوش نما، سرو شیرازی، سرو ناز
سرو شیرازی: نوعی از سرو که مخروطی شکل و زیبا است و برای زینت در باغ ها و خانه ها کاشته می شود، سرو نورسته و خوش نما، سرو کاشی، سرو ناز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرط
تصویر قرط
شعلۀ آتش
گوشواره
پستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرو
تصویر غرو
نی میان تهی، نای، نی، برای مثال کنون چنبری گشت بالای سرو / تن پیل وارت به کردار غرو (فردوسی - ۶/۳۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قروت
تصویر قروت
کشک، ماده ای جامد یا مایع از انواع لبنیات که از جوشاندن دوغ تهیه می شود، پینوک، کتغ، تیکوز، کتخ، پینو
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
جمع واژۀ قرء. (ترجمان ترتیب عادل). رجوع به قرء شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قرح، به معنی ریش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، جمع واژۀ قرح، جمع واژۀ قرحه.
ترکیب ها:
- قروح بلخیه. قروح خیرونیه. قروح سالفه. قروح عفنه. قروح وضره. رجوع به این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
بر یکدیگر خشک گردیدن خون یا سبز شدن آن در زیر پوست از آسیب ضرب. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). فرومردن خون در زخم. (از منتهی الارب) (آنندراج). گویند: قرت الدم قروتاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
چیزی است که دوغ را جوش دهند تا بسته شود، باز به دست بر هم زنند ترش تر گردد و به خورد یوز دهند دفع صفرای وی کند، و به فارسی پلینوی. (بهار عجم) (آنندراج). و قراقروت پینوی سیاه را گویند. (آنندراج) :
این چرخ پلنگ خوی من رو نکند
یوزی است که با قروت من خو نکند
پیراهن یوسفم سراپا لیکن
گر پیش زلیخا فکنی بو نکند.
مسیح کاشی (از آنندراج) (از بهار عجم).
- قره قروت، کشک سیاه
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثرو
تصویر ثرو
بسیار کردن افزودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرو
تصویر شرو
انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی درخت است که برگهایش باریک و دراز و به شکل سوزن و همیشه سبز است و بلندی آن تا 02 متر میرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترو
تصویر ترو
شکننده و باریک و دقیق
فرهنگ لغت هوشیار
سرگین مرغ نر خانگی از راسته ماکیان که دارای نژاد های مختلف است. یا خروس بی محل (بی هنگام) کسی که کارها را بیموقع و بیجا انجام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری است از شاخه کرمها جزو رده کرمهای حلقوی از دسته ئیرودینه ها که لوله گوارش اش در طول بدن حیوان به 11 قسمت مشخص میشود زالو در قسمت سر و همچنین در انتهای بدن دارای بادکشهایی است که به وسیله آنها خود را بااشیا یا حیوانات میچسباند زالو حیوانی است آبزی که در آب رودها جوی ها و برکه ها زندگی میکند دارای گونه های مختلفی است زالو در فسمت بادکش دهانی دارای سه ردیف آرواره بشکل میباشد که به رسیله آنها پوست بدن میزبان خودرا سوراخ کرده خون وی را می مکد زلو شلوک شلکا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقو
تصویر رقو
ریگ، توده گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرو
تصویر ذرو
باد دادن باد دادن گندم، پرانیدن، پریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درو
تصویر درو
عمل قطع کردن ساقه های گندم یا چیدن ساقه های جو و دیگر جبوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قروح
تصویر قروح
جمع قرح، زخم ها جمع قرح ریشها زخمها
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ترپک هلناک آب کشک جوشیده ترف (گویش نایینی) ترکی ترپک هلناک آب کشک جوشیده ترف (گویش نایینی) ترکی پینوک چیزی است که از دوغ بدست آید و آن چنین است که دوغ را جوش دهند تا بسته شود باز بدست بر هم زنند تا ترشتر گردد پینو
فرهنگ لغت هوشیار
((قُ))
چیزی است که از دوغ به دست آید و آن چنین است که دوغ را جوش دهند تا بسته شود، باز به دست بر هم زنند تا ترش تر گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قروح
تصویر قروح
((قُ))
جمع قرح، ریش ها، زخم ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرو
تصویر فرو
مادون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قرن
تصویر قرن
سده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قرض
تصویر قرض
وام، بدهی
فرهنگ واژه فارسی سره